eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اشاره اخیر رهبر انقلاب به شهید حمیدرضا الداغی که شهادتش افکار عمومی کشور را تکان داد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مادر بزرگ شهید جهاد_مغنیه مے گفتند:↓↓ ‌ مدت ‌طولانے بعد شهادتش ‌اومد به خوابم بهش‌گفتم: چرا دیر ڪردی؟😞 منتظرت ‌بودم! گفت: دیرڪردیـم... طول ‌ڪشید تا ازبازرسے هاردشدیم... گفتم : چه‌بازرسی؟! گفت: بیشتر از همه سربازرسے ‎ وایستادیم... بیشتر از همه ‌درباره نماز صبح ‌میپرسـیدن...❗️ ‎‎‌‌ ❤️ ❤️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
!! 🌷یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یک روز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات. پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی. گفت: درست است، اما حقیقت اش این است که خانواده ام موافقت نمی‌کردند بیایم، من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمی‌روم، می‌روم برای کار. 🌷....پرسیدم: حالا می‌خواهی چه کنی؟ گفت: می‌رویم مخابرات شماره می‌دهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می‌کنیم، من نتوانسته ام بیایم، بعداً خودم تماس می‌گیرم. آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید! گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است😂😂 📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
[✍🏻| 🌿] صــبـح روز شـھـٰادت،قــبـل از آوردن خــبــر شــھــادت جــواد آقــا در حـال دیـدن گزارش شھـید خــزائۍ در ســوریہ بـودم..🍁' همـانطـور ڪھ پشـت ســرش چـیـزۍ مـنـفجـر میـشد بـا خـودم گـفـتم هــر لـحـظہ مـمڪن اسـت شھــــ🥀ــید شــود.. عــصـر مـتـوجھ شـدم ڪہ ایـشــون هــم شـھـیـد شدنـد'💔' دلــم خــیــلۍ آشــفـتہ شـد در حــٰالۍ ڪہ خـبـر نداشــتم همــسرم یڪ سـاعت قـبل از شھــید خـزائۍ،دعــوت حــق رو لبــیڪ گـفـتھـ"💔🥀" راوی:همسر‌شهید {س} ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کتاب شهید هست: پیشنهاد میکنم حتما بخونید و عنایات این شهید آشنا بشین😊🍀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣️ قشنگ‌ترین سرگردونی؟! - هی میون گلزار شهدا بگردی دنبال رفیقای شهیدت..✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یکبار به ابراهیم گفتم: داداش ، این همه پول از کجا میاری؟! از آموزش و پرورش ماهی دو هزار تومان حقوق می گیری، ولی چند برابرش را برای دیگران خرج می کنی! نگاهی به صورتم انداخت و گفت: روزی رسان خداست. در این برنامه ها من فقط وسیله ام. من از خدا خواستم هیچ وقت جیبم خالی نماند. خدا هم از جائی که فکرش را نمی کنم اسباب خیر را برایم فراهم‌ می کند. 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ؛ جلد اول ، ص ۱۸۰ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄* *✨ زیارت امام حسین "علیه السلام" در 🌛شب جمعه از اهمیت و فضیلت ویژه ای برخوردار است🌸✨ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 *✍ امام صادق* ″علیه السلام فرمودند:* *✨خداوند متعال در هر شب جمعه ، نظر و عنایت خاصی به امام حسین «علیه السلام» می کند و جمیع پیامبران و اوصیای آنان را به زیارتش می فرستد.* *💗حال که ما در این شب جمعه در کنار مضجع شریف آن امام بزرگوار نیستیم تا عرض ادب کنیم ، از همین راه دور این زیارت کوتاه و مختصر را می خوانیم تا اسم ما را هم در طومار زائران آن حضرت ثبت کنند. ان شااله* 🌷🕊 سه مرتبه بگوییم: *«✨ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْکَ یٰا اَباٰعَبْدِاللّٰه ✨»* 🌷🕊یک مرتبه بگوییم: *«✨ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ ✨»* 🌷🕊 سپس بگوییم: *✨« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلاىَ وَ ابْنَ مَوْلاىَ ، وَ سَیِّدى وَ ابْنَ سَیِّدى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ ، اَلشَّهیدُ بْنُ الشَّهیدِ ، و القَتیلُ بْنُ الْقَتیلِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَکاتُه ، أَنَا زائِرُکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ بِقَلْبى وَ لِسانى وَ جَوارِحى ، وَ إِنْ لَمْ اَزُرْکَ بِنَفْسى مُشاهَدَةً لِقُبَّتِکَ ، فَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ ، وَ وارِثَ نُوح نَبِیِّ اللهِ ، وَ وارِثَ إِبْراهیمَ خَلیلِ اللهِ ، وَ وارِثَ موسى کَلیمِ اللهِ ، وَ وارِثَ عیسى رُوحِ اللهِ ، وَ وارِثَ مُحَمَّدِ حَبیبِ اللهِ وَ نَبِیِّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ وارِثَ عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَصِىِّ رَسُولِ اللهِ وَ خَلیفَتِهِ ، وَ وارِثَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَصِىِّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ ، لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلیکَ ، وَ جَدَّدَ عَلَیْهِمُ الْعَذابُ فی هذِهِ السّاعَةِ ، وَ فی کُلِّ ساعَة ، أَنَا یا سَیِّدى مُتَقَرِّبٌ إلَى اللّٰهِ جَلَّ وَ عَزَّ ، وَ إِلىٰ جَدِّکَ رَسُولِ اللّٰهِ ، وَ إلىٰ أَبیکَ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ ، وَ إلىٰ أَخیکَ الْحَسَنِ ، وَ إلَیْکَ یا مَوْلاىَ ، فَعَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ ، بِزِیارَتى لَکَ بِقَلْبى وَ لِسانی وَ جَمیعِ جَوارِحی ، فَکُنْ یا سَیِّدی شَفیعى لِقَبُولِ ذلِکَ مِنِّی ، وَ أَنَا بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِکَ ، وَ اللَّعْنَةِ لَهُمْ وَ عَلَیْهِم ، أَتَقَرَّبُ إِلىَ اللّٰهِ وَ إِلَیْکُمْ أَجْمَعینَ ، فَعَلَیْکَ صَلَواتُ اللّٰهِ وَ رِضْوانُهُ وَ رَحْمَتُهُ »✨* ~~~~~~~~~ *🌸« اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ.»🌸* ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
برای شهادت‌ورفتن‌تلاش‌نکنید! برای رضای‌ خدا کارکنید‌. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💖 ⃣1⃣ 🍂ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺞ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ . ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﮑﺎﺭﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ . ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﮐﻤﮏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺟﻮﺩ، ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺮﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯿﺪﺍﺩ . ﺑﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺞ، ﺗﻮﺟﻪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺎﺻﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺶ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮐﻨﺪ، ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﺍﺻﻼ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻧﺸﻮﺩ . 🍁ﺗﺎﺯﻩ ۱۵ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺩﺭﻟﺒﺎﺱ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﯽ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺀﻇﻦ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮﺩﻡ . ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺿﺮﺭ ﺑﺒﯿﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﺒﻮﺩ . ﺣﺘﯽ ﭼﻨﺪﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . 🍂ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺜﻞ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﻮﻡ . ﺍﻣﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺗﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﻫﻢ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ … ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣1⃣ 🍂ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ، ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺳﺖ . ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ . ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺤﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ، ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﻢ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻗﺒﻮﻝ ﺑﺎﺷﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ! 🍁– ﻗﺒﻮﻝ ﺣﻖ ! - ﺷﻤﺎ ﮐﻼﺱ ﭼﻨﺪﻣﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ – ﻧﻬﻢ ! – ﭘﺲ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﺷﺘﻪ ﺗﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯽ ! ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺷﺘﻪ ﮐﺮﺩﯼ؟ - ﺑﻠﻪ ! – ﭼﻪ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟ – ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﻼﻣﯽ . - ﺁﻓﺮﯾﻦ . ﻣﻮﻓﻖ ﺑﺎﺷﯽ … ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻼ ﺑﻬﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﮐﻼﺱ ﻧﻬﻢ ﺑﺎﺷﯽ . ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺎﺩ ۱۹ - ۲۰ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﻪ ! – ﻟﻄﻒ ﺩﺍﺭﯾﻦ ! – ﺷﻤﺎ ﺟﻮﻭﻧﺎ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﭘﺎﮐﻪ ! ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ! ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻤﻪ ! 🍂ﺧﻼﺻﻪ ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ . ﺗﺎﻓﺮﺩﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﮑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ؟ ﺣﺪﻭﺩ ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ . 🍁ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﺑﻮﺩ . ﭼﻮﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﯿﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﯿﺪ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻫﻢ ﺑﺮﭼﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ ﻭ ﻃﺒﻌﺎ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯾﺶ ﺩﺭﻃﻮﻝ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﻣﮑﺒﺮ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﮑﺮﻭﻓﻮﻥ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ … ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 یہ اربعین نیام حــرم بہ جون ٺو مۍمیرم...💔 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدانه🌹 محمد در انجام بسياري از كارهاي خيرخواهانه چه در محيط كار سپاه و چه در محيط خارج از آن پيشقدم بود و با همين روحيه بود كه نخستين گروه جهادي را با عنوان علمدار، با حضور دانشجويان تشكيل داد تا بتوانند در مناطق محروم به مردم خدمت كنند، یکی از کارهای ماندگار او ایجاد صندوق خيریه امام زمان (عج) قائمشهر بود، صندوقی كه با هدف جمع آوري كمك هاي خيرین براي محرومان راه اندازي شد و هنوز نيز فعاليت خود را ادامه مي‌دهد. همسر شهید می‌گوید که؛ یک شب خواب محمد را دیدم، پرسیدم حال و روزت چطور است؟ گفته بود: حالم خیلی خوب است و شرایطم عالی است، هرجا به مشکلی برمی‌خورم به دو نکته اشاره می کنم و رد می‌شوم، یکی خیریه صاحب‌الزمان که در مازندران تاسیس کردم و دیگری فعالیت های جهادی که انجام دادم. شهید محمد بلباسی🌷 یادشهدا باذکر صلوات🌸 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشہ‌میگفـت↓..! بـٰانو؎دوعـٰالم‌مـزارنداره؛ اگہ‌شھیدشدیم؛بایدخجـٰالت‌بڪشیم مـزارداشتہ‌بـٰاشیم..! شھـیدشدوپیڪرش‌برنگشت...シ!🖐🏻" ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎞 |هم‌دانشگاهی‌شهید| دخترے‌میگفت: من‌همکلاسی‌بابک‌بودم. خیلیییی‌تو‌نخش‌بودیم‌هممون... اما‌انقد‌باوقاࢪبودکه‌همه‌دخترا‌میگفتند: " این‌نوری‌انقد‌سروسنگینه‌حتما‌خودش‌ دوس‌دختر‌داره‌و‌عاشقشه !" 😏 بعد‌من‌گفتم:میرم‌ازش‌میپرسم‌تاتکلیفمون‌ ࢪوشن‌بشه... رفتم‌ࢪو‌دࢪࢪو‌پرسیدم‌گفتم : " بابک‌نوری‌شمایی‌دیگ ؟! " بابک‌گفت‌:"بفرمایید ." گفتم:"‌چراانقد‌خودتو‌میگیری ؟! چرا‌محل‌نمیدی‌به‌دخترا؟! " بابک‌یہ‌نگاه‌پر‌از‌تعجب‌و‌شرمگین‌بهم‌کرد و‌سریع‌ࢪفت‌و‌واینستاد‌اصلا! بعدها‌ک‌شهیدشد ، همون‌دختراو‌من‌فهمیدیم‌بابک‌عاشق‌کی‌بوده‌که‌ بہ‌دخترا‌و‌من‌محل‌نمیداد... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن‌ می نوشت. روزی که خیلی برای خدا کار انجام می داد، بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود. یادم هست یکبار به من گفت: امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد گره از کار چندین بنده خدا وا کنم. به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد. هیچ چیز او را راضی نمی کرد، مگر اینکه دل یک انسان را بخاطر خدا خوش کند. لباس نو نمی پوشید. می گفت: هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم می پوشم. به روایت: خواهر شهید ابرهیم هادی🌷 کتاب سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۱۵۶ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در زندگی همسرم هیچوقت اسراف جایگاهی نداشت، باقیمانده غذا را دور نمی‌ریخت و در یخچال نگهداری می‌کرد تا با وعده بعدی مصرف کند، در مصرف آب بی‌نهایت صرفه‌جویی می‌کرد، از زمانی که بحران کم‌آبی جدی شد و با خشکسالی و کمبود بارندگی مواجه شدیم، در مصرف آب خیلی محتاط بود، آبی را که بعد از استحمام علی‌اکبرمان در وان حمامش جمع شده بود، هیچوقت در چاه نمی‌ریخت، با اینکه طبقه دوم یک آپارتمان زندگی می‌کردیم ولی وان آب را پایین ساختمان می‌بُرد و آب را پای درختان می‌ریخت. هیچوقت با آب آشامیدنی قالی یا پتو نمی‌شست، می‌گفت حیفه که آب آشامیدنی مردم صرف شستن پتو و قالی شود و با این وضع کمبود آب باید قالیشویی این کار را انجام بده و اینقدر این مسئله براشون مهم بود که به دیگران هم تذکر می‌دادند. 