eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
رمضان است !! راستی حسرتِ تو را خوردن روزه را باطل نمیکند...؟! #علی_قاضی_نظام ✍ #شهید_محمدرضا_شیبانی ❤️ ---------------------------- @ShahidToorajii
📝 #کوتاه_نوشت 💐رفاقت مثل یک هنره.... باید رفت و #یاد_گرفت و تمرین ڪرد. هر ڪسی نمی تونه ادعا ڪنه رفاقتو بلد هستم. 🌹شهدا به حق رسم #رفاقت را خیلی خوب بلد بودن و یه رفیق واقعی بودن و هستن. @ShahidToorajii
💢 👇 🌸 عملیات شروع شده بود گردان ما خط شڪن بود همه چیز داشت خوب پیش می رفت یه دفعه خوردیم به یه ڪانال پر از سیم خاردارهای حلقوی باید هر جور بود از این مانع رد می شدیم یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن بهمون نزدیڪ میشن اگه ما رو می دیدند عملیات لو می رفت و بچه ها قتل و عام می شدند چاره ای جز عبور نبود توی فڪر بودیم ڪه یه دفعه ..... فرمانده خودش رو انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم گفت از روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها نیومدند هیچ ڪه حاضر نبود رد بشه تا اینڪه ما رو به جان امام قسم داد با گریه از روش رد شدیم آخرین نفر من بودم دستمو گرفت غرق خون شده بود و صداش در نمی یومد اشاره ڪرد به پاڪتی ڪه توی جیبش بود و بهم فهموند ڪه بردارم فڪر ڪردم وصیت نامه اش رو نوشته برداشتم عراقی ها نزدیڪ شده بودند باید میرفتم تا من رو نبینند وقتی داشتم میرفتم گریه ام گرفته بود برگشتم و به فرمانده ام نگاه ڪردم دیدم آروم داره اشڪ می ریزه و به سختی دستاش رو به سمتم تڪون میده فڪر ڪردم داره باهام خدافظی می ڪنه ...خودم رو انداختم پشت یه خاڪریز پاڪت نامه فرمانده رو باز ڪردم خشڪم زد.... 🌸خشڪم زد به جای وصیت نامه یه عڪس دیدم عڪس دخترش بود دختری ڪه تازه دنیا اومده بود و هنوز ندیده بودش تاز فهمیدم تڪون دادن دستاش برا خدافظی نبوده میخواسته بگه برگرد یه بار هم ڪه شده عڪس دخترم رو ببینم, شهدا شرمنده ایم😔 @ShahidToorajii
شهیدی روی سیم خاردار به یک میدان مین وسیع در فکه برخوردیم. نزدیک که شدیم، با صحنه ای عجیب روبه رو شدیم. اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده، اما جلوتر که رفتیم، متوجه شدیم شهیدی است که ظاهرا برای عبور از سیم های خاردار، خود را بر روی آنها انداخته تا به بقیه به سلامت بگذرند. بند بند استخوان های بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتی دوازده ساله روی سیم خاردار درار کشیده بود.
💐 💠 ❣ماه رمضـان سال 66 بود.. در منطقه عملياتے غرب كشور بوديم نيروهايی كہ در پادگان نبے اكرم (ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند. 🌷هوا بارانے بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود، بطورے ڪہ راه رفتن بسيار مشڪل بود و با هر گامے گِلهای زيادتری به ڪفشها مے چسبيد و ما هر روز صبح وقتے از خواب بيدار مے شديم متوجه مے شديم ڪليہ ظروف غذاے سحـری شسته شده است. اطراف چادرها تميـز شده و حتے توالت صحرايے ڪاملا پاڪيزه است. ❣اين موضوع همه را به تعجـب وا مے داشت ڪه چه ڪسے اين ڪارها را انجام مےدهد !!! نهايتا يك شب نخوابيدم تا متوجه شوم چه كسے اين خدمت را بہ رزمندگان انجام مےدهد! بعد از صرف سحری و اقامه ی نماز صبح كہ همه بخواب رفتند ديدم كه روحانے گردان از خواب بيدار شد و بہ انجام كارهاے فوق پرداخت و اينگونه بود كہ خادم بچه های گردان شناسايے شد. 🌷وقتے متـوجه شـد ڪہ موضوع لو رفتہ گفت : "من خاك پاے رزمندگان اسلام هستم ." 🗣راوی : @ShahidToorajii 💐🍃🌿🌼🍂🌺🍃
تا مـــَرا مینـگرد ، قافیـه را می بـازم... #علیرضا_آذر ✍ #شهید_عباس_کردانی ❤️ ---------------------------------- @ShahidToorajii
راوی: دکتر سید احمد نواب آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام کردم. طبق معمول به احترم سادات بلند شد. گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستانم قرار دارم. باید بروم مرخصی و تا عصر برگردم. بی مقدمه گفت: نه نمی شه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه! دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم می کنم! هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه. دستم را گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟! به صورتش تگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی. سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! ااما حرفت رو پس بگیر! گفت: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم. خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمی کردم اینگونه به نام مادر سادات حساس باشد! یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟! گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط می کنم چنین کاری انجام بدهم.
#شـهـداے_رمـضـان آیا می دانستید حدود پانزده هزار #شهید در #ماه_مبارک_رمضان شربت #شهادت نوشیده اند؟ سلام ‌بر شهداے عطشان @ShahidToorajii
جز خدا... استان مازندران، که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه بیسیم چی بودن را قبول کرده بود سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست آوردن رمز؛ سینه و شکمش را شکافته بودند... حقا که شیعه زاده بود... سیف‌الله_شیعه‌زاده
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست #شهریار ✍
روز ســـوم عمليات بود . حاجی هم می ‌رفت خط و برمی ‌گشت . آن روز ،‌ نمازظهر را به او اقتدا كرديم . سر نمازعصر ،‌ يک حاج آقای روحانی آمد . به اصرار حاج همت ، نماز عصــر را ايشان خواند . مسئله‌ ی دوم حاج آقا تمام نشده ،‌ حاج همت غـــش كرد و افتاد زمين . ضعف كرده بود و نمی ‌توانست روی پــا بايستد . سرم به دستش بود و مجبوری ، گوشه‌ ی ســــنگر نشسته بود . با دست ديگر بی سيم را گرفته بود و با بچـــه‌ ها صحبت مي‌كرد ؛‌ خبر می گرفت و راهنـــمائی می ‌كرد . اين‌جا هم دست از کـــار برنداشت @ShahidToorajii
امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمودند: هر كس یك روز ماه #رمضان را (بدون عذر) بخورد؛ روح #ایمان از او جدا میشود وسائل الشیعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5 من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 73، ح 9 @ShahidToorajii