🌹ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی شهید ﺩﮐﺘﺮ مصطفی #ﭼﻤﺮﺍﻥ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑــــﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑـــﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷـــﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ میگیرم ...
ﻣـــﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠـــﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـــﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میکنم ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻨهاﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧــﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗـــﻮ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ﻣﻌـــﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧــﺪﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ میکردﻡ ...
دوستت دارم ای خدای من
#رجب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 15 - پرهیز از سرزنش گرفتاران
وَ قَالَ عليهالسلام مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ🌹🌹
و درود خدا بر او، فرمود: هر فريب خوردهاى را نمىشود سرزنش كرد
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚀 سوگند خوردیم که آرام نخواهیم نشست.
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اولین تصاویر از محل اصابت موشک های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مقر تروریستها در اقلیم کردستان عراق
#انتقام_سخت #طوفان_الأقصی
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید مدافع حرم «علی آقاعبداللهی» ملقب به «شیر خانطومان» سال ۱۳۶۹ در تهران متولد شد.
وی پس از گذراندن دوران تحصیلات خود، موفق به اخذ مدرک کاردانی شد و سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه درآمده و در سپاه «انصارالمهدی» مشغول خدمت شد. این شهید والامقام با شروع فتنه تکفیریها در منطقه، پس از ۲ سال پیگیری، ۲۲ آذر سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و سرانجام ۲۳ دی همان سال، در منطقه «خانطومان» به شهادت رسید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔊#روایت |هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت ماه رجب است.
ماه رجب را خیلی دوست داشت.میگفت: هر چه در ماه رمضان گیرمان می آید به برکت #ماه_رجب است.
«شهید مجید پازوکی🕊🌹»
#شهیدانه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚀 برای یک لحظه لبخند روی لبان کاپشن صورتی با گوشوارههای قلبی
🔸 تصویرسازی توسط هوش مصنوعی
#انتقام_سخت #پاسخ_سخت #طوفان_الاقصی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان سرباز میخواد💚
🎙استاد رائفی پور
امداد های غیبی چه زمانی فعال میشه؟
جهت سلامتی #امام_زمان صلوات🌹📿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سهشنبههایجمکرانی
🔸یا صاحب الزمان....
🍂روز سهشنبه بود که رفتی و سال هاست...
🍂بغض غروب جمعهی من، این سه شنبههاست...
دلمـانتنگشدهگرچهسهشنبهستبیا...🌱
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
#امام_زمان 🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹طلبه شهیدی که روز شهادت امام هادی(ع) متولد و در راه دفاع از حرم سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید🌹
◇ ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ مصادف با شهادت امام هادی علیه السلام بدنیا اومد، اسمشو گذاشتن #محمدهادی
◇ بچه میدان خراسان بود از بیکاری بیزار بود و خیلی کاری و فعال بود. دوران نوجوانی در یک فلافلی کار میکرد؛ برای همین اسم کتابش شد «پسرک فلافل فروش»
◇ عاشق و دلداده مولا علی (ع) بود. سال ۱۳۹۰ برای تحصیل درس طلبگی مقیم نجف شد و تا سال ۱۳۹۳ مشغول جهاد و فعالیت های رسانه ای و فرهنگی در گروه حشد الشعبی عراق بود. با شروع بحران داعش موسسه اسلام اصیل نجف به پایگاه حشدالشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد.
◇ هادی آن موقع میخواست به سوریه اعزام شود اما با اعزام او مخالفت کردند. سید به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستی و امکان اعزام به سوریه را نداری.
◇ او به جهت فعالیت های هنری در زمینه عکس و فیلم از سید خواست به عنوان تصویر بردار با گروه حشد الشعبی اعزام شود. سید با این شرط که هادی فقط حماسه رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد.
