#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_بیست_و_هشتم8⃣2⃣
🍂ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻤﯿﺎﻣﺪ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ : ﻃﯿﺒﻪ ﺑﺮﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﺒﯿﻦ ﺁﻗﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﭼﮑﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻩ؟
🍁ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ ! ﺯﻫﺮﺍ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮﯼ ﻫﺎ !
ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺫﯾﺎﻧﻪ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ : ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﻮﻥ !
ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺮﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ !
ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺗﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ . ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺗﻮ !
ﺩﺭ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ . ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ .
🍂ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ۵ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﻋﺮﻕ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ . ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟
– ﺑﻠﻪ … ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﺷﺪﯾﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ، ﻓﻘﻂ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﺪﻩ . ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻢ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭘﺪﺭﺗﻮﻥ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻗﻀﯿﻪ ﻓﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگهداشتن حرمت پدر و مادر
از مرحوم ڪافی🎙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلاَمُ عَلَى مُحْيِي الْمُؤْمِنِينَ وَ مُبِيرِ الْكَافِرِينَ...✋
🌱سلام بر آن خورشیدی که با ظهورش روحی تازه در کالبد اهل ایمان میدمد و بساط کفر را برای همیشه برمیچیند.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
#امام_زمان (عج)♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
28.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 سرود «یاران خراسانی»
✅️ با اجرای مشترک:
🔹️ حاج صادق آهنگران
🔹️ محسن محمدیپناه
🔹️ امیرحسین زارع
✅️ شاعر: قاسم صرافان
✅️ آهنگساز و تنظیمکننده: حسین کریمان
✅️ همخوانی: شمیم ولایت یزد
📌 تهیه شده در کانون هنر و رسانه بهشت دارالعباده وابسته به هیئت انصار ولایت دارالعباده یزد
#یاران_خراسانی
#شمیم_ولایت_یزد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☀️ #حــدیث_روز
🔔 سبک زندگی اسلامی
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
زمانی بر مردم خواهد آمد که صبر نمودن در برابر مسائل دین و عمل به دستورات آن همانند در دست گرفتن آتش گداخته است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️نقطه زنی رهبر انقلاب
رهبری بجای انکار موضوع بحث، چقدر قشنگ دارن تبیینش میکنن! اونم تبیین تاریخی.... یاد بگیریم چطور تبیین کردن رو؟
#جهاد_تبیین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
معنویتیکهفقطروضهباشهوپشتش
عملنیاد؛معنویتنیست؛خلسهاست!
شھیدحسنباقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یک دنیا آرامش!
خواب از سرم برده است
حسرت این خواب راحت تو....
#شهید_علی_فخارنیا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی برای خدا باشی،
تو را آنقدر مشهور می کند که
عالم تو را بشناسد...
ثمرۀ اخلاص و معامله با خدا این است.
#شهید_خوشنام_ابراهیمهادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﴾🎞🎥﴿•
--
حاج قاسم یه جا تو وصیټ نامشون میگن؛خدایا وحشت همه ۍوجودم ࢪا فࢪا گࢪفتہ است!
من قادࢪ به مهاࢪ نفس خود نیستم؛ࢪسوایم نکن
❬🌹أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🌹❭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
👈 عکسی کمتر دیده شده از شهید جوانمرد قصاب
🔹️متروی تهران ایستگاهی دارد به نام #جوانمرد_قصاب
🔹️این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
🔹️می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه...!!
🔹️هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
🔹️اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹️وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
🔹️گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
🔹️این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
⚘ ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#عاشقانه
#سربازان_خمینی
خاطرات یک سرباز عراقی
یه #پسر_بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم .
آوردنش سنگر من.
خیلی #کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن #سربازی توی ایران #هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد .
گفتم: « تو که هنوز #هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، #امام_خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما #بچه_ها شده و سن #سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد.
با لحن #فیلسوفانه_ای گفت:
« سن #سربازی پایین نیومده ، سن #عاشقی پایین اومده.»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آمده بود مرخصی
داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم،
لابهلای صحبت گفتم کاش میشد من هم
همراهت به جبهه بیایم
حرف دلم را زده بودم(:
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد
گفت: هیچ میدانی که سیاهی چادر تو از
سرخی خون من کوبنده تر است؟!
همینکه حجابت را رعایت کنی، مبارزهات را انجام دادهای!
همسرشهید✍
#شهیدمحمدرضانظافت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری| #شهیدعلیماهانی
🔻راه را که انتخاب کردی دیگر آهوناله نکن..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_مدافع_حرم #جواد_علی_حسناوی
🔷فرماندهی سخاوتمند
💜دوست شهید نقل میکند: زمانهایی که با شهید حسناوی بودم، گاهی اوقات میدیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز میکنه، دست خالی برنمیگشت. یکبار در بازار کربلا داشتیم غذا میخوردیم که شخصی آمد و گفت من گرسنه هستم.
🦋جواد هم همهی آنچه برای خودمان سفارش داده بود، بدون کم و کاستی برای آن شخص نیز سفارش داد. بهش گفتم آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمیکنه؟!
💜جواد گفت: «من به فیلمش کاری ندارم. مگه وقتی ما از خدا چیزی میخواهیم، او نگاه میکنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟ خدا کریمه و به کرَمش میبخشه، نَه لیاقت ما.» من در آن لحظه، تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💎تفاوت ترس ما و ترس امام
✅اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با امام به جماران رفتیم. دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یکدفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست. از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدیم، جز حضرت امام.
امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد.
✅همانجا بود که فهمیدم آدمها همهشان میترسند، چرا که آن روز در حقیقت، همه ما ترسیده بودیم؛ هم امام و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه.
او از خدا میترسید و ما از غیرخدا. آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد.
راوی: #شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻سال ۱۳۵۹ بود.برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد، ازخاطرات کردستان تعریف می کرد، خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت، بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت اگر این بچه ها، همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود....
📕منبع: سلام برابراهیم۲
🌷شهیدابراهیم هادی 🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
┅═✼🕊✼═┅
#سلام_بر_ابراهیم 🌷
#ابراهیممۍگفت:
اگر می خواهیم کنار هم راحت باشیم
باید تجمل گرایی را کنار بگذاریم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صحبت از کمبود و بحث امکانات نیست
مَرد میخواهد مسیر سخت و ناهموار جنگ
مَرد ....
📎 سردار امیرعلی حاجی زاده
درحال جابجا کردن سوخت موشک با سطل!!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تابلوهایی که راه جاودانگی را
مشخص می کرد ...
شهدا در مشکلات و سختیها بجای گم کردن راه، بیراهه رفتن و اتکا به بیگانه با توسل به اهلبیت علیهم السلام راه را پیدا میکردند.
#تبلیغات #دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_بیست_و_نهم9⃣2⃣
🍂ﺑﻐﺾ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺶ ﺯﺩ: ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﺮﺩﻡ. ﺩﺭﺳﻤﻮ ﺗﻮﯼ ﺣﻮﺯﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﻧﺒﺎﻝ ﯾﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﺯ ﻫﺮﮐﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺩﻭﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ، ﺣﺘﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻋﺰﺍﻣﻢ ﮐﻨﻦ، ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﯿﻮﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﺑﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﺑﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ، ﺗﺎ ﯾﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺮﻡ.
🍁ﺩﺍﺷﺖ ﮐﺎﺭﺍﯼ ﺍﻋﺰﺍﻣﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ … ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻡ ﻋﻘﺒﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭﻟﯽ … ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ، ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻻﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺶ ﺑﺘﺮﮐﺪ: ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺑﯿﺎﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ، ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﺸﻢ ﻭ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺩ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺷﻤﺎ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺘﻮﻧﻢ …
🍂ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻬﻢ ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺩ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺘﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺟﺒﻬﻪ کمک ﻣﯿﮑﻨﻦ، ﮔﻔﺘﯿﺪ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﺷﻬﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﺟﺮ ﺷﻬﺪﺍ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻥ . ﺍﮔﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺸﮑﻠﺘﻮﻥ ﻣﻨﻢ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺭﻓﺘﻨﺘﻮﻥ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
🍁ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺷﻤﺎﺭﻣﻮ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ !
ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ . “ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﻃﯿﺒﻪ؟ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺳﺮﯼ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮ ﺟﻤﻌﺶ ﮐﻨﯽ؟ ”… ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﻮﺭﺟﯽ ﺯﺍﺩﻩ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﺴﺘﺎﺻﻞ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﻡ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ! ﺍﯾﻦ ﻧﺴﺨﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﭽﯿﺪﯼ ! ﺧﻮﺩﺗﻢ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻦ !
#ﻋﺎﺷﻘﯽ_ﺩﺭﺩﺳﺮﯼ_ﺑﻮﺩ_ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﻢ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_سی0⃣3⃣
🍂ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯿﺰﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ. ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻧﮓ ﺗﻠﻔﻦ ﺍﺯ ﺟﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﻡ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﯾﮑﺮﺍﺳﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
🍁ﺩﺍﻍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
– ﺑﮕﻮ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
– ﺁﺭﻩ … ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﺳﺖ . ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟
– ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ، ﮔﻔﺖ ﺁﺧﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﯿﺎﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ !
ﺟﯿﻎ ﮐﺸﯿﺪﻡ: ﭼﯽ؟
– ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻮﻟﯽ ﺗﻮ ! ﻣﮕﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﺗﻪ؟ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﭼﯿﮑﺎﺭﺱ؟
🍂– ﭼﻪ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ؟ ! ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺳﺖ .
– ﻃﻠﺒﻪ؟ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﺑﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺪﻩ ﺑﻪ ﯾﻪ ﻃﻠﺒﻪ !
– ﭼﺮﺍ؟
– ﺍﯾﻨﺎ ﺁﻩ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻥ ! ﺑﺎ ﭼﯿﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ؟
ﮐﻤﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﻭﺭ ﺭﻓﺘﻢ . ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ : ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ … ؟ ﺁﺭﻩ .… ؟
ﻟﺒﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﻣﺎﺩﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ : ﺁﺭﻩ !
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️شهید حاج قاسم سلیمانی: امام [خمینی] میفرمایند در سیر و سلوک، اوج بندگی در سیر و سلوک و در عالم معنویت، شهادت است؛
یعنی بندگی، بندگی خالصانه، عبودیت منجر به شهادت میشود.
#خاطره_شهید
#حاج_قاسم
☫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh