eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ما مهربونی امام زمان رو نچشیدیم 🎙 حجت‌الاسلام حامد کاشانی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی از عملیات خبری نبود، میخواستی پیدایش کنی، باید جاهای دنج را می گشتی. پیدایش که می کردی، میدیدی کتاب به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت کتاب هایش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد. شهید🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از آیت الله بهجت پرسیدند برای زیاد شدن محبت نسبت به امام زمان چه کنیم ایشان فرمودند : ..
به‌روایت‌همسر شهید: روز آخر، وقتی کنارشان رفتم، گفت «باید چیز‌های مهمی به شما بگویم.» صدایش بریده بریده بود. گفت: «هیچ ساعت از شبانه روز اینجا آفتاب نمی‌آید؟» گفتم: «اینجا آفتاب ندارد» و ایشان گفت: «پس درست فهمیدم.» پرسیدم: «چی فهمیدی؟» و ایشان تعریف کرد: «نور معنوی دیدم. بین الطلوعین بود که یک دفعه احساس کردم نور آفتاب چشمم را می‌زند. چشم باز کردم و دیدم بالای سرم، خانم حضرت زهرا (س) با چادر مشکی تشریف آوردند.» گفتم: «خواب بودی؟» گفت: «مطمئنم که خواب نبودم. حضرت چیزی نگفت. روی زمین نشست و به شدت گریه می‌کرد.» حالمان دگرگون بود. روز تشییع همسرم خیلی غریبانه برگزار شد تشییع پیکرشان با چهار مرد و چهار زن بود تـاریخ تـولـد :۱۳۴۴/۰۴/۱۰ تهران تـاریخ شـهادت :۱۳۹۹/۰۱/۰۷ بیمارستان مسیح دانشوری ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•• جدی گرفته ‌ایم ‌‌زندگی دنیایی را •• و ‌‌شوخی گرفته ‌ایم ‌‌قیامت ‌‌را..! •• کاش ‌‌قبل ‌‌از‌‌ اینکه ‌بیدارمان‌‌کنند؛ •• ‌بیدار‌‌شویم... 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| روز امام رضا علیه‌السلام / ماجرای این دلدادگی، تا ابد پایان نخواهد داشت ... آقا جان، خداکنه من مالِ تو باشم ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خوشا آنان که نماز شهادت را بر اینان اقتدا کردند.❤️ شهید بسیجی بی سر، از شهدای ادامه عملیات والفجر8 که در منطقه عملیاتی شهر فاو به شهادت رسید. 📷 این عکس در سال 1363 منطقه مریوان گرفته شده- نماز جماعت به امامت شهید حسن جلیلیان طبری بقیه رزمنده ها که در تصویر دیده می شوند اکثرا به شهادت رسیده اند🕊🕊 از محبت سینه پر بودن خوش است چون صدف محراب در بودن خوش است در نماز احساس زیبا می شود قطره ای تسلیم دریا می شود ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟ تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!.. با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم... از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!! شهید🕊🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره شهید سپهبد صیاد شیرازی از لحظه‌ای که از فرمان امام خمینی (ره) سرپیچی کرد! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨🌱 خواستم سرم رو برگردونم که قرمزی رو گونه ی فاطمه نظرم رو جلب کرد. فوری ازش چشم برداشتم و نشستم تو ماشین. استارت زدم و پام رو، روی پدال گاز فشردم. یکم که از خونشون دور شدیم پرسیدم: _چیشد؟ +چه میدونم بابا‌ . پدر نیست که این پدر. این چه پدریه؟ _هوی راجع به مردم اینجوری حرف نزن. کی بهت اجازه داده قضاوت کنی؟ تو چی میدونی ازشون اصلا. یه چند ثانیه سکوت کردو +ندیدی چجوری دختره روکتک زد؟ بدبخت هنوز گوشش سوت میکشه‌ صورتش کبود شده. _خب مگه تو میدونی سر چی اینکارو کرده؟ شاید حقشه! به تو چه ک دخالت میکنی؟ +حقشه کتک بخوره به خاطر ازدواج با کسی ک دوستش نداره؟ خب بابا دوستش نداره زوره مگه؟ نمیخوادطرف رو واسه چی میخوان بهش بندازن؟ _عه؟ که اینطور! حالا طرف کی هست؟ +مصطفی.همونی که تو بیمارستان دیدیش. _خب؟ اون ک خوشگله که‌. +فاطمه نمیخوادش. قیافشو جدی تر کردو: + تو چیکار داری اصلا که خوشگله یا زشت؟ اون بایدخوشش بیاد که نمیاد. هعی بابای بیچاره ی من. فاطمه اگه بابای مارو داشت تا حالا حجت الاسلام میشد. فقط مشکلش اینه که کسی رو نداره که راهنماییش کنه _خب فعلا تو هستی عزیزم ولی خواهش میکنم زیاد دخالت نکن سرشو برگردوندسمت شیشه وچیزی نگفت چند دقیقه بعد رسیدیم ریحانه رفت سر مزار باباومنم رفتم گل فروشی کنار مزار. دوتا شاخه گل خریدم و یه شیشه گلاب و رفتم پیش ریحانه. تقریبایه ساعتی بودنشسته بودیم‌ که روح الله و علی هم به ما اضافه شدن. قران گوشیم رو باز کردم و یه یس و الرحمن خوندم. بعدش رفتم سر مزار بقیه شهداو براشون فاتحه خوندم. تموم ک شدن دوباره رفتم سر مزار بابا. از روح الله وریحانه و علی خداحافظی کردمو رفتم خونه. قرار بود ریحانه بره خونه مادرشوهرش. ____ دراز کشیدم تو حال و چفیه بابا رو گذاشتم رو صورتم. همه ی سلولام دلتنگیشونو فریاد میزدن. خیلی سعی میکردم ریحانه اشک هام رو نبینه ولی دیگه نمیتونستم تظاهر کنم به خوب بودن. دلم واسه خنده هاش؛ اخماش، جدی بودنش و ... لک زده بود. چقدر زودرفت از پیشمون. چقدر خاطره گذاشت برامون ! بغضم ترکید و اشکام راهشون رو روی گونم پیدا کرده بودن و محاسنمو خیس میکردن. حس میکردم باهامه شاید هم کنارمه. لحظه لحظه هامو رصد میکنه. دهنم بی اراده باز شد و چیزی که همیشه ورد زبونش بود رو خوندم. (ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود... وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود...) هعی آقاجون! کجا رفتی تنها گذاشتی مارو. حالا من بدون تو چیکار کنم بابای خوبم. رفتم تو آشپزخونه و یه کتری گذاشتم رو گاز. بعد چند دقیقه صداش در اومد. دست گذاشتم به دستگیره فلزیش و گرفتمش. تازه فهمیدم دستش داغه و دستم رو سوزونده‌. کتری رو ول کردم رو سینک ظرفشویی وشیر آب سردرو باز کردم تا به دستام آب خنک بزنم. بیخیال چایی شدم. رفتم و دوباره نشستم سر جام‌ ایندفعه لپ تاپ رو باز کرده بودم و عکسامون رو نگاه میکردم. الهی من قربون اون شکل ماهت دلم تنگ شده واست! احساس ضعف میکردم از گرسنگی. ولی حال و حوصله ی پختن غذا رو نداشتم.لپ تاپو بستم. پا شدم چراغ هارو هم خاموش کردم و دراز کشیدم تا بخوابم‌ __ فاطمه: یک هفته گذشته بود. بابا نمیذاشت حتی پام رو ازخونه بزارم بیرون‌ . مصطفی هم منو بلاک کرده بود. فکر‌کنم نه میخواست حرفامو بشنوه نه صدامو... بهتر! هر چی بود بالاخره حرفامو زدم و الان راحت تر از قبل بودم‌. اونم دیگه کم کم باید کنار می اومد با این شرایط. داشتم پست های مختلف رو لایک میکردم و کپشن هاشو میخوندم که دیدم محسن یه پست جدید گذاشته یه فیلم آپلود کرده بود. صبر کردم تا لود شه. مداحی بود. ولی با همه مداحیایی که تاحالا به گوشم خورده بود فرق داشت. انگار مداحش وقت خوندش از تمام احساسش استفاده کرده بود. از عمق وجودش میخوند! ناخودآگاه دلم گرفت و چشم هام تر شد.راجب حضرت زهرا بود. کوتاه بود و دردناک. فکر کنم پنجاه بار این صوت یک دقیقه ای رو از نو گوش کردم صدای مداح با اینکه با بغض وگریه همراه بودوغمناک،در کمال تعجبم باعث شدآروم شم. کم پیش میومد مداحی گوش کنم راستش اصلا گوش نمیکردم. خیلی خوشم نمیومد. ولی این یکی یه جور خاصی نشسته بود به دلم‌. شاید بخاطر شعر یا نوع خوندش بود بیخیالش نشدم. رفتم دایرکت محسن وگفتم: +سلام ببخشید.میشه پست آخرتون رو کامل به تلگرام بنده بفرستید؟ تو پیج ها میگشتم تا جواب بده ۵ دقیقه بعد گفت: +سلام به این آی دی پیام بدید. یه آی دی ای رو فرستاد. تلگرامم رو باز کردم و براش یه نقطه فرستادم. یادم افتاد اسم تو تلگرامم اسم خودمه. سریع تغییرش دادم. چند لحظه بعد یه فایل برام ارسال شد. پایینش نوشته بود"فایل صوتیش!" دان کردم وصدای گوشیم رو زیاد کردم از اون موقع به بعد قفل شدم رو این مداحی گذاشتمش رو اهنگ زنگم این چند وقتی که بابا زندونیم‌کرده بود تو خونه خودمو با کارای هنری مشغول کرده بودم