eitaa logo
[ ڴنبد آبے شݪمچہ ] 🇮🇷
8.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
36 فایل
•| السلام علیک یا فاطمه الزهرا |• • • #اللهم_عجل_لولیک_الفرج • • • |اسفند هزار سیصد نود نه|• • کپی از پست ها ؟ فوروارد لطفا🙏 • #سلامتی_تعجیل_در_فرج_امام_زمان_عج_صلوات • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
با اندکی تاخیر(: دعا گوتون بودم🌱🌸
ما به کسانی‌که اهل کار فرهنگی هستند، دائم می‌گوییم، به بعضی‌ها تکرار می‌کنیم به بعضی التماس می‌کنیم و به بعضی‌ها پیغام می‌دهیم که آقا کارِ فرهنگی کنید جوابِ کار فرهنگیِ باطل، کار فرهنگی حق است! @shahidshalamche_8
@MaddahionlinAkbari-13940321[01].mp3
زمان: حجم: 2.88M
قبل گوش دادن برای تعجیل در فرج سلامتی امام زمان عج سه تا صلوات لطفا(:💚 @shahidshalamche_8
سلام واقعااااا شرمنده ام بخدا...🌸 شاید باورتون نشه ولی کلی کار دارم کلی کار ک همشوووون مونده نمیدونم چیکار کنم(: کلاس هام... فوق برنامه هام... خیلی کار دیگ ولی سعی میکنم دوباره ۲۵۰۰ کنم چشم😅 خدا بزرگه... نگران نباشید خیلی سعی میکنم پیام پر محتوا بزارم ک شماها هم اذیت نشید... ولی خب.... نمیدونم واقعا... ولی سعی میکنم این فعالیت بیشتر شه شما هم ی زحمت بکشید همه اعضا هرکسی ک این پیام میبنه این لینک کانال کپی کنید پخش کنید... بین دوستان آشنا فامیل هرکسی ک بیان.... منم بقول عربا علی عینی (چشم) سعی میکنم بیام و باشم فعالیت کنم...🌸 الهی ک بحق خون شهدا حاجت روا بشید همتون... ان شاءالله
با‌هم‌رفتیم‌قم جلو‌ضریح‌بهم‌گفت‌:احمد آدم‌باید‌زرنگ‌باشه ما‌از‌تهران‌اومدیم‌زیارت باید‌هدیه بگیریم گفتم‌چے‌می خوای ؟ گفت شهادت... :) @shahidshalamche_8
ژنرال پُکی به سیگارش زد و با فارسی دست وپا شکسته دستور داد برای اماممان مرگ بخواهیم . نگاه ها به طرف هم چرخید و بعد به زمین . ازجمع دوازده نفرمان هیچ کس حاضرنبود این حرف رابزند و ماهرعبدالرشید اصرار داشت . تا اینکه کسی گفت : ( مردست خمینی ) وماهم گفتیم حتی با فریاد و گذاشتیم ماهرعبدالرشید در لذتی بماند که فکر میکند پیروزاست .
فقط یک نفر با ما همصدا نشد و ژنرال او را دیده بود . رفت طرفش نمی شناختمش . حتم از یک لشکر دیگربود سیزده چهارده ساله وخیلی جدی وحتی میشود گفت خیلی مردانه . ژنرال کلتش را مسلح کرد گذاشت روی شقیقه پسر و گفت اگر شعار ندهد مغزش را متلاشی میکند . بچه ها نگاه هراسان داشتند و سکوت پنجه انداخته بود میان همه . پس آرام گفت : نمی گویم . ژنرال دست انداخت یقه پسر را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت : (تو ازهمه کوچکتری ولی از همه شان مردتری ، بزرگتری ) و این اعتراف برای ژنرال زیادخوب نبود ؛ اما انگار خودش هم به هرقیمتی میخواست مقاومت اسیر نوجوان را بشکند ...