◇ محمد هادی بود و به امام هادی(ع) علاقه زیادی داشت. تا این که ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ در راه دفاع از حرم #سامرا در شهر امام هادی (ع) به شهادت رسید و طبق وصیتش در #وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱
خودتان را برای ظهور امام زمان
(روحی لک الفدا) و جنگ با کفار ؛
بخصوص اسرائیل آماده کنید
که آن روز بسیار نزدیک است.💚
فرازی از وصیتنامه شهیدبیسر
#محسنحججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 صدای شهید آقا مصطفی صدرزاده رو
میشنوید:
ماه رجب بود...
در رحمت خدا خیلی باز بود...″
🎙 #شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
محمدرضا هم مداح بود و هم فرمانده; سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: یازهــــرا(سلام الله علیها)
اونقدر رابطه اش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی بی شهید شد
خمپاره خورد به سنگرش، بچه ها رفتند بالا سرش دیدند ترکش خورده به پهلوی چپ و بازوی راستش...
#شهید_محمدرضا_تورجیزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃عبادت بی لذت
📝 #کلام_بزرگان
آیت الله جوادی آملی می فرماید:
چرا ما از عبادت لذت نمی بریم؟
اگر انسان مریض، شیرین ترین وخوشمزه ترین گلابی ومیوه رابخورد، لذت نمی برد وگاهی هم به کام او تلخ است.
در بعد معنوی وعبادت هم اینگونه است، کسی که "فی قلوبهم مرض" یعنی قلبش بیمار است، از #نماز و عبادت لذت نمی برد وگاهی هم خسته می شود.
بیماری قلب همان گناهان است، تا انسان #گناه را ترک نکند علاوه بر اینکه از عبادت لذت نمی برد بلکه خسته هم می شود.
🌹عطر و طعم لذت عبادت در نماز اول وقت بکامتان ...📿🌹
☘اللهم عجل لولیک الفرج 🍀
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴پدرِ دختر #کاپشن_صورتی: قلبمان از حملهٔ موشکی سپاه به تروریستها آرام شد
🔹پیمان سلطانینژاد، پدر شهید یکسالهٔ حادثهٔ تروریستیِ کرمان ضمن تشکر از حملهٔ سپاه به مقرهای موساد و داعش گفت: امروز که اخبار را دیدم خیلی خوشحال شدم. این کار قوت قلبی برای ما و خانوادههای داغدار استان کرمان بود. من از عزیزان سپاه نهایت تشکر را دارم و دستشان را میبوسیم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⤴️زندگینامه و وصیت شهید
🌷مرتضی بصیری پور🌷
📎 اولین شهید مدافع حرم خراسان جنوبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♨️علت اصلی دوری ما از امام زمان ارواحنا فداه
🔸علت اصلی دوری ما با #امام_زمان، دوری از خداست و گرفتار شدن در منجلاب گناه است،در واقع تنها مانع ارتباط با خدا و محبوبان او، گناه است.
🔸گاهی قلب انسان با گفتن یک «یا الله» یا خواندن یک دعا و تلاوت یک سوره از قرآن و دادن صدقات، نورانی و سبک می شود.
اما گاهی حجاب و ظلمت گناهان غلیظ است و به سادگی قابل رفع نیست.
🔸گریستن بر امام حسین علیه السلام همانند تیزاب لکّه گناه را محو و نابود می کند. «سفینه الحسین اَسرَعُ و اَوسَعُ و اَنفَذ»؛ کشتی امام حسین سریع ترین، وسیع ترین و نیرومندترین وسیله ها برای رسیدن است. هر کس وارد این کشتی شد، ره صد ساله را یک شبه پیمود.
🔸گریستن بر امام حسین دل را پاک و نورانی ساخته و انسان را مستعد ارتباط با حضرت ولی عصر می سازد.
گریستن بر امام حسین تا بدانجا فضیلت و اهمیت دارد که حضرت صادق فرمود: «فَمَن بَکی علی الحسین فَقَد اَدّی حقّنا… هر کس بر امام حسین بگرید، حق ما را ادا کرده است».[بحارالانوار؛ ۴۵.]
🔸از سید عبدالکریم پینه دوز(ره) که هر هفته به محضر امام عصر شرفیاب می گردید سؤال کردند: چگونه موفق به دیدار آن حضرت شدید؟ پاسخ داد:
یک شب پیامبر ختمی مرتبت را در عالم رؤیا زیارت کردم.
