#خاطرات_شهدا 🌷
💠درسی که ازنوجوان١٣ساله گرفتم.
🔰در یکی از عملیات ها مجروحان بسیاری را به بیمارستان « #شهیدبقایی» آوردند. وقتی که رزمندگان مجروحین را به داخل بیمارستان منتقل می کردند، یک نفر آمد و گفت: #خواهرم مراقب او باش. به عقب نگاه کردم کسی را ندیدم!
🔰بار دیگر یک نفر دیگر از #رزمندگان آمد و با عجله گفت: خواهرم مراقب آن مجروح باش. دوباره به این طرف و آن طرف سرک کشیدم اما چیزی ندیدم. برای #سومین بار که به من توصیه کردند تا مراقب مجروح باشم از آنها پرسیدم: «اینجا که کسی نیست. می شود به من نشانش دهید؟»
🔰یکی از رزمندگان جلو آمد و ملحفه ای را که #نوجوانی تقریبا ١٣ ساله در داخل آن بود نشانم داد. او دست و پاهای خود را در #میدان_مین از دست داده و حالش وخیم بود.
🔰هنگامی که نزدیکش رفتم تا به او رسیدگی کنم به #چشمانم خیره شد و با لحنی خاص و آرام گفت: «من #رفتنی هستم به دیگر مجروحان رسیدگی کنید.» منقلب شده بودم، به حرفش گوش ندادم و خواستم هر طوری که شده به او رسیدگی کنم. اولین کاری که باید انجام میدادم #تزریق_سرم به او بود. اما....
🔰اما #هردوجفت دست و پایش قطع شده بودند و نمی شد رگی پیدا کرد تا سرم را به آن زد. در نهایت توانستم از #گردنش رگ بگیرم و سرم را از آنجا به بدنش تزریق کنم.
🔰نوجوان ١٣ ساله که در آخرین دقایق عمرش در یک جمله کوتاه #درس_ایثار داده بود بعد از ١٥ دقیقه #شهید شد🌷. اما همچنان صحنه ای را که به چشمانم خیره شد و آن جمله را گفت، به یاد دارم💬.
راوى: #اعظم_دبيريان
پرستار دفاع مقدس
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا
🔮 راهیان نور
رسول سال اول راهنمایی بود که به مناطق جنگی رفتیم در فکه ، در آن جا قبر هایی را به رسول نشان دادم و گفتم که بچه ها شب ها می آمدند و در این قبور راز و نیاز می کردند . هوا تاریک شد و وقت اذان رسید . نماز را که خواندیم ، دیدم رسول نیست . خیلی دنبال رسول گشتیم . و بالاخره او را در یکی از قبرها پیدا کردیم که چفیه روی سرش کشیده و به سجده رفته و دارد گریه می کند .
بعد از چند وقت آمده بود خانه مثل پروانه دورش می گشتم شام كه خورديم، خودم رختخوابش را انداختم خيلی خسته بود صبح كه آمدم بيدارش كنم، ديدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است، خودش هم خوابيده....
بيدار كه شد، ازش پرسيدم: «پس چرا اين جوري خوابيدی؟ رختخوابت رو چرا جمع كردی؟
گفت: دلم نيومد توش بخوابم بچه ها اون جا روی زمين ميخوابن»
#شهيد_عليرضا_حاتمى ❤️
@ShahidToorajii
یکی از همخدمتیهای اهل سنت سربازی شهید حججی با من تماس گرفت
و گفت کمد لباس محسن #کتابخانه پادگان ما بود...
به قدری به سربازان کتاب میداد که پادگان به او اعتراض کرد.
دوست شهید حججی درباره علاقه این شهید به #کتاب بیان داشت: محسن در نمایشگاه کتاب دفاع مقدس با همسرش آشنا شد و اولین هدیهای که به او داد کتاب "طوفان دیگری در راه است" بود و همسر محسن هم کتاب "سرباز سالهای ابری" را به او هدیه داد.
🎈 #مثل_بادبادڪ ‼️
🔸هر بادبادڪی ڪه هوا رفت ؛ از مخالفت با باد و هوا بود .
👤 آدمی هم در صورتی آسمانی شده و بالا می رود ڪه بر خلاف هوا و هوس خود رفتار ڪند .
💟 از همین رو وجود نازنین #امام_جواد علیہ السلام می فرمایند :
📌خالف الهوی 🔹 با هوا و هوس های خود مخالفت ڪن !
✨ چرا ڪه تنها راه بالا شدن و بالا رفتن همین است و بس .
@ShahidToorajii