eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 بگرد نگاه کن پارت67 زمانی که ما حرف می‌زدیم آن خانم به طرف در خانه‌ی امیرزاده رفت و دقیقا زنگ طبقه‌ی خانه‌ی آقای امیرزاده را فشار داد. گفتم: –نه ممنون، ما خودمون میریم. تا خواست دوباره اصرار کند. دستم را به طرف در خانه دراز کردم. –خواهش می‌کنم شما زودتر برید به آقای امیرزاده برسید. سرش را کج کرد و گفت: –چشم. رفت و کپسول را برداشت و روبه خانم چادری حرفی زد. معلوم بود با هم آشنا هستند. با خودم فکر کردم شاید خواهر امیرزاده است. ایستادن آنجا دیگر درست نبود وگرنه خیلی دلم می‌خواست که بفهمم او کیست. خیلی با تعجب به کپسول اکسیژن نگاه می‌کرد، انگار از چیزی خبر نداشت. نادیا کنار گوشم گفت: –تلما، این خانمه چه خوشگل بود، قیافش شبیهه ساچی نبود؟ دستش را گرفتم و به طرف خانه را افتادیم. –ساچی انگشت کوچیکه اینم نمیشه، این الان چادر سرشه، ببین بی‌حجابیش چی میشه. پشت چشمی نازک کرد و پرسید: –حالا کی بود؟ شانه‌ایی بالا انداختم. –چه میدونم، لابد فک و فامیل همین آقای امیرزادس. اصلا به ما چه. –میگم حالا با چی میریم خونه؟ –بامترو. –پس کرونا چی میشه؟ بعدشم مگه متروی اینجا رو میشناسی؟ –وقتی پول تاکسی نداریم چاره‌ای نداریم با کرونا مبارزه کنیم، یه کم بریم جلوتر از یکی بپرسم ایستگاه مترو کجاست. –اینجا که پرنده پر نمیزنه. نگاهی به اطراف انداختم. –حالا به خیابون اصلی برسیم. به سر کوچه که رسیدیم همان ماشین دویست و شش نقره‌ایی رنگ دوباره جلوی پایمان ترمز زد. من و نادیا هر دو چشمهایمان گرد شد. همان خانم چادری بود. ماسکش را پایین کشید و گفت: –سلام مجدد خانما. لطفا بفرمایید بالا، من امدم شما رو برسونم. نادیا زیر گوشم زمزمه کرد. –آخ جون از مترو راحت شدیم. لبخند زورکی زدم و رو به خانم گفتم: –خیلی ممنون، خودمون میریم. از ماشین پیاده شد و گفت: –مگه من میزارم. امروز من شما رو ترسوندم باید جبران کنم. بعد در ماشین را باز کرد و گفت: –بفرمایید. من و نادیا با شک و تردید به یکدیگر نگاه کردیم. با خودم گفتم، پس چرا به خانه‌شان نرفت و برگشت، حتما امیرزاده از او خواسته که ما را برساند. خندید. –نترسید بابا، نمیدوزدمتون. نادیا بلاتکلیف مرا نگاه کرد. من هم دوباره تعارفش را رد کردم. که گفت: –ای بابا، من غریبه نیستم همسر علی آقا هستم. نویسنده:لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امام زمانم💚 العجل مولای خوبم🪴
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محبت امیرالمؤمنین علیه السلام ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
ازفضایل‌تربتِ حضرت‌سیدالشهدا آن‌است‌که‌چنانچه‌تسبیح حضرت‌دردست‌گرفته‌شود ثواب‌تسبیح‌وذکررادارد، گرچه‌دعایی‌هم‌خوانده‌نشود! امام‌زمان(عج)
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوای بدونی چرا زندگیت برکت نداره؟؟؟ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
چہِ‌انتظـارعجیبۍ! نه‌کوششے... نه‌دعـایۍ... فقط‌نشسته‌ایم‌وگوییم‌خداکندکه‌بیایـۍ . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📓 مرحوم در کتاب منازل الآخره نقل فرموده: که شخصی به نام صمد، بیشتر اوقات شب و روز نفس خود را حساب می‌کرد. 🚦پس روزی ایام عمر خود راکه حساب می کرد، دید شصت سال از عمرش گذشته است پس حساب کرد ایام آنرا؛ یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز می شود!! گفت: وای بر من اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، پس ملاقات کنم خدای را با بیست و یک هزار و پانصد گناه این بگفت و بی هوش افتاد و در همان بیهوشی وفات کرد. - ج ۲ ص ۴۲۹ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
مـردی ڪہ سرش هوای پـرواز گرفت سردار بہ جبهه رفت و " بی سر " برگشـت ... قبل از شهادتـش بارها به من گفته بود : من ڪہ شهیـد شدم ، مرا باید از روی پا بشناسید من دوست دارم مثلِ امام حسین (؏) شهیـد شوم . ✍ به نقل از: همسر شهید 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