گفتم: یا جدّاه، یا رسول الله، بسیار علاقه دارم به محضر فرزند شما برسم و هر چه می کنم میسّر نمی شود. این امر چگونه امکان پذیر است؟
فرمود: سید عبدالکریم، فرزندم، اگر می خواهی خدمت امام زمان برسی، روزی دوبار؛ اول صبح و اول شب بنشین و بر حسینم گریه کن.
می گوید: از خواب بیدار شدم و یک سال این برنامه را ادامه دادم. صبح ها می نشستم و روضه کربلا را می خواندم، غروب هم می نشستم مقتل می خواندم و گریه می کردم. پس از یکسال دیدم که راه باز شد.
📚برگرفته از «چهارده گفتار پیرامون ارتباط معنوی با حضرت مهدی(عجل الله)»
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
یاد خدا ۱۰.mp3
11.72M
مجموعه #یاد_خدا ۱۰
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
✘ این که یه تسبیح دست بگیری، هی یه کلمه رو تکرار کنی، حواست هم هزار جای دیگه باشه، اثری داره؟
چرا من وقتی ذکر میگم حواسم همه جا هست جز خدا!
@ostad_shojae | montazer.ir
@shahidNazarzadeh
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
#بند4
📝بند 4 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار ۷۰ بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌱اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اِسْتَمَلْتُ اِلَيْهِ اََحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِغِوَايَتِي اَوْ خَدَعْتُهُ بِحِيلَتِي فَعَلَّمْتُهُ مَا جَهِلَ وَ عَمَّيْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ مَا عَلِمَ وَ لَقِيتُكَ غَداً بِاَوْزَارِي وَ اَوْزَارٍ مَعَ اَوْزَارِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمِّدٍ وَ آلِ مُحَمِّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بندهای از بندگانت را با فریبکاری به سوی آن کشاندم و با نقشه و خدعه او را فریب دادم. آنگاه گناهی را که نمیشناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه میدانست گرفتم و میدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران علاوه بر گناه خود با تو ملاقات میکنم؛ پس بر محمد و خاندان محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگار
🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_هشتم🦋
چند لحظهای به این منوال گذشت تا اینکه ملیکا با تعجب پرسید: آقای پارکر، حالتون خوب نیست؟! به نظر میاد رنگتون خیلی پریده. اگه بد موقع مزاحم شدم میتونم برم یه وقت دیگه بیام!
- اوه، نه خوبم، متأسفم اگه با رفتارم بیخودی نگرانتون کردم.
- نه اصلاً! فقط احساس کردم چندان سرحال نیستید.
- من فقط یه کم سردرد دارم. خب بفرمایید بنشینید. چطور میتونم کمکتون کنم؟ و درحالیکه سعی میکرد آرامش خود را حفظ کند، پشت میزش قرار گرفت و صندلی روبروی آن را به ملیکا نشان داد.
- بله. ممنونم. خب برای اینکه زیاد مزاحم وقت شما نباشم میرم سر اصل مطلب.
- صبر کنید. اول یه سؤالی دارم اگه حمل بر بیادبی من نباشه! شما اون روز تو پارکینگ این ساختمون چی کار میکردید؟ تا جایی که من فهمیدم شما دانشجوی رشته مطالعات تاریخی هستید و باید در دانشکده ویلکینز در خیابون گاور مشغول به تحصیل باشید! علاوه بر اینکه اینجا بیشتر ساختمان اداری و حقوقیه، دانشجوها کمتر به اینجا میان.
ملیکا بدون مکث و قاطعانه پاسخ داد: اومده بودم شما رو ببینم. دقیقاً به همون دلیلی که الآن اینجا هستم.
تعجب ادموند بیشتر شد، در دل با خودش تکرار میکرد؛ خدایا چه چیزی برای من در حال رخ دادن است؟! سرنوشت مرا به کجا خواهد برد؟
🔹 ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.....
