eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم عجل ولیک الفرج💚🍃 -----------------♥ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
مه مبارک در ابر آرمیده بیا امید آخر دل‌های داغ‌دیده بیا +++ قسم به مهر رخت کشته تیرگی ما را بیا تو ای شب اندوه را سپیده بیا +++ به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت که جان شیعه ز هجران به لب رسیده بیا ز پشت در بشنو ناله‌های فاطمه را به سوز سینه آن مادر شهیده بیا +++ عزیز فاطمه جدت حسین در یم خون تو را صدا زند از خنجر بریده بیا +++ به مادری که لبش از عطش زده تب‌خال به شیرخواره انگشت خود مکیده بیا +++ به آن لبی که بر آن چوب می‌زدند به طشت به خواهری که گریبان خود دریده بیا ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۶۲نمل👇 أمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلًا ما تَذَکَّرُونَ» امام باقر(ع) در رابطه با این آیه فرمود: «و او(حضرت مهدی) همان مضطری است که خداوند می‌فرماید: "امن یجیب المضطر.." (این آیه) درباره او و برای او نازل شده است.»*۲ تا زمانی که مردم به خواهان نباشند خداوند نخواهد داد. آنگاه که مردم خواستار شوند و به کلی از و تمام قلب و روحشان را در اختیار باری تعالی قرار دهند، حضرت حجت مضطرانه دست به دعا بر می‌دارند و آنگاه است که فرمان «قُم بِاذنِ الله» صادر خواهد شد. گفتنش هم برای یک عاشق سخت است، اما حقیقت این است که محبوبمان در اضطرار است. اضطرار از ظلم هایی که گرسنگی و مرگ تدریجی کودکان یمن و بی خانمانی مسلمانان میانمار و جنایت های داعش ... قسمت آشکار آن است. ما ناراحت می‌شویم چون معتقدیم «بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند...» اما او دارد؛ چون رابطه اش با ما پدر و فرزندی است. درد آنجاست که او می‌تواند همه این ظلم ها را ریشه کن کند، اگر... می‌گویند وقتی اضطرار حضرت به اوج می‌رسد، در کنار کعبه سر به سجده می‌گذارد و مدام آیه «امن یجیب» را تا اذان صبح می‌خواند. این حال ادامه می‌یابد تا جبرئیل امین به خدمت حضرت می‌رسد و می‌گوید: «ای حجت خدا، از این حالت ملائکه‌ی الهی به گریه افتادند. برخیز که خداوند دعایت را مستجاب و فرج را امضاء نمود.» ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهـت را قاب مےگیرم در پس آن لبخند معصوم که به من شور و نشاط زندگی می‌بخشد✨ 🌹روزتون متبرک به نگاه‌شهید🌹 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لبیک یا مهدی جان 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🦋🦋🦋🦋🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
پیامبر خدا (ص): ‌ 🔐هر چيزى كليدى دارد و ، دوست داشتن و است. ‌ 📚كنز العمّال، ح 16587 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
به وقت رمان📲📱⏰
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 وقتی به خانه رسیدم با روهام رو به رو شدم که مشغول حرف زدن با تلفن بود و از شواهد پیدا بود که پشت خط دوست دخترش مینا است. با دست به نشانه خاک برسرت دستی تکان دادم و از پله ها بالارفتم. در حال مرتب کردن خریدهایم بودم که روهام بدون در زدن وارد اتاق شد و گفت: _سلامت رو نشنیدم جغله _احیانا ,مامان خانم بهت یاد نداده وارد جایی میشی دربزنی؟ _من هرموقع دلم بخواد درمیزنم _پس منم هرموقع دلم بخواد سلام میکنم! _زبون دراز.میبینم که کلی خرید کردی _فکرنکنم اندازه ای که تو واسه دوست دخترات خرید میکنی ,خرید کرده باشم. _حسود کوچولو میخوای واسه تو هم خرید کنم؟ _از شما به ما خیلی رسیده,دستت دردنکنه.حالا بفرمایید امری داشتید؟ _روژان جونم _نه!!!! _بزار حرف بزنم بعد بگو نه _میدونم دیگه هرموقع میشم روژان جونت یعنی بعدش باید واست کاری انجام بدم!! _چقدر تو باهوشی ,کاملا مشخصه به خودم رفتی. _بلا به دور خدانکنه.بچه پررو _روژان ,جون روهام کمکم کن .فقط تو میتونی کمکم کنی _باشه بابا قسم نخور.بگو چه کمکی از دست من برمیاد؟ _تینا رو یادته؟ _همون دختر جیغ جیغوئه؟ _بینگو آفرین!دقیقا همون.