یاد مردانی بخیر
که با سرنیزه
مین سوسکی
مین سبدی
سیم تله
سیمینوف
سیم چین
و سیم خاردار ...
بهاریترین هفتسینهای
زندگی مان را رقم زدند ...
#مردان_بی_ادعا
شادی روح شهدا فاتحه وصلوات🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_پنجم
عصر با کیان برای خرید وسایل تعمیر خانه به بازار رفتیم،همه وسایل را خریدیم .
اشتیاق عجیبی برای آغاز زندگی مشترکمان داشتیم.
از روز بعد من هرروز به عمارت میرفتم و باهم مشغول رنگ آمیزی و رسیدگی به خانه میشدیم .
اگر شیطنت های روهام و زهرا را فاکتور بگیرم آنها هم کمکی به ما میرساندند.
مادر هم روزها برای خرید جهیزیه به بازار می رفت و حسابی سرش شلوغ شده بود .
بارها خواسته بود او را همراهی کنم ولی من در جواب همه ی آنها گفته بودم که سلیقه او را بیشتر قبول دارم وفقط دلم میخواهد که رنگ وسایلم صورتی کم حال و آبی آسمانی باشد .
روزها پشت سر هم میگذشتند و ما به روز جشن نزدیک تر میشدیم
حرفهای مادرم در مورد جشن استرس به جانم انداخته بود.
مادر اصرار داشت که جشن باید مختلط باشد،چندنوع غذا سرو شود.
پدر سکوت کرده بود ،روهام اول مخالفت کرد ولی وقتی دید فایده ندارد بیخیال شد و فقط نظاره گرشد.
چند روزی بحث کردن من و مادرم، بر سر جشن راه به جایی نبرد.
بالاخره خبر به گوش خانم جون رسید.
خانم جون یک روز عصر به خانه ما آمد.
سینی چایی را مقابلش نگه داشتم
_بفرمایید خانجون
_دستت درنکنه عزیزکم.ان شاءالله سفید بخت بشی مادر
_ممنونم خانجون
خانم جان به کنارش اشاره کرد
_بیا کنارم بشین عزیزم.
با لبخند به سمتش رفتم و کنارش نشستم
_خونه ات رو چیدی کمتر از ده روز دیگه عروسیته عزیزم
_بله خانجون .مامان همه جهیزیه ام رو خریده .ان شاءالله دوسه روز دیگه میریم میچینم
_ان شاءالله به سلامتی مبارکت باشه عزیزم
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_ششم
_ممنونم خانجون.
_ان شاءالله مشکلی که نیست؟
مادرم که تا آن لحظه سکوت کرده بود، به حرف آمد
_اگر این دختر با آبروی خانواده بازی نکنه .مشکلی نیست خانجون
آیا واقعا اینکه من میخواستم مطابق میل کیان مراسمم گرفته شود و گناه در عروسی ام نباشد ، درخواست اشتباهی بود!؟
کاش مادر باور میکرد که من تغییر کرده ام و دیگر آن دختر ساده که دنبال آزادی بود، نیستم
_چیشده مگه؟
مادر درحالی که اخم کرده بود نالید
_روژان پاشو کرده تو یک کفش که الا و بلا بایدعروسی جدا باشه ،نمیخواد مختلط باشه
خانم جان با آرامش لبخندی زد
_خب ایرادش کجاست ؟بزارید هرجور دوست دارن مراسم رو بگیرند .
_اِ خانجون.بعدا چطوری تو روی در و همسایه سرمون رو بالا بگیریم.خیلی از اقوام ممکنه اگه اینجوری باشه ،اصلا نیان .
_یادته عروسی خودتون رو ،مگه شما خودت نبودی که میگفتی عروسی باید باب میل عروس خانم باشه.
حالا هم اجازه بده خودش و شوهرش تصمیم بگیرند.
مادر که ناراضی بودن در چهره اش نمایان بود، به احترام خانم جون چیزی نگفت.
خانمجون که دید مادر سکوت کرده روبه من کرد
_مادر جان پاشو زنگ بزن کیان بیاد ،ببینیم اون چی میگه
_چشم .با اجازه
با عجله به اتاقم رفتم و با کیان تماس گرفتم .
به بوق سوم نرسیده ، تماس را وصل کرد و لبخند به لبم آورد
_سلام عشقم.
_سلام عزیزم خوبی؟
_ممنون ،شما خوبی؟
_خداروشکر .جانم کارم داری؟
_کیان جان میشه الان بیای خونمون .خانجون اینجاست میخواد در مورد موضوعی باهات حرف بزنه
_نمیخوای بگی در مورد چیه؟
_شما بیا خودت میفمی !
