هی دید نمیتونه آقا حرف بزنه
دید لبای پسرش خونیه فکر کرد دور لباشو پاک کنه
یه بار دیگه بهش میگه پدرم
با آستین دور لبای پسرشو پاک کرد
گفت حالا بگو بابا
جان حسین فقط یه بار دیگه
منتظرم تا بابا بگی..💔
امام حسین اینقدری بهم ریخته بود که صورت گذاشته بود رو صورت علی اکبر بر نمیداشت
میگفت تا دوباره بهم نگی بابا حسین ولت نمیکنم علی..
قبل رفتن علی اکبر هم امام حسین خیلی پسره شو نگاه کرده بود میدونست دیگه برنمیگرده💔🙃
عمر سعد تا دید علی خورده زمین
گفت هلهله کنین داغ حسین بیشتر بشه
دیدی وقتی هم بغض داری و هم دلت گریه میخواد با آستین اشکتو پاک میکنی..
امام حسین رسیده بود سر پیکر علی اکبر دست به کمر گرفته بود همینجوری بلند بلند داد میزد و گریه میکرد..🥲💔
دیگه حضرت زینب دید فایده نداره
راوی تو لشکر عمر سعد بود
گفت من دیدم یه خانمی خیلی سریع راه میره خودشو زد وسط لشکر
اومد جلوتر؛
دیدم زینبِ
من با اینکه همسایه علی و اولادش بودم ولی تا حالا زینبِ علی رو ندیده بودم.
راوی میگه من از دور دیدم یه آقایی پشت سر حضرت میاد
میگه تا دیدم عباس با حضرت اومده
گفتم همه برین عقب پسر علی اومده تو میدون.
لشکر تا هیبت حضرت عباسُ پشت سر اون خانوم دید
ده قدم که هیچ صد قدم رفت عقب
تا حضرت زینب زودتر از حضرت عباس رسید به امام حسین
دست گذاشت رو شونه آقا..
تا دست گذاشت امام به خودش اومد
دید حضرت زینبِ
گفت خواهرم تو بین این همه حرومی چیکار میکنی اینجا
دیگه دید تمام علی اکبرش رو زمین پخش شده
اربا اربا شده💔
دقیقا گوشت چرخ کرده...
ولی اینجا امام داشت با دستای خودش تیکه های بدن پسرشو از رو زمین جمع میکرد
حضرت علی اکبر
بعد اینکه تعداد زیادی از اونارو
به درک واصل کرد؛
افتاده بود روی یال اسب💔
اسب عوض اینکه بیاد سمت خیمہ ها
رفت سمت خیمههای دشمن...💔