چندوقته خیلی سیریش شده و زنگ میزنه میخوام از دستش راحت بشم. _خب من چیکارکنم؟ _فردا عصر بیا باهم بریم کافی شاپ به اونم میگم بیاد بهش میگم با تو نامزد کردم _یعنی اون نمیدونه من خواهرتم؟ _نه نمیدونه.خودت میدونی من تا کسی رو واقعی نخوام اطلاعاتی بهش نمیدم _باشه میام .روهام تو خسته نشدی؟ _از چی؟ _از همین کارا دیگه؟دوست شدن با دخترای دیگه !!!جدای از اینکه تو با احساساتشون بازی میکنی, اینو که میدونی اونا ناموس کسی دیگه هستند.دوست داری من برم با یکی مثل تو دوست بشم؟ _معلومه که نه.میدونم تو اهل چنین کارایی نیستی که اگه بودی خودم گردن تو و اون پسر رو شکسته بودم!! _چطوریه نوبت من که میشه ,این کارهابده ولی واسه تو ایرادی نداره !!!پس داداش اون دخترا هم باید گردن تو رو بشکنن مگه نه؟ _بیا از منبرت پایین ابجی کوچیکه .نمیخوای کمک کنی خب بگو این حرفا چیه میزنی؟ _من کمکت می کنم ولی تو هم به حرفام فکر کن . _باشه فکرمیکنم.راستی نگفتی رفتی بازارچی خریدی؟؟؟ تمام خریدهایم را به روهام نشان دادم و او با لبخند از من بخاطر انتخاب آنها تعریف کرد و سپس با بوسیدن سرم از اتاق خارج شد. &ادامه دارد... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 صبح با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم . بعد از نماز صبح دوباره شروع به مطالعه کتاب کردم. عطش دانستن زندگیم را دستخوش تغییرات کرده بود . همچون تشنه ای که به دنبال آب است و به هرجایی سرمیزند تا قطره ای آب بیابد ,من هم همانگونه به دنبال فهمیدن و شناخت بیشتر بودم .با شنیدن صدای قار و قور شکمم به خودم آمدم و راهی طبقه پایین شدم تا در کنار خانواده صبحانه بخورم. در حین خوردن صبحانه به روهام گفتم : _روهام تو امام زمان عج رو چقدر میشناسی؟ _زیاد نمیشناسم و قبول هم ندارم, به نظرم اصلا چنین امامی وجود نداره!!! _چرا چنین تصوری داری؟ _خودت یکم فکر کن .وجود امامی که همیشه غایب بوده چه فایده ای داره ؟مگه نمیگن امام میاد تا مردم رو راهنمایی کنه ؟خوب پس این امامی که حضور نداره چطوری میخواد ما رو هدایت کنه؟خواهر ساده من ,به جای فکرکردن به امامی که نیست برو درست رو بخون!!! پاسخی برای سوالش نداشتم و این بیشتر ذهنم را بهم میریخت .با تصور اینکه نکند واقعا امامی وجود ندارد قلبم تیر کشید حس بدی پیدا کردم.خودم خوب میدانستم که دلم میخواهد چنین امامی واقعا باشد .حس پوچی به قلبم سرازیر شد .بدون گفتن حرفی بلند شدم و به اتاقم پناه بردم . بی قرارشده بودم و دلیلش شکی بود که روهام به دلم انداخته بود . بدون توجه به زمان شماره کیان را گرفتم کمی که بوق خورد اشغالی زد .مطمئن شدم که در کلاس است که نمیتواند پاسخ بدهد. با عجله لباس پوشیدم و حتی نگاهی به پوششم نیانداختم . با برداشتن کیفم از خانه خارج و راهی دانشگاه شدم. نمیتوانستم تا پایان کلاسش صبر کنم باید سریع جواب سوالم را پیدا میکردم. نیم ساعت بعد, جلو در اتاقش ایستادم و ضربه ای به در زدم ولی پاسخی نگرفتم . از یکی از مسئولین آموزش ,سراغش را گرفتم و با گرفتن شماره کلاس راهی طبقه دوم شدم. با چند ضربه به در کلاس و شنیدن بفرمایید از او در را باز کردم . کیان با تعجب به من نگاهی انداخت و گفت: _سلام خانم ادیب _سلام استاد.ببخشید مزاحم کلاستون شدم .میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم . کیان نگاهی به ساعتش کرد و گفت : _چندلحظه بیرون تشریف داشته باشید خدمت میرسم _چشم در کلاس را بستم و کنار دیوار ایستادم.کمی که گذشت ,کیان از کلاس خارج شد و به من گفت: _سلام.اتفاقی افتاده.؟ _سلام ببخشید که مزاحم شدم _خواهش میکنم کلاس منم آخراش بود .حالا میگید چی شده که شما با این وضع آشفته به دانشگاه اومدید!!!! _وضع آشفته؟؟ نگاهی به سرتا پایم انداختم با دیدن دکمه های جابه جا بسته شده و روسری شل و ول روی سرم از خجالت لبم را گزیدم و گفتم: _ببخشید میشه من چنددقیقه برم جایی و برگردم _بله حتما تو اتاقم منتظرتون می مونم. _ممنون با خجالت سریع به سمت سرویس بهداشتی دویدم و در دلم خودم را بخاطر این وضع آشفته فحش باران کردم . دکمه های مانتو را دوباره بستم و روسری ام را دوباره مرتب بستم و بعد از مطمئن شدن از وضعم به سمت اتاق کیان رفتم. بعد از زدن چندضربه و با شنیدن بفرمایید او وارد دفترش شدم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 بعد از زدن چند ضربه و با شنیدن بفرمایید کیان وارد دفترش شدم. _سلام استاد _سلام .بفرمایید بشینید روی دورترین مبل نسبت به میز کیان نشستم و به او نگاه کردم . مثل همیشه مرتب بود یک اسپرت طوسی با پیراهنی آبی آسمانی پوشیده بود که او را از همیشه جذابتر نشان میداد.با شنیدن صدایش از آنالیز او دست برداشتم و گفتم: _ببخشید استادچی فرمودید؟ در حالی که لبخند کمرنگی بر لبانش نقش بسته بود گفت: _عرض کردم خدمتتون حالا میگید چه اتفاقی افتاده؟ _خب راستش یه شبهه ای ذهنم رو اونقدر درگیر کرده که آرامش ندارم _واون شبهه چیه؟ _استاد وجود امامی که حضور نداره چه سودی داره؟ _کی گفته حضور ندارند؟ _مگه نمیگید غایبه پس حضور نداره دیگه واسه همین هم شما منتظر ظهورش هستید _نه دیگه .ظهور با حضور فرق داره _متوجه نمیشم چه فرقی داره؟ _ببینید امام بین ما زندگی میکنند .ممکنه من تو خیابون با ایشون برخوردداشته باشم .ممکنه ایشون به خیلیا سلام کرده باشند .ممکنه با بعضی ها همسایه باشند.این یعنی امام حضور داره ولی _ولی چی استاد؟ _ولی اینکه ما ایشون رو نمیشناسیم و وقتی این شناخت به دست میاد که ایشون ظهور کنند یعنی خودشون رو نشون بدهند و بفرمایند من امامتون هستم.تا اینجا سوالی ندارید؟ _نه استاد متوجه شدم _و اما قسمت اول سوالتون فایده وجود امام .من واستون یکی از فوایدش رو میگم شما بعد برو تحقیق کن و فواید دیگه اش رو پیدا کن. _چشم بفرمایید _یه مثال میزنم واستون. تو همه میدانهای نبرد.همه تلاش سربازان کشور ها معطوف این امرِکه پرچم کشورشون همیشه در اهتزاز باشه و دشمن اون رو پایین نیاره و از طرف دیگه تلاش میکنند تا پرچم کشور دشمن رو پایین بیارند.میدونید چرا؟ _حتما بخاطر تعصبشون به پرچم کشورشون. _این شاید کوچکترین دلیلش باشه.مهمترین دلیلش اینه که بالا بودن اون پرچم بالاست چون مایه دلگرمی سربازان و تلاش بیشتر اونا میشه.تا وقتی اون پرچم بالاست همه امید دارن به پیروزی ولی وقتی پایین بیاد دیگه امیدی وجود نداره.حتی تو جنگ هم تا وقتی فرمانده ای وجود داره حتی اگه تو میدون نبرد نباشه و پشت جبهه باشه به نیروها امید میده که یه فرمانده پشت سرشون هواشون رو داره . اعتقاد بچه شیعه ها به وجود امام زنده ,هرچند ایشون رو نبینند اما خودشون رو تنها نمیدونند. اثر روانی این اعتقاد در روشن نگهداشتن چراغ امید در دلها و وادار کردن شیعه ها به خودسازی و آمادگی برای یک قیام جهانی هستش. میبینید وجود امام باعث میشه ما هم دلگرمی داشته باشیم و هم امیدوار باشیم به آینده و زندگی در یک جامعه بدون ظلم و ستم.جواب سوالتون رو گرفتید _بله کاملا. _خب خدا روشکر.خانم ادیب دفعه بعد که دچار شبهاتی شدید که بی قرارتون کرد قبل اینکه اینقدر آشفته بشید تحقیق کنید .تو گوگل سرچ کنید تو سایت های معتبر دنبالش بگردید. احساس کردم از اینکه من انقدر مزاحمش میشم خسته شده .برای همین با ناراحتی گفتم: _چشم .دیگه مزاحم شما نمیشم _خانم ادیب .منظورم این نبود که شما مزاحمید .اتفاقا من خوش حال میشم جواب شبهاتتون رو بدم ولی امروز که با این وضع آشفته دیدمتون نگرانتون شدم.اگر وقتی رانندگی میکردید بخاطر بی قراری و هراسونیتون تصادف میکردید چی؟من همیشه در خدمت هستم و هرموقع سوالی داشتید تماس بگیرید پاسخ میدم و اگر احیانا مثل امروز سرکلاس بودم تو سایتهای معتبر دنبال جوابتون بگردید منم بعد کلاسم تماس میگیرم. حسی نابی از دلنگرانی کیان به وجودم سرازیر شد وباعث شد لبخند بر لب بیاورم و نتوانم لبخندم را جمع کنم .با همان حس خوب گفتم: _چشم.اجازه هست من برم؟ _چشمتون بی گناه.اجازه ماهم دست شماست . _ممنونم و خداحافظ _خواهش میکنم .خدانگهدارتون. کیان مرا تا دم در راهنمایی کرد با حال خوب از دفترش خارج شدم و به سمت خانه رفتم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