🌷شهید علیرضا نوری🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💖 ⃣1⃣ 🍂– ﺑﻠﻪ؟ – ﺑﺒﯿﻦ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﭼﮑﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﻧﺦ ﻧﻤﺎ ﻭ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﺵ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻣﯿﮕﻔﺖ. ﻫﻮﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻋﺮﻕ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ. ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﺸﺴﺘﻢ: ﺳﻼﻡ. ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟ 🍁ﺳﻼﻡ . ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ … ﺭﺍﺳﺘﺶ … ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻧﮕﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﻔﺸﺮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ! – ﻋﺮﺿﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﮐﻪ … ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ: ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ! ﺍﻻﻥ ۶ﻣﺎﻫﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺘﻢ. 🍂ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻣﺪﺍﺭﺱ، ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﺎ ﺳﺎﻻﯼ ﻗﺒﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺑﯿﻦ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﯼ۱۴ - ۱۵ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﻣﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﺎﺩ ﺑﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﯾﺪ. 🍂ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ، ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﮑﻨﺖ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﻮﺭﺟﯽ ﺯﺍﺩﻩ ﻭ ﺍﺯﺷﻮﻥ ﺣﺎﺟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ، ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ … ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺻﺎﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ … ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﺪ … ﺑﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ … ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ … 🍁ﻣﻐﺰﻡ ﺩﺍﻍ ﮐﺮﺩ. ﺍﺯ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ! ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻤﻪ؟ ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺰﻧﯿﺪ؟ ﺍﻻﻥ ﻣﺜﻼً ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﻡ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﭼﯽ ﺑﮕﻢ؟ – ﻣﻦ … ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻗﺼﺪ ﺑﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻃﺒﻖ ﺳﻨﺖ ﻫﺎ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ! – ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺗﻮ ﺳﻦ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺳﻢ ﻧﯿﺴﺖ ! – ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﯾﻦ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ ! 🍂ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺤﺘﺮﻡ! ﺍﻭﻻ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺩﻭﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﮕﯿﺪ. ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ. ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﯿﺪﻡ: ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ … ﻟﻄﻔﺎ … ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh