برگردنگاهکن
پارت418
یک پله مانده بود وارد شوم علی جلویم را گرفت.
–وایسا وایسا، اول چشمات رو ببند.
–علی می اُفتم.
دستم را گرفت.
–نمیُفتی، نترس! پس من این جا چیکارهام؟ بوی غذا تمام خانه را برداشته بود. دست های علی را محکم گرفتم.
–علی خیلی به زحمت افتادی، دو ساعته سرپایی. پای اجاق گازم هوا سرده، چرا نذاشتی منم بیام کمکت؟
–اون که دیگه نمیشه غافلگیری. تازه امروز فهمیدم آشپزی کردن روی این اجاق با نبود امکانات چقدر برات سخت بوده و تو توی این مدت صداتم در نمی اومده. دیگه پاییز شده و کم کم هوا هم سرد می شه. به نظرم بعضی وقتا برای یه روزم که شده، آقایون کارای خانما رو انجام بدن خیلی خوبه، متوجهی خیلی چیزا می شن.
خندیدم.
–چشمام رو باز کنم؟
صندلی را برایم عقب کشید.
–بفرما بشین بعد چشمات رو باز کن.
با دیدن چیدمان روی میز دهانم باز ماند. شمعهای وارمر قلبی شکل به رنگ طلایی همرا با گلهای خشک سرخ رنگ سطح میز را پر کرده بود. سالاد و دوغ و مخلفاتی که در کنار غذا بود بیشتر شگفت زدهام کرد.
با حیرت و شادی به علی نگاه کردم.
–وای علی! چقدر قشنگ چیدی! کی وقت کردی، سالاد درست کنی؟!
لبخند زد.
–به سختی.
از جایم بلند شدم و محکم در آغوشش گرفتم.
–ممنونم ازت که برای خوشحال کردن من این قدر زحمت کشیدی.
موهایم را بوسید و صورتم را با دست هایش قاب گرفت.
–من از تو ممنونم که این قدر با سختی توی این یه وجب جا هر روز غذا درست میکنی و صداتم در نمیاد. ولی تموم شد دیگه. از این جا می ریم.
از روی میز کیف هدیهای را که از قبل آن جا گذاشته بود، برداشت و مقابلم گرفت.
–این برای توئه، بازش کن ببین میپسندی؟
–کادو برای چی؟!
روی صندلی روبرویم نشست. من هم نشستم.
–زود باش دیگه، غذا یخ کرد. نگاه سوالیام هنوز روی صورتش مانده بود.
عاشقانه نگاهم کرد و نجوا کرد:
–برای این که برام آرامش آوردی، چیزی که سال هاست دنبالشم.
نفسش را بیرون داد و خم شد دستم را گرفت و به لب هایش نزدیک کرد و بوسید.
–برای این که بهت بگم خیلی دوستت دارم.
حرف هایش بغض به گلویم آورد و با همان حال گفتم:
–ممنونم.
یک تکه قارچ در دهانم گذاشتم.
–خیلی خوشمزه شده، من باید بیام پیشت آشپزی یاد بگیرم. راستی علی دلم میخواد یه چیزی رو بهت بگم، ولی نمیدونم کار درستیه یا نه؟
نگران نگاهم کرد.
–غذا بد شده روت نمی شه بگی؟
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگردنگاهکن
پارت419
یک تکه از سینهی مرغ مکعبی خرد شده را سر چنگال زدم و جلوی دهانش گرفتم.
–این که معرکه شده. من نمیدونم تو این غذا رو از کجا یاد گرفتی؟
دهانش را باز کرد و مرغ را بلعید.
–دوسال تنهایی، باعث شده خیلی چیزا یاد بگیرم، البته مامانم همیشه از غذاهام ایراد می گرفت ولی حالا می گه دلم واسه دست پختت تنگ شده.
ابروهایم بالا رفت.
–یعنی همیشه تو آشپزی می کردی؟!
خندید.
–نه بابا، چند ماه یه بار. ولی کلا آدما این جورین دیگه، تا وقتی چیزی رو دارن قدرش رو نمی دونن. بعد چشمکی زد و ادامه داد:
–قدر من رو بدونا شاید یه روزی نباشم.
پشت چشمی برایش نازک کردم.
–حالا یه بار آشپزی کردیا، کوفتمون نکن. با لبخندی که از لب هایش محو نمی شد کمی سالاد برایم کشید.
–خب خدارو شکر که واسه غذای من نتونستی حرف دربیاری. حالا راحت باش هر چه می خواهد دل تنگت بگو!
سرم را پایین انداختم. دو دل بودم برای حرف زدن.
دستش را زیر چانهام برد و صورتم را بالا آورد.
–داری نگرانم میکنیا، چی شده؟
نفسم را بیرون دادم.
–هیچی ولش کن. حالا شاید بعدا گفتم.
دستش را از زیر چانهام کنار کشید و به چشمهایم زل زد.
لبخند زدم.
صاف نشست و دست هایش را روی سینهاش جمع کرد و خیره نگاهم کرد.
لقمه ای برایش گرفتم.
–تا نگی من چیزی نمیخورم. با تعجب نگاهش کردم.
–تو که اینقدر ناز نازی نبودی! حالا این رو بخور می گم.
لقمه را از دستم گرفت و من هم چیزهایی که در اتاق هلما دیده بودم را برایش تعریف کردم. حتی ماجرای قاب عکس را هم گفتم.
فکری کرد و گفت:
–کلا کاراش غیر عادی نیست؟! مثلا تو عکس صمیمی ترین دوستت رو قاب می کنی بذاری تو اتاقت؟ تو می تونی باورش کنی؟
کلافه گفتم:
–اصلا نمیدونم چی رو باید باور کنم چی رو نباید. هر وقت خودم رو جای اون می ذارم بغضم میگیره. رستا می گه باهاش کات کن، کاراش رو باور نکن. ولی وقتی هلما این همه محبت در حقم کرده و می کنه من چطور باهاش کات کنم. وقتی که کرونا داشتم خواهر و مادر من بهم نزدیک نشدن ولی اون توی بدترین شرایط زندگیش کنارم بود.
درست شب عروسی من مادرش رو از دست داد ولی صداش درنیومد. حداقل میتونست به همه بگه چی شده و یه جورایی خودش رو تخلیه و منم ناراحت کنه. ولی نکرد.
اون کار بزرگی در حقم کرد. واقعا این کارا رو هیچ کس در حق کسی انجام نمی ده، حتی خود من در حق بهترین دوستم.
توی بیمارستان هر کاری از دستش برمیومد برام انجام میداد. طوری که گاهی مامان حال من رو از اون میپرسید. یه شب که حالم خیلی بد بود اصلا خونه نرفت و نخوابید. همه ش بالای سرم بود.
علی سرش را تکان داد.
—آره، منم وقتی دلیل حضور هلما را رو تو خونه ی مامانت برای مامانم توضیح دادم باور نکرد.
نفسم را بیرون دادم.
—دلم براش میسوزه، هیچ کس باورش نداره حتی خاله ش. هر وقت با هم حرف می زنیم به خاطر گذشته ش، خودش رو سرزنش می کنه. یه وقتایی فکر میکنم ما جای خدا نشستیم و نمیخوایم یه فرصت بهش بدیم. انگار ما کی هستیم؟ از کجا معلوم اون پیش خدا از همهی ماها عزیزتر نباشه؟ که من فکر می کنم عزیزتره، میدونی چرا؟
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
هدایت شده از شهید محمدرضا تورجی زاده
📄🎋زیارت نامه شهدا
"به نیت شهدای خدمت و حاج قاسم
و ذاکر و عارف دلسوخته فرمانده دلاور گردان یا زهرا {س}
🌹" #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده "
🍃 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💬 روایتی از حضور شهید
#مدافع_حرم در دفاع از وطن در فتنه ۸۸
اگر بخواهیم در خصوص شجاعت این شهید بگوییم نمیتوانیم از اقدامات این شهید در برابر فتنهگران فتنه ۸۸ سخنی به زبان نیاوریم؛
💢چرا که حسن در روز عاشورا و در برابر هلهلههای یزیدیان که در میدان ولیعصر و سایر نقاط تهران جمع شده بودند، حضور پیدا کرد و متأسفانه توسط گروهی آنچنان مورد ضرب و شتم قرار میگیرد که گویی جان خودش را از دست داده است.
💣این شهید والامقام در روز عاشورا با سنگ، چوب و ضربات مشت و لگد فتنهگران آنچنان آسیب میبیند که آنها گمان میکنند جان خود را از دست داده و در گوشه میدان ولیعصر پیکر او را رها میکنند؛
🌷در حالی که حکمت الهی این چنین بود که
#شهید_حسن_عبدالله_زاده باید در مقابله با داعش به شهادت میرسید.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم🌷
چشم دیدار ندارم شده ام کورِ گناه
رو که رو نیست ولی تشنهدیدار توام
آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی ..
کاش یک روز ببینم که ز انصار توام
صبحتون مهدوی 💚✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
با یک سلام روح تو پرواز می کند
می بخشدت دو بال سلام علی الحسین
شعر «کمیل» را به ارادت بخوان که گفت
در پرده خیال سلام علی الحسین
صبحتون حسینی ♥️💫
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🔴 حق جمعه را ادا کن!!!
🔵 از امام صادق علیه السلام منقول است که:
🟢 جمعه را حقی و حرمتی عظیم هست پس زنهار که ضایع نگردانی حرمت آن را و تقصیر مکن در چیزی از عبادت حق تعالی در آن روز و تقرب جو بسوی خدا به عملهای شایسته و ترک نما جمیع محرمات خدا را زیرا که خدا ثواب طاعات را مضاعف میگرداند و عقوبت گناهان را محو مینماید و درجات مؤمنان را در دنیا و عقبی بلند میگرداند و شبش در فضیلت مانند روز است اگر توانی که شب جمعه را زنده داری به نماز و دعا تا صبح بکن بدرستیکه خداوند عالم در شب جمعه ملائکه را برای مزید کرامت مؤمنان به آسمان اول میفرستد که حسنات ایشان را زیاده گردانند و گناهان ایشان را محو کنند و حق تعالی واسع العطا و کریم است.
📚 مفاتیح الجنان
🛑 در شب و روز جمعه بیشتر به یاد امام زمان ارواحنا فداه باشیم.
#امام_زمان
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
✅گناهی که انسان را زود هلاک می کند
✍ روزی امام علی(علیه السلام) فرمود:
پناه می برم به خداوند، از گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت خواهند شد. "عبدالله بن کواء" پرسید: آیا گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت می شود، وجود دارد؟
☘ امام علی(علیه السلام) پاسخ دادند :
آری، و آن گناه "قطع رحم" و قهر کردن افراد خانواده ها است که موجب هلاکت زودرس می شود. چه بسا خانواده ای هستند، که با اینکه از حق دورند، ولی بر اثر همکاری و خدمت به همدیگر، دور هم جمع می شوند، و همین کار موجب می شود که خداوند به آنها روزی می رساند؛ و چه بسا افراد پرهیزکاری که تفرقه و درگیری در میان خانواده آنها، موجب می شود که خداوند آنها را از رزق و روزی و رحمتش، محروم سازد.
📚اصول کافی، ج 2،ص347
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