فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیرکبیر را در کتاب های تاریخ خواندیم
اما #شهیدرئیسی را با چشمان خود دیدیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در همه حال، در خط ولی فقیه باشید و از او عقب نمانید و جلو نیفتید که هر کس از او عقب بماند، هلاک می شود و هر کس از او جلو بیفتد، گمراه خواهد شد. از خدا بترسید که مبادا او را تنها بگذارید یا گفتارش را فقط روی دیوارها بنویسید و عامل به آن نباشید. از روحانیت پیرو ایشان جدا نشوید..
#شهید_سید_محمود_موسوی🕊
#شب_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
چهار راه خندق
#قسمت_دویست_و_شانزده_
به هر حال من تو این نقطه مستقر میشم.....
آن روز جلسه که تمام شد هنوز به آقای برونسی فکر می کردم ازخودم می پرسیدم: «چرا چهارراه خندق؟»
صبح روز عملیات گردان سوم ،یا چهارمی بودیم که به دستور آقای برونسی وارد منطقه شدیم بچه ها خوب پیشروی کرده بودند سمت چپ ،ما لشگر هفت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود و سمت راست, لشگر امام حسین (سلام الله علیه)، وسط هم لشگر ما بود؛ لشگر پنج نصر.
از ته و توی کار که سر در آوردیم فهمیدیم تمام پیشروی ها محدود شده به همان چهار راه خندق، دشمن همه ی هست و نیستش را متمرکز کرده بود آن جا و شدید مقاومت می کرد.
سرچهارراه، چشمم که افتاد به برونسی، تو ذهنم جرقه ای زد،یاد جلسه و یاد آن حرفش افتادم. از همان چهار راه نیروها را هدایت می کرد فاصله مان حدود پانزده تا بیست متر می شد دشمن بدجوری آتش می ریخت.
کم کم از حالت دفاعی بیرون آمد و برای بار چندم شروع کرد به پاتک بچه ها با چنگ و دندان مقاومت می کردند.
سه ،چهار ساعتی گذشت مهماتمان داشت ته می.کشید چندبار با بیسیم خواستیم که برامان بفرستند.ولی تو آن آتش شدید
امکان فرستادنش .نبود حتی نفرات پیاده ی ،عراق رسیده بودند به ده پانزده متری ما و ما به راحتی نارنجک پرت می کردیم طرفشان، اوضاع هر لحظه سخت تر می شد. بالاخره هم دستور عقب نشینی صادر شد.
روی تاکتیک و اصول جنگی، کشیدیم عقب تو آخرین لحظه ها یکی از بچه ها داد زد: «وای حاجی برونسی!»
با دوربین که نگاه کردیم دیدیم افتاده است روی زمین و پیکر پاکش غرق خون است و بی حرکت.گفتم: «باید بریم جنازه رو بیاریم عقب هر طور که شده.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
قبر بی سنگ
#قسمت_دویست_و_هفده_
این حرف من نبود خیلی های دیگر هم همین را می گفتند فرمانده ولی اجازه نداد گفت: «اوضاع خیلی خرابه اگر برین جلو، خودتون هم شهید می شین»
شاید سخت ترن لحظه ها در جنگ برای من همان لحظه ها بود با یک دنیا حسرت و اندوه کشیدیم عقب.،آخرش هم جنازه ی شهید برونسی برنگشت خون پاکش، تو تثبیت مناطق آزاد شده دیگر،واقعاً مؤثر بود.بچه ها از شهادت او روحیه ای گرفتند که توانستند پوزه ی دشمن را که حسابی وحشی و سرمست بود، به خاک بمالانند. بعد از عملیات ارتباط معنوی شهید برونسی با ائمه خصوصاً حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله عليهم)، برام روشن تر شده بود. دقیقاً همان جایی که رو نقشه انگشت گذاشت یعنی چهار راه خندق شهید شد، و با شهادتش تسلیم و
اسلام خود را ثابت کرد.
همسر شهید
از خواب پریدم کسی داشت بلند بلند گریه می کرد چند لحظه ای دست و پام را گم کردم کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است جایی که عبدالحسین خوابیده بود.
پتو را از روم زدم کنار، رفتم تو راهرو حدس می زدم بیدار باشد و مثلاً ،دعایی چیزی دارد می خواند. وقتی فهمیدم خواب است اولش ترسیدم بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله عليها)حرف می زند. حرف نمی زد ناله می کرد و شکایه، اسم دوست های شهیدش را می برد مثل مادری که جوانش مرده باشد به سینه می زد و تو های و هوی گریه می نالید:« اونا همه رفتند مادر جان، پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چکار کنم.»
سروصداش هر لحظه بیشتر می شد ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کند هول و دستپاچه گفتم: «عبدالحسین!» چیزی عوض نشد چند بار دیگر اسمش را بلند
گفتم ،یکدفعه از خواب پرید، صورتش خیس اشک بود. گفتم: «از بس
که رفتی جبهه
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
قبر بی سنگ
#قسمت_دویست_و_هجده_
دیگه تو خواب هم فکر منطقه ای؟»
انگار تازه به خودش آمد، ناراحت گفت: «چرا بیدارم کردی؟!»
با تعجب گفتم:« شما این قدر بلند حرف می زدی که صدات می رفت همه جا!»
پتو را انداخت روی سرش، رفت تو اتاق، دنبالش رفتم ،گوشه ای کز کرد، گویی گنج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید:« من داشتم با بی بی درد و دل می کردم آخه چرا بیدارم کردی؟!»
