eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_سه بار دوم در نُه سالگی همراه پدر و مادرم،قانونی و با پاسپورت، به کربلا رفتم
پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قرآن یاد بگیرم. مکتب خانه در کپر آباد بود. یک آقای اصفهانی که از بد روزگار ، شیره ای بود به ما قرآن یاد می داد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند. خودش هم آدم سبُکی بود؛ سر کلاس می گفت:" اَلَم تَرَه...مرغ و کره...!" منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند، از خانه هایتان نان و کره و مرغ و هر چه که دستتان میرسد برای من بیاورید. بعد از مدتی که به مکتب خانه رفتم، به سختی مریض شدم. در آنجا آنقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند.او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه بُرد و یادگرفتن قرآن نیمه تمام ماند.مدتی بعد، ما از محله جمشید آباد به محله احمد آباد لِین یک اثاث کشی کردیم. تا چهارده سالگی_که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد- در همان خانه بودم. چهارده سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد . او به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج ،پانزده سال بود. جعفر شش ماه منتظر ماند تا من به سن قانونی رسیدم و توانستیم عقد کنیم. خدا وکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودم و نه می شناختمش . او دو بار برای خواستگاری به خانه ما آمد، ولی من در اتاقی دیگر بودم. نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود . زمان ما عروسی ها اینطوری بود ؛ همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می شدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه شش آبادان، در یک کُواتِر کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی ،مادرشوهرم با ما زندگی می کرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ، ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار می کرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چندسال در اتاق های اجاره ای زندگی کردیم. مهران و مهرداد و مهری و مینا و شهلا در خانه های اجاره ای به دنیا آمدند. هروقت حامله می شدم، برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد می رفتم. آنجا زایشگاه بچه هایم بود. یک قابله خانگی به نام "جیران" می آمد و بچه هارا به دنیا می آورد. جیران ، میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر ، سیزده نوه به او داده بود.بابای مهران ، حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت. بعد از فارغ شدن من ، به جز پول، مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای و پارچه به جیران هدیه می داد. بقیه پارت های 👇🏻👇🏻👇🏻 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
حاجی میشه دعامون کنید؟ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
آدمی‌ با ازدست دادن هایش🍁🍂 به دست می آورد🌱 عین صاد ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
شعر زیبای استاد خروش ..👌 به چشمم تمام جهان شد سیاه ڪه این پرچم بی هماننـد سوخت...💔 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
🌹برای رسیدن‌به‌روح پاک ظرف دلت رو تمیزکن !!
✍🏻کاری نکنید زمین، فقط شاهد گناهان شما باشد ! 🌸اگر در جایی گناه کردی آنجا را ترک مکـن تا اینکه درهمان جا کار نیکی انجام دهی ، کار نیکی مانند :👇🏻 💠📿 ذکـــری 🌸🌹 نصیحتی 💠💰صدقه یا نمازی ✍🏻 زیرا در روز قیامت ، زمین تمام خبرهای خود را بازگو میکند. اللّٰه متعال میفرماید: 👇🏻   ✨🌷 «ﻳَﻮْﻣَﺌِﺬٍ ﺗُﺤَﺪِّﺙُ ﺃَﺧْﺒَﺎﺭَﻫَﺎ» ✨🌷 «در آن روز زمین تمام خبرهایش را بازگو میکند »          زلزال/ 4 ~ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
منتظر یه اشاره م هرچی که دارمو بزارم... دلمو زیارت بیارم🥺
رفیق! یه طوری زندگی کن، که لحظه مرگت امام رضا بتونه بیاد بالای سرت ...