_چشم عزیزم الان میام .فعلا خدانگهدار
_خدانگهدار لطفا آروم رانندگی کن عزیزم
_چشم .یاعلی
تماس را قطع کردم.
با عجله کمی به خودم رسیدم و دستی به صورتم کشیدم و به پیش خانم جون برگشتم
&ادامه دارد......
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_هفتم
خانم جون با دیدنم لبخندی زد
_یک همسر خوب همیشه باید وقتی شوهرش میاد مرتب و آماده باشه.آفرین بهت .همیشه همینطور باش عزیزم
لبخندی زدم
_چشم خانجون.
نیم ساعتی نگذشته بود که صدای آیفون بلند شد .
برای دیدنش عجیب بیقراربودم .با عجله به سمت آیفون پا تند کردم
_سلام آقا
صدای مهربانش بر جانم نشست
_سلام عزیزم
در را باز کردم و به سمت بیرون رفتم .
مرد جذاب من وارد حیاط شد و به سمتم آمد .لبخند بر لبانش نقش بسته بود.
دوقدم به سمتش رفتم .مقابلم که ایستاد دستش را به سمتم دراز کرد.
به آرامی دستم را میان دستان گرمش جای دادم
_خوش اومدی
_ممنون عزیزم
باهم واردخانه شدیم .
کیان با محبت با مادر و خانم جان خوش و بش کرد و مقابل خانم جان نشست .
من هم بعد از پذیرایی کردن از او کنارش نشستم .با صدای خانم جون چشم از کیان گرفتم و به او دوختم
_خوبی مادر؟خانواده محترمت خوبن
کیان با مهربانی گفت
_ممنونم خانجون .الحمدالله اونها هم خوبن سلام رسوندن خدمتت.
_سلامت باشند .غرض از مزاحمت اینکه من از روژان خواستم زنگ بزنه شما بیای تا در مورد جشنتون صحبت کنیم
_بله ،بفرمایید من درخدمتم
_ببین پسرم واقعیتش اینه که ما دوتا خانواده باهم اختلاف سلیقه داریم .ما مهمونیامون مدتهاست که مختلط بوده ،خدا شاهده که همیشه ناراضی بودم ولی چه کنم که دیگه دوره و زمون باب دل من نمیچرخه .خانواده شما هم که قطعا اینجور مهمونی هایی رو نه شرکت میکنند و نه موافقش هستند،درسته؟
نمیدانم چرا ولی از کیان خجالت میکشیدم که چنین بحثی به راه افتاده وقتی خودم هم کار و اعتقادات او را می پسندم .
_بله درسته.
_عزیزم حالا پدر و مادر روژان اصراردارند که جشن عروسی مختلط باشه
با شنیدن این جمله ،کمی اخمهایش بهم پیچید .
_ببخشید خاتون .من با همه احترامی که برای مامان و پدرجون قائلم ولی نمیتونم این رو قبول کنم .جدای از اعتقاداتم من غیرتم اجازه نمیده چشم مردهای دیگه ای به همسر جوان و زیبام بیفته.نمیخوام خدای ناکرده به کسی توهین کنم ولی من هرچقدر هم بدونم چشم مردان فامیل دو طرف پاکه ولی زیبایی همسرم رو فقط مختص محارمش میدونم
میتوانستم به راحتی ،برق تحسین را در چشمان خانم جان ببینم.
به کیان که مرا نگاه میکرد چشم دوختم.اینبار مرا مخاطب قرار داد
_روژان جان نمیخوام ناراحتت کنم .میدونم که شب عروسیمون چقدر واست مهمه .میخوام بدونی هزاران برابر از شب عروسی تو و رضایت خدا برام مهمه.شرمنده اتم ولی نمیتونم با این تصمیمتون موافقت کنم .
تا خواستم لب باز کنم و به او بگویم که من هم از اول با ا هم عقیده بوده ام .مادر با عصبانیت گفت
_قرار نبود تعصبات کورکورانه اتون رو به دخترم تلقین کنید .مردان طایفه ما اونقدر با غیرت هستند که چشمشون دنبال ناموس مردم نباشه .
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_هشتم
کیان با صبوری جواب مادرم را داد
_مامان جان بحث تعصبات کورکورانه نیست بحث عشق من به دختر خانم شماست.بحث تعلق خاطر داشتن من به روژانه .چون روژان برام مهمه و بیشتر از جونم دوسش دارم نمیتونم اجازه بدم همسرم تو شب عروسیش بین نامحرم بی حجاب بگرده .چون دوسش دارم روش غیرت دارم .
