eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام_مولا_جانم ✋ صبحت_بخیر_آقا_جانم 💚 🌼🍃 مینویسم زتو که دار و ندارم شدہ ای 🌸🍃 بیقرارت شدم و صبر و قرارم شدہ ای 🌸🍃 من که بی‌تاب توأم ای همه‌ی تاب و تبم 🌼🍃 توهمه دلخوشی لیل ونهارم شده ای _🤲💕 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 128 - نقش سرما در سلامت‏ بدن وَ قَالَ عليه‌السلام تَوَقَّوُا اَلْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي اَلْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي اَلْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ🍃🌹 و درود خدا بر او، فرمود: در آغاز سرما خود را بپوشانيد، و در پايانش آن را دريابيد، زيرا با بدن‌ها همان مى‌كند كه با برگ درختان خواهد كرد: آغازش مى‌سوزاند، و پايانش مى‌روياند 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸 دعای قنوت نماز شهید صیاد شیرازی چه بود؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◈اگــرڪسی ◈صدا؎رهبـرخودرانشنود ... ◈بہ‌طوریقین ◈صدا؎امام‌زمـان/عج/ ◈خودراهـم‌نمے‌شنود ... ◈وامـروزخـط‌قرمزباید ◈توجهـ تمام ◈واطاعت‌ازولےخود، ◈رهبر؎نظام‌باشد. شهید♥️ ‍ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رفیق امروز هم به عشق گناه نکن🌸🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خواص نماز شب بنا بر روایات خواص دنیوی: 1:نماز شبگذار صورتش نورانی است 2:مردم دوستدار او میشوند 3:با عث بزرگی و شرافت است 4 : باعث سلامتی است 5: روزی را زیاد میکند 6:فرد خوش اخلاق میشود و صبور 7:هم و غم او زایل میشود 8: قرضهای او ادا میشود 9: روزی او زیاد میشود 10: چشم را جلا و روشنی میدهد 11:قساوت را از بین می‌برد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀۱۶ و ۱۷ اردیبهشت ماه سالروز شهادت ۱۳ تن از شهدای کربلای خانطومان ۹۵ را گرامی میداریم. هر کس کربلایی دارد کربلای مدافعان حرم مازندران در عاشورای خانطومان رقم خورد... کربلای ما کجاست؟ 💐شادی روح پرفتوح شهدای کربلای خانطومان ۹۵ صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀به مناسبت سالروز شهادت تو عملیات رمضان عباس داشت تو بیابون می گشت و غنیمتی جمع می‌کرد همه تشنه بودیم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸دانشجوی شهیدی که در آمریکا استاد بی‌خدای خود را شیعه کرد... |پروفسور محمد لگنهاوسن میگه: توی دانشگاه تگزاس یه دانشجوی ايرانی داشتم بنام اكبر ملكی نوجه‌دهی. بعد از مدتی دیدم کلاس نمیاد؛ تا اینکه يه روز توی دانشگاه در حال پخش تبلیغات درباره‌ اسلام و انقلاب ایران دیدمش. رفتم و بهش گفتم: چیكار ميكنی؟ چرا ديگه كلاس نميای؟ گفت: ما توی كشورمون انقلاب كرديم و من فكر می‌كنم مهمه كه دانشجويان اينجا هم درباره‌ انقلاب اسلامی ايران اطلاع درستی داشته باشند. گفتم: كار خوبیه؛ اما كلاس هم بيا؛ من هم همه‌ی تبليغات شما رو می‌خونم. ايشان قبول كرد و چند كتاب پیرامون اسلام برام آورد. کتابها رو خوندم و شروع كرديم با اكبر درباره‌ی اعتقاداتش صحبت كردن؛ و كم‌كم دوست شديم. اکبر خيلی صادقانه صحبت ميكرد و هيچ شكی درباره اعتقاداتش نداشت. با هم درباره شيعه و سنی هم صحبت كردیم. البته من در مورد اینکه شیعه بشم یا سنی شکی نداشتم. می‌گفتم یا بی خدا می‌مونم یا شیعه میشم. اکبر كتابهای دیگه‌ای هم برام آورد كه بهترين آنها يك ترجمه از نهج‌البلاغه؛ و یک ترجمه از جلد اول الميزان بود. يكی از ويژگيهای اكبر اين بود که هم با دانشجويان خط امام همكاری می‌كرد، هم با دانشجويانی که به ديدگاه امام نزديك نبودند، ارتباط برقرار می‌کرد. از زمان آشنا شدن با اكبر، تا مسلمان شدنم تقريبا سه سال طول كشيد. اما مدتی قبل از گفتن شهادتین دیگه اکبر رو ندیدم؛ تا اینکه از نزدیکانش شنیدم رفته ایران و در جنگ شهید شده... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: من در دعاهای خودم، عموماً به حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت فاطمه سلام الله علیها توسل پیدا می‌کنم ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜 وقتی از خونه رفت بیرون به من گفت: باباجون، حلال کن دلم لرزید هیچ وقت موقع خداحافظی این طوری صحبت نمی کرد همیشه می گفت: منو دعا کنین گفتم: این چه حرفیه که میزنی؟ خندید و رفت به مادرش گفتم: نمی دونم چرا حسین این طوری حرف زد هنوز به سر کوچه نرسیده بود که برگشت و برای ما دست تکان داد با صدای بلند گفتم: حاج حسین، مواظب خودت باش ولی جوابی نداد او رفت و مرا برای همیشه از دیدن چهره ماهش محروم کرد. 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتی حاج حسین در میدان جنگ نماز را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ... حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ. سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟ لبخند زد و گفت : این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه 🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری/صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه عجیب شهید علی زنجانی را ببینید با خانم فاطمه الزهرا ☝️ . ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹 شورای ده برای تحويل يخچال و تلويزيون و... اسم می نوشتند و قرعه كشی می كردند اسم مادر حاج یونس در آمده بود. حاج یونس گفت: تا وقتی تمام مردم يخچال نداشه باشند مادر من يخچال نمی خواهد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر از خودسازی ناامید شدید، و توان مَهارِ تندی‌ها و تیزی‌‌های درونتان را ندارید؛ قرآن می‌تواند راهتان را آسان و کوتاه کند! برای فرج عج الله ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•| که داشته باشی نیازی به عشق‌های دیگه نداری😊 میدونی یکی حواسش بهت هست... یکی که اومده تا وصلت کنه ✨ به خدا...☺️☝️ 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیرضا لباس نو نمیپوشید میگفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شه‍ دای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم شهید علیرضا شهبازی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ریحانه به سرعت کارت ها رو ازجلومون برداشت که گفتم : _کجا به این زودی ؟ گفت: +روح الله دم در منتظره. میخوایم بریم کارت رو بدیم برامون تکثیر کنن یارو بیچاره به خاطر ما مغازشو باز کرده روز جمعه ای. _الهی قربونت برم مبارک باشه محمد گفت: +همون تاریخ شد؟ ریحانه گفت: _اره داداش بعد محمدرو بغل کردبوسید از هم خداحافظی کردیم که رفت. محمد رفت سمت اتاق لباس پوشیدکه گفتم: _نماز جمعه بری؟ گفت: +مگه تو نمیای؟ _نه +اها _میگم محمد جان یکم زودتر بیا بریم دور بزنیم پوسیدم تو خونه +چشم. _راستی نهار چی درست کنم برات؟ +تاس کباب _شوخی میکنی دیگه؟ خندیدو گفت: +هر چی درست کنی ما دوست داریم. چه تاس کباب چه بادمجون. ____ اومده بودیم واسه عروسی ریحانه لباس بخریم. بعد از ظهر پنج شنبه اماده شدیم و رفتیم خرید. هوا ابری بود از این پاساژ میرفتیم یه پاساژ دیگه از این مغازه به اون مغازه انقدر که راه رفته بودیم دیگه زانوهام درد گرفته بود هر لباسی رو به یه علت رد میکردیم اخرش هم چیزی نخریدیم تو یکی ازپاساژ هامیگشتیم که پشت ویترین چشمم افتاد به یه لباس قشنگ رنگش مشکی بود و خیلی بلند بود منتهی اصلا پوشیده نبود. روی سینش سنگ کاری شده بود و کمر به پایینش طرح های قشنگی داشت دست محمد رو کشیدم و رفتیم سمتش. از پشت ویترین بهش نشون دادم _نگاه محمد چقدر قشنگه! +کدوم؟ اینو میگی؟ _عه اره دیگه. +نه خیر اصلا هم قشنگ نیست پوکر نگاهش کردم و _جدی میگی؟ +بله _عه! +ببین خیلی بازه. بعد رنگشم مشکیه!خوب نیست دوس ندارم اینو بپوشی. با تعجب نگاهش میکردم که ادامه داد +روح الله بهت محرم نیست که حالا هر دقیقه میگن داماد میخواد بیاد تو فلان بیاد تو پدر داماد فلان داماد.. نه قشنگ نیست اصلا. _محمدددد!!! +بیا خانومم بیا بریم این اصلا خوب نیست. _ولی خیلی قشنگه. ببین به دلم نشسته خب. خیلی بدی بزار بپوشم حداقل بعد نظر بده. خیلی جدی برگشت طرفم و گفت: +من عزای بابام مشکی به زور پوشیدم حالا بزارم عروسی ابجیم مشکی بپوشی؟ عمرا. در ضمن مشکلش فقط رنگش نیست میگم خیلی بازه هر دقیقه باید حجاب کنی اونا فیلم برداری میکنن نمیتونی که همش چادر سرت کنی دستم رو محکم تو دستش گرفت و گفت: _بیا بریم عزیزم. باهاش هم قدم شدم و سعی کردم چیزی نگم وارد یه مغازه شدیم. یه پیراهن گلبهی نظرم رو جلب کرد استینش سه ربع بود و بلند روی دامن حریرش هم کلی گل های خوشگل کار شده بود لباس خیلی شیکی بود زیاد باز هم نبود. به محمد اشاره زدم که لباسه رو ببینه. خیلی عصبی به نظر میرسید. پشت به فروشنده ابروهاشو انداخت بالا. گفتم _برم بپوشمش؟ انگار که بهش فحش داده باشم گفت نمیدونم و مثل برق سریع از مغازه خارج شد. دنبالش رفتم رفتارش خیلی برام عجیب بود. دم در مغازه منتظرم بود کارتشو داد دستم و گفت +فاطمه جان هرچی میخوای بخر فقط من برم یه سر بیرون. مات مونده بودم که بلا فاصله ازم دور شد. به بیرون پاساژ نگاه کردم که بارون میزد یعنی چی انقدر عصبیش کرده بود؟ شماره تلفنش رو گرفتم. جواب نداد . دنبالش رفتم تو خیابون. بارون شدیدی میزد. اطراف پاساژ رو نگاه کردم خبری ازش نبود. به ناچار زیر بارون تو خیابون دنبالش گشتم. اصلا آب شده بود رفته بود تو زمین. خیلی بهم برخورده بود. چند بار دیگه هم شمارش رو گرفتم ولی جواب نداد.خیس خالی شده بودم ناچارا برگشتم تو همون پاساژ قبلی. چند دقیقه منتظر به مغازه ها زل زده بودم که دیدمش با قیافه پر از تعجب نگام میکرد با عصبانیت پرسیدم _کجا بودی شما؟؟؟ +تو چرا خیسی؟ _محمد میگم کجا رفتی یهو؟ +ببخشید واقعا نمیتونستم دیگه بمونم. _دقیقا چرا؟؟ +تو کلا تو باغ نیستیا. هی بهت چشم و ابرو رفتم متوجه نشدی. استغفرالله..... _خب ادامه بده.؟؟؟؟ +ولش کن خانوم من از شما عذر میخوام . ببخشید. _نه خیر نمیبخشمت. لبخند زد و +خب چیزی نخریدی؟ نگفتی چرا خیس شدی؟ دلم میخواست گریه کنم الان با اون وضع نه میشد لباس پرو کرد نه کار دیگه. _بریم خونه لطفا +چیزی نخریدی که. _گفتم بریم خونه +خب باشه بریم چرا عصبی میشی عصبی گفتم: _با اون لبخندای زشتت اه. دستم رو گرفت و باهم رفتیم تو خیابون. گفتم: _ماشین که اینجاس کجا میبری منو تو بارون؟ دستم رو سفت تر گرفت انقدر قدم زدیم که جفتمون خیس آب شده بودیم دم یه گل فروشی ایستاد. رفت داخل و بعدش با دوتا شاخه رز آبی برگشت و حسابی معذرت خواهی کرد. گفتم: _تو اصلا متوجه نمیشی ها. من با اون یارو چیکار داشتم اگه میگفتی باهات می اومدم اینکه بدون اطلاع من رفتی گم و گور شدی حرصمو در اوردی من نمیتونم تحمل کنم هستی و نیستی . صدای خنده ی محمد بلند شد +واییی ینی چی هستم و نیستم؟ گفتم _چه میدونم اه گلا رو داد دستم و در گوشم اروم گفت +منم عاشقتم هست و نیستم ___