انگار تازه شستم خبردار موضوع شد. غم و غصه همه وجودم را گرفت خودم را که گذاشتم جای او، به اش حق دادم. آن شب خواستم از ته و توی خوابش سر دربیاورم چیزی نگفت. تا آخر مرخصی اش هم چیزی نگفت و راهی جبهه
شد.
آن وقت ها حامله بودم. سه چهار روزی مانده بود به زایمان که آمد مرخصی، لحظه شماری می کرد هر چه زودتر بچه
به دنیا بیاید.
بالاخره آخرین شب مرخصی اش رفتیم بیمارستان ،مرا نشاند رو یک صندلی،خودش رفت دنبال جفت و جور کردن کارها، یک خانمی هم همراهمان بود که با
عبدالحسین رفت، بعدها بعد از شهادتش همان خانم تعریف می کرد که
یکی از پرسنل بیمارستان به آقای برونسی گفت:« باید پرونده درست کنید.»
آقای برونسی به اش گفت: «اگه وقت زایمانش شده که من عجله دارم.»
«این چه حرفیه آقا؟ پرونده که باید درست بشه یا نه.»
آقای برونسی یک بلیط هواپیما از جیبش درآورد نشان او داد و گفت :«ببین اخوی، من باید برم منطقه اگر زودتر
کارم رو راه بندازی خدا خیرت بده.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبحتبخیرمولایمن
🏝آقاجان...!
میدانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،
در انتظار آمدنمان صبر میکنی...!
میدانم که
با این همه انتظار و انتظار کردنمان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموختهایم...!
امّا شما...
امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!
مولا جان؛
بارها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو و بی تو بودم
بارها آمدی و نیامدم
بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم
میدانم آمدهای ....
بسیار نزدیک ....
پشت پلکهایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد.....
پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ...
میدانم آمـدهای ...
دعا کن من هم بیایم ...
به پیــــشواز تـــــو🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 253 - روش سوگند دادن ستمكار
وَ كَانَ عليهالسلام يَقُولُ أَحْلِفُوا اَلظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اَللَّهِ وَ قُوَّتِهِ فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ اَلْعُقُوبَةَ🍃🌹
و درود خدا بر او، فرمود: آنگاه كه خواستيد ستمكارى را سوگند دهيد از او بخواهيد كه بگويد (از جنبش و نيروى الهى بيزار است» زيرا اگر به دروغ سوگند خورد، پس از بيزارى، در كيفر او شتاب شود
وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ لِأَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اَللَّهَ تَعَالَى🍃🌹
امّا اگر در سوگند خود بگويد «به خدايى كه جز او خدايى نيست» در كيفرش شتاب نگردد، چه او خدا را به يگانگى ياد كرد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مے شـود ڪمــے
مـا را هم دعــا ڪنیـد
دلمــــان عجیب زخمے ست
جا نمے شویم ، نـہ در زمین
نــہ در زمان ،خستہ ایم ...
شهدا محتاج دعاییم
🍃🌸🍃
گاهے بعضی نگاه ها...
چشـــــــم دل را
رو بسوی خـدا بازمےڪند!
مخصوصاً اگر آن نگاه
از قابِ چشم های آسمانے شهید باشد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️مستند ««از آسمان»»
ویژه سردار شهید عباسعلی جان نثاری (فرمانده گروه موشکی ١۵خرداد).
🌷🌷🌷
۱۶شهریورمصادف است با سالگرد شهادت شهید والامقام، سردار شهید عباسعلی جان نثاری.
🌹🌹🌹🌹
روحش شاد و یادش گرامی باد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هیچگاه مستقیم به نامحرم نگاه نمےکرد
و به شدت مقید و چشمپاک بود!
اوقاتے که در مهمانے هاۍ خانوادگے بود
اگر بانوان حضور داشتند
حریم شرعے را رعایت مےکرد
اگر جمع بابت موضوعے مےخندیدند
سرش را پایین مےانداخت و میخندید🕊♥
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خونماراهمچونرودسازید
تاهرچهبرسرراهدارد،بردارد
تابهدریایحکومتعدلحضرتمھدی(عج)
برسید.
#شھیدمحمّدحسینیوسفاللھی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حضور زوج جوانی که زندگی مشترک خود را جوار شهدا آغاز کردند.🍀
#گلزار_شهدای_کرمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرتون چیه از سحر امشب شروع کنیم ؟؟؟؟؟نظرتون رو اعلام کنید رفقا.....
کیا پایه هستن ؟بیایم وقت سحر حاضری بزنیم به مدیریت حتی ۵دقیقه قبل اذان 😍
بنظرم خیلی طرح خوبیه
ولی به شرط مشارکت جمعی
ببینیم این سحر چه اتفاقی میوفته 🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•『🕊️』•
↫#خلوت_با_خدا
نماز پیوند بین ملک و ملکوت و زمین و آسمان است، نماز سفر آسمان است و سفرآسمان را باید با دل برویم🍃🍃🍃
شهید مرتضی آوینی
نماز ظهر اولوقتفراموشنشه!
•『🥀』•
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎙حاج قاسم سلیمانی:
ستمگران عالم عاقبتی جز نابودی ندارند. ظالمان مانند برفی که بر بلندای کوه جلوهگری میکند و عمری ندارد ، میروند و در حقیقت این کوه است که با صلابت پابرجا میماند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - نماهنگ بیا آقا - حسین حبیبی.mp3
2.85M
•『🕊️』•
↫#حضرت_آقا
خبر از تو نیومد😭
حسین حبیبی🎙
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سردار_مَــن🕊✨
دلِ من ٺنگ همین
یڪ لبخنـد
و تـو در
خنده مسٺانہ خود
مےگذرے 🕊
نوش جانٺ
امـا!
گاه گاهـے
بہ دلِ خستھ ما هم
نظࢪۍ..💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh