کانال رسمی شهید امید اکبری
💔🥀
*
- چشمی به هَم
زَدیمُ باز شروع شُد . . .
- خُورشیدِ فاطمیه باز طُلُوع شُد...💔
*
اینجا فوران زندگی.... آنجا مرگ
مانده ست در انتظار انسان ها مرگ
"یک روز به دیدار شما می آیم"
این نامه برای زنده ها
امضا : مرگ
#میلاد_عرفانپور
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_دوازدهم زهرا خانم، دختر بزرگ خانواده کریمی، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احک
#من_میترا_نیستم
#پارت_سیزدهم
زینب بعد از شرکت در کلاس های قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی، به حجاب علاقه مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم، ولی دخترها نه. البته خیلی ساده بودند و لباس های پوشیده تنشان می کردند. زینب کوچکترین دختر من بود، اما در همه کارها پیش قدم می شد. اگر فکر می کرد کاری درست است، انجام می داد و کاری به اطرافیانش نداشت.یک روز کنارم نشست و گفت:" مامان، من دلم می خواد باحجاب شم." از شنیدن این حرفش خیلی خوشحال شدم. غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه دیگر من بود، پس حتما در دلش به حجاب علاقه داشت. مادرم هم که شنید، خوشحال شد.
زینب خیلی از روز های گرم تابستان پیش مادربزرگش می رفت و خانه او می ماند. مادرم همیشه برای رفع مشکلاتش آجیل مشکل گشا نذر می کرد. یک کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خار کنی زندگی می کرد و یک شب خواب می بیند که اگر چهل روز درِخانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند ، وضع زندگی اش تغییر می کند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا می کند و از آن به بعد، ثروتمند می شود. مدارم کتاب را دست دختر ها می داد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را می خواندند. او داستان حضرت خضر نبی"علیه السلام" و امام علی "علیه السلام" را هم تعریف می کرد و دخترها ،به خصوص زینب، با علاقه گوش می دادند و بعد از پاک کردن آجیل مشکل گشا پوستش را در رودخانه می ریختند.
ادامه رمان #من_میترا_نیستم 👇🏻👇🏻👇🏻
╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
امروز برای دلخوشی دل امام زمانت چیکار کردی رفیق!؟
#دم_اذانی
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#امام_زمان💚
•تلنگر
مومن
آبرو و حرمتش از کعبه بالاتره!
بعد شما میای طرفو شات میکنی میگی
این فلان کارو کرده و اشتباهه و ..!
°
#خببروبهخودشبگو🌿!
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
#حرف_قشنگ🌸🍃
هدفتون این نباشہ
تجربے بخونین
دڪتر بشین...!
هدفتون این باشہ
بندگے بخونین
شهید بشین :)♥️✨
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_سیزدهم زینب بعد از شرکت در کلاس های قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی،
#من_میترا_نیستم
#پارت_چهاردهم
وقتی بچهها به سن نماز خواندن می رسیدند، مادرم آنها را به خانه اش می بُرد و نماز یادشان می داد. وقتی نماز خواندن یاد می گرفتند به آنها جایزه می داد. زینب سوال های زیادی از مادرم می پرسید. خیلی کتاب می خواند و خیلی هم سوال می کرد. خوب درس می خواند، ولی در کنار فهم و آگاهی اش، دل بزرگی هم داشت. وقتی شهلا مریض می شد، بی قراری میکرد. برخلاف زینب که صبور بود، شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او می گفت:" چرا بی قراری می کنی؟ از خدا شفا بخواه، حتماً خوب میشی." شهلا مطمئن بود که زینب همینطوری چیزی نمی گوید و حرفش را از ته دلش می زند.
زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش خرید. از آن به بعد روسری سرش می کرد و به مدرسه می رفت. بعضی از همکلاسی هایش او را مسخره می کردند و اُمُل صدایش می زدند .بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد .معلوم بود که گریه کرده است. میگفت:" مامان به من اُمُل میگن." یک روز به او گفتم:" تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟" گفت:" معلومه برای خدا." گفتم :"پس بزار بچه ها هرچی دلشون میخواد به تو بگن."
همان سالی که با حجاب شد، روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود .گاهی که با شهلا حرفشان می شد ،با پاهایش که خیلی لاغر بود ، به او می زد .شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد از ده روز قبل از ماه رمضان به خانه مادربزرگش رفت. با اینکه می دانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمی گرفتم .مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاهگلی می خوابید.او هرسال ده،پانزده روز جلوتر به پیشواز ماه رمضان میرفت. شب اولی که زینب به آنجا رفت ،به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود .مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که او خواب است .زینب از لبه پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت:" مادر بزرگ، چرا برای سحری بیدارم نکردی ؟فکر میکنی سحری نخورم ،روزه نمیگیرم؟ مادربزرگ، به خدا من بی سحری روزه میگیرم .اشکالی نداره ." مادرم از خودش خجالت کشید، به پشت بام رفت و زینب را بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد. او به زینب گفت :"به خدا هر شب صدات می کنم ؛جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر." آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت.
من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض می شدم. زینب خیلی غصه ام را میخورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من می گفت:" بزرگ که بشم، نمیزارم تو زحمت بکشی. یه نفر رو میارم تا کارات رو انجام بده."
مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار می کرد و مرتب در خانه تمرین نمایش داشت. نقش اول یکی از نمایش ها" پهلوان اکبر" بود زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی میکرد. در نمایش" سربداران" هم او نقش "مورخ" را داشت. آنها در خانه لباس نمایش می پوشیدند و با هم تمرین می کردند. من هم می نشستم و نمایش آن ها را با عشق نگاه میکردم. زینب و مهرداد به شعر علاقه داشتند .مهرداد شعر می گفت و زینب گوش می کرد.
مهران و مهرداد حواسشان به دخترها بود. مهران از زنهای لاابالی و سبُک بدش می آمد و همیشه به دختر ها برای رفتار شان تذکر می داد. اگر دختر ها با دامن یا پیراهن بیرون می رفتند، حتماً جوراب ضخیم پایشان می کردند ؛ وگرنه مهران آنها را بیرون نمی بُرد . زینب برادر ها و خواهرهایش واقعا علاقه داشت. گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش، لباس های مهران و جوراب های مهرداد را می شست. دلش می خواست به یک شکلی محبت خودش را به همه نشان بدهد.
خوشحال میشیم مهمون کانال #دادا_امید باشید✨️
╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
رفیق!
هی نگو اگر مدینه بودم چکار میکردم...
اگر کربلا بودم چکار میکردم...
اگر اهل باشیم امروز روز عاشورای من و توعه!
اگر امروز در حرکت برای دفاع از
حرم جمهوری اسلامی سستی کنیم،
مطمئن باش که اگر کربلا هم بودیم،
کاری نمیکردیم...!(:
#برای_ایران
بازی+گر
بازیگر کارش همین است!
بازی کردن و بازی دادن
عاقل نباید بازی بخورد. کارفرما بازی را مشخص می کند و بازیگر فقط مجری است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#برای_ایران
╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا نمی بینید که خدا با ماست!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#برای_ایران
╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮
@shahidomidakbari
╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