خانم جان که دید کم کم ممکن است ناراحتی پیش بیاید میانه دعوا را گرفت
_منو به عنوان بزرگترتون قبول دارید یانه؟
مادرم به آرامی گفت
_البته خانجون
کیان هم با مهربانی گفت
_شما تاج سر منید خا نجون
خانم جان با مهربانی به هردو نگاهی انداخت
_سلامت باشید هردوتون. .
هردو قلول دارید که اون شب مهم ،یک شب ویژه واسه عروس خانمه؟
مادر و کیان هردو گفتند
_بله
_پس بزارید خود عروس تصمیم بگیره که عروسیش چطور برگزار بشه .
کیان با تعجب سرش را بالا گرفت و به خانم جان نگاهی انداخت .شاید او تصور میکرد که من با نظر خانواده ام موافق هستم .
تا خواست لب به اعتراض باز کند ،خانم جون لب زد
_منو به بزرگی قبول کردی پس سکوت کن و بزار دخترم تصمیم بگیره .بهش حق انتخاب بده عزیز من
کیان سر به زیر انداخت
_چشم
_روژان جان مادر نظرت رو بگو
با استرس نگاهی به مامان انداختم .با زبان لبم را تر کردم
_مامان جون خودتون میدونید که چقدر شما و بابا رو دوست دارم .خودتون هم میدونید که خیلی وقت که دیگه اعتقاداتم تغییر کرده .من شرمندتونم ولی نمیتونم موافقت کنم که مجلسمون مختلط باشه.
نگاه از چهره ناراحت مامان گرفتم و به کیان که با افتخار به من چشم دوخته بود ،انداختم.
_باشه هرطور مایلی ،اگه کسی به مهمونیتون نیومد من تقصیری ندارم .با اجازه
مادر بعد از اتمام حرفش به اتاقش رفت ،میخواستم به سمت اتاقش بروم که خانم جون دستم را گرفت
_عزیزن بزار یکم تنها باشه .نیاز به تنهایی داره .بعد عروسی اون باید جواب متلک های فامیل رو بده بهش حق بده عزیزم._چشم خانجون
دوباره کنار کیان نشستم .خانم جان کمی ما را نصیحت کرد که چگونه در زندگی رفتار کنیم تا زندگی شادی درکنار هم داشته باشیم.
به من گفت مردها گاهی نیاز به تنهایی دارند تا به مشکلاتشون فکر کنند این اجازه رو به مردم بدهم .گاهی لازم دارند با دوستانش وقت بگذارد مانعش نشوم.همیشه هوای زندگی ام را داشته باشم .به او هم سفارش کرد .
که زن وقتی ناراحت است برخلاف مردها نیاز دارد که پیشش بنشینی و به حرفهایش گوش بدهی .زن نیاز به محبت دارد تا وجودش همیشه شاداب باشد .زن هم باید گاهی برای دل خودش زندگی کند
من و کیان هم با علاقه به حرف ها و نصیحت هایش گوش دادیم و قول دادیم در زندگی به آن عمل کنیم و در برابر مشکلات زندگی پشت هم باشیم و باهم با مشکلات بجنگیم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📝 متن کامل پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۰
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با نام و یاد خالق هستی
💫اولین روز سال ١۴٠٠ را
🌸آغاز می کنیم
💫1 سـ🌸ـال خیر وبرکت
💫1 سـ🌸ـال سلامتی وسعادت
💫1 سـ🌸ـال آرامش وپیشرفت
💫1 سـ🌸ـال زندگی پرازموفقیت
💫به همه ما عطابفرما🙏
الهی به امیــــد تو 🌸
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼*
*🌼بسم الله الرحمن الرحيم
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر
وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ
🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ
اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ
ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ
وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ
🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ
ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا
🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ
ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ
🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ
ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي
🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ
وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ
وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ
🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ
🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ
🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ
🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ
ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ
َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ ..
🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
🌼دعای منتظران در عصر غیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#سین_اول_سلام_ارباب🌺
نوروز وصالتان حسینے بادا
نیڪویے حالتان حسینے بادا
در وسعٺ کُلُّخیر فے بابِ حسین
سرتاسر سالتان حسینے بادا
🌺اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌺وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌺وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌺وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#حدیث_نور
✨ حضرت محمد صلىاللّٰهعليهوآلهوسلم فرمودند:
اگر مى توانيد هر روز را نوروز كنيد، يعنى در راه خدا به يكديگر هديه بدهيد و با هم پيوند داشته باشيد.✨
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