[ ڴنبد آبے شݪمچہ ] 🇮🇷
قبلش ی اتفاق خیلی جالب قشنگ افتاد... براتون تعریف میکنم... چون مسیر گلزار باید سوار ماشین بشم خیلی م
داداش با غیرت با معرفت من ک نذاشت خواهرش ت خیابون بمونه(:💚🙂
اشکم در اومد با این کارت(((:
ما به کسانیکه اهل کار فرهنگی هستند،
دائم میگوییم، به بعضیها تکرار میکنیم
به بعضی التماس میکنیم و به بعضیها پیغام میدهیم که آقا کارِ فرهنگی کنید
جوابِ کار فرهنگیِ باطل، کار فرهنگی حق است!
#حضرتآقا
@shahidshalamche_8
@MaddahionlinAkbari-13940321[01].mp3
زمان:
حجم:
2.88M
قبل گوش دادن برای تعجیل در فرج سلامتی امام زمان عج سه تا صلوات لطفا(:💚
@shahidshalamche_8
سلام واقعااااا شرمنده ام بخدا...🌸
شاید باورتون نشه ولی کلی کار دارم
کلی کار ک همشوووون مونده نمیدونم چیکار کنم(:
کلاس هام...
فوق برنامه هام...
خیلی کار دیگ
ولی سعی میکنم دوباره ۲۵۰۰ کنم چشم😅
خدا بزرگه...
نگران نباشید
خیلی سعی میکنم پیام پر محتوا بزارم ک شماها هم اذیت نشید...
ولی خب....
نمیدونم واقعا...
ولی سعی میکنم این فعالیت بیشتر شه
شما هم ی زحمت بکشید
همه اعضا هرکسی ک این پیام میبنه
این لینک کانال کپی کنید پخش کنید...
بین دوستان آشنا فامیل هرکسی
ک بیان....
منم بقول عربا
علی عینی (چشم) سعی میکنم بیام و باشم
فعالیت کنم...🌸
الهی ک بحق خون شهدا حاجت روا بشید
همتون... ان شاءالله
[ ڴنبد آبے شݪمچہ ] 🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3815309417C1524d729f8
لینک🌸🌱
کپی شه پخش شه لطفا🙂🌸🌱
باهمرفتیمقم
جلوضریحبهمگفت:احمد
آدمبایدزرنگباشه
ماازتهراناومدیمزیارت
بایدهدیه بگیریم
گفتمچےمی خوای ؟
گفت شهادت... :)
#شهید_عباس_دانشگر
@shahidshalamche_8
ژنرال پُکی به سیگارش زد و با فارسی
دست وپا شکسته دستور داد برای
اماممان مرگ بخواهیم . نگاه ها به طرف
هم چرخید و بعد به زمین . ازجمع
دوازده نفرمان هیچ کس حاضرنبود این
حرف رابزند و ماهرعبدالرشید اصرار
داشت . تا اینکه کسی گفت :
( مردست خمینی ) وماهم گفتیم حتی
با فریاد و گذاشتیم ماهرعبدالرشید در
لذتی بماند که فکر میکند پیروزاست .
فقط یک نفر با ما همصدا نشد و ژنرال
او را دیده بود . رفت طرفش نمی شناختمش . حتم از یک لشکر دیگربود
سیزده چهارده ساله وخیلی جدی وحتی
میشود گفت خیلی مردانه . ژنرال کلتش
را مسلح کرد گذاشت روی شقیقه پسر
و گفت اگر شعار ندهد مغزش را متلاشی
میکند . بچه ها نگاه هراسان داشتند و
سکوت پنجه انداخته بود میان همه .
پس آرام گفت : نمی گویم .
ژنرال دست انداخت یقه پسر را گرفت
و از زمین بلندش کرد و گفت :
(تو ازهمه کوچکتری ولی از همه شان
مردتری ، بزرگتری ) و این اعتراف برای
ژنرال زیادخوب نبود ؛ اما انگار خودش
هم به هرقیمتی میخواست مقاومت
اسیر نوجوان را بشکند ...