📌تالیف #آمنه_پازوکی
🌱 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_نهم🦋
🌱ادموند هم که چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته آنها نمیدید، این چنین شروع کرد: فقط یک ماه اول نامزدی باهاش حس خوبی داشتم، انگار هرچه زمان پیش میرفت نقابی که به چهره زده بود بیشتر کنار میرفت. اوایل فکر میکردم من خیلی وسواس دارم و باید راحتتر با بعضی چیزها در جامعه کنار بیام؛ اما رفتارش از حد تحمل من خارج شده بود. من رو متهم میکرد که رفتار و افکار قرون وسطایی دارم و این روزها دیگه کسی مثل من مُتحجِّر زندگی نمیکنه. بیبند و باری های اخلاقیش رو پشت توهین به اعتقادات دینی من پنهان میکرد تا منو بشکنه و به هدفش برسه. وقتی بحث به اینجا رسید ادموند از عصبانیت قرمز شده بود و به وضوح میلرزید.
- رفتار زنندهای در دانشگاه و مکانهای رسمی و غیررسمی داشت،کافی بود به یه مهمونی دعوت بشیم تا در کنارش کل اعتبار خانوادگیم زیر سوال بره، با سر و وضع نامناسبی لباس میپوشید و قوانین رو زیر پا میذاشت، من چند بار سعی کردم با مهربونی توضیح بدم که رفتارش مناسب نیست ولی باز هم منو مسخره کرد. چند هفته پیش با آرتور، الیزا رو تو محوطه دانشکده با یه پسری دیدیم که... حرفش رو قطع کرد و ساکت شد، پدر و مادرش فهمیدند که تعریف کردن جزئیات آن اتفاق مثل بیماری جذام در حال خوردن روح و روان پسر عزیزشان است، پدر دستشو روی دستان ادموند گذاشت تا به او بفهماند که اجازه دارد از این قسمت گذر کند.
ادموند پارکر جوانی سیساله بود، اصالتا روستازادهای که بهدوراز هیاهوی شهرهای بزرگ در دهکدهای کوچک به نام وینچ فیلد از توابع همپشایر در جنوب شرق انگلستان، مکانی آرام و دنج با جمعیتی حدود ششصد نفر به دنیا آمده بود. ادموند گرچه زاده روستا بود اما از لحاظ تربیت و جایگاه اجتماعی بی شک بسیار بالاتر و پختهتر از جوانان امروزی بزرگ شده در شهرها بود.
پدرش ویلیام پارکر از مردان سرشناس و اصیل، یک عمارت بزرگ به نام خانوادگی شان (عمارت پارکر) و تعداد زیادی زمین کشاورزی در آن حوالی داشت که در نوع خود جزء خانوادههای بسیار ثروتمند و با نفوذ انگلستان بهحساب میآمد اما این رفاه و ثروت باعث نمیشد که در زندگی بهدور از انصاف و عدالت با زیردستان خود رفتار کند.
ویلیام خیلی زود پدر شده بود، در سن 18 سالگی عاشق یکی از نوادگان مؤسس مدرسه قدیمی دهکده، ماری برگز شد، مدرسهای که در سال 1860 توسط ویلیام برگز تأسیس گردیده بود و چون هر دو خانواده جزء خانوادههای خوشنام و با اصالت منطقه بودند و از صمیم قلب رضایت به این وصلت داشتند، این دو جوان خیلی زود باهم ازدواجکردند. ثمره این ازدواج در فاصلهای حدود یک سال بعد یعنی سال 1982 به دنیا آمد، ادموند پارکر.
دوران بارداری و زایمان برای مادر ادموند به دلیل سن کم و ضعف بدنی زیاد بهسختی طی شد. پزشک بارداری مجدد را برای او قدغن و اعلام کرده بود که در صورت توجه نکردن به توصیههایش ممکن است جان مادر و جنین هر دو به خطر بیفتد. ویلیام که حتی تصور یکلحظه زندگی بدون همسرش را نداشت، این توصیه را جدی گرفت و هرگز حتی به فرزند دیگری فکر هم نکرد.....
📚تالیف: #آمنه_پازوکی
🌿 با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود...
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh