eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
برگردنگاه‌کن پارت218 منتظر نگاهش کردم. ولی او حرف هایش را ادامه نداد. –خب بعدش چی شد؟ کف دست هایش را به هم نزدیک کرد. –هیچی دیگه، چند سکانس از فیلم رو بازی کرده بود که با نرگس خانم آشنا میشه و بعد دیگه کلا فیلم و بازیگری رو رها می کنه و میان ایران. با تعجب نگاهش کردم. –چرا؟ یعنی نرگس خانم مخالف بودن؟ سرش را تکان داد. –نه، خودش که می‌گفت اون جا کارای کسایی که مهاجرت کرده بودن برام خیلی عجیب بود. می گفت احساس بدی داشتم. البته خیلی زحمت کشید تا بتونه بره اونجاها ولی... کنجکاو پرسیدم: –چرا عجیب بوده؟ –می‌گفت برام سوال بود که چرا مثلا هندیا و پاکستانیا و ... لباس و پوشش و فرهنگ خودشون رو تو کشورای خارجی حفظ می کنن ولی ایرانیا خیلی کمتر این کار رو می کنن؟ چرا این قدر زود تحت تاثیر فرهنگ اونا قرار می گیرن؟ یا می گفت همین گروه فیلم سازی که با هم بودن، چرا چیزی که خودشون تو ایران دیدن و لمسش کردن رو قبول نمی کنن ولی چیزی که اونا میگن رو فوری قبول می کنن؟ فکر کن تو اوج این همه سوال و سردرگمی بوده، بعد یه روز برای نماز خوندن میره به جایی که نرگس خانم و دوستاش بودن و خلاصه اون جا همدیگه رو می‌بینن. می گفت نرگس چند سالی بود که اون جا زندگی می‌کرد برای همین تونست به سوالام جواب بده. بعد از اون، هر روز می رفته پیش نرگس و دوستاش و با هم حرف می زدن. می گفت وقتی به خودم اومدم دیدم چه فیلم بی‌محتوایی رو می خوام بازی کنم. اصلا هدفی دنبالش نیس، فقط محض سرگرمی مردمه. برای همین همون جا کار رو رها می کنه و دیگه ادامه نمیده. امیرزاده نگاهی به پَر پرتقالی که هنوز در دستم بود انداخت. –تصمیم ندارید به کمال برسونیدش؟ مسیر نگاهش را دنبال کردم. –چیکارش کنم؟ لبخند زد. –بخوریدش. پَر پرتقال را در دهانم گذاشتم. –ولی چهره‌ی برادرتون برای من آشنا نیست. سرش را کج کرد. –معلومه اهل سینما نیستین. معروف نیست ولی بعضیا می‌شناسنش. البته از اون موقع تا حالا که چند سال می‌گذره خیلی بهش پیشنهاد بازیگری دادن ولی تا حالا از هیچ فیلم‌نامه‌ای خوشش نیومده، میگه همه بی‌محتوا هستن و ارزش بازی کردن ندارن. با خودم فکر کردم چه خانواده‌ی پر ماجرایی دارد. –تلما خانم. سرم را بلند کردم. –بله. بی مقدمه پرسید: –آرزوی شما چیه؟ با خودم گفتم: "آرزوم اینه که به تو برسم." با این فکر ناخودآگاه لبخند به لبم آمد. ریزبینانه نگاهم کرد. –سوال من خنده داشت یا آرزوی شما؟ نگاهم را روی صورتش چرخاندم و سرم را پایین انداختم و سکوت کردم. شمرده شمرده زمزمه کرد. —گفتنش سخته؟ ... یا شخصیه؟ سرم را بالا آوردم و به گلدان گلی که رویش هنر به خرج داده بودیم نگاه کردم. –دلم می‌خواد یه روز پرواز کنم همون جور که شما تعریفش رو می‌کردید. باید خیلی لذت بخش باشه. یک ابرویش را بالا داد. –تنهایی؟ نگاهم را به دست هایم دادم. –نه خب... مکثی کردم. لیلافتحی‌پور ‎‎‌‌‎‎╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
برگردنگاه‌کن پارت219 –می‌دونستید آرزوهای هر کس ارتباط مستقیم داره با ملکات اون فرد. در نتیجه آرزوی پروازی که گفتین در شما نهادینه نشده چون تازه چند روزه در موردش حرف زدیم. می‌خوام بدونم قبل از اون چه آرزویی داشتید؟ کمی جابه جا شدم. –میشه نگم؟ یه کم شخصیه. سیبی برداشت و شروع به پوست کندن کرد. –یعنی شما آرزویی نداشتید که الان بتونید بگید؟ با من و من گفتم: –راستش الان که دارم به آرزوهای قبلیم فکر می‌کنم می‌بینم اصلا آرزو نبودن. با کمی تلاش و همت می‌شد به دستشون آورد. همین چند وقت پیش وقتی داشتم اون جزوه‌های مربوط به شیطان رو می‌خوندم آرزو کردم که شیطان هیچ وقت وارد قلبم نشه. چون هر بلایی سر آدم میاد یه سرش به شیطون وصله. سیب را از وسط دو نیم کرد و نیمش را سر چاقو زد و مقابلم گرفت. –پس به یکی از آرزوهاتون رسیدید. چون شیطان فقط به قلب راه نداره، شیطان توی فکر و حتی تو خون آدمها می‌تونه وارد بشه ولی تو قلب نه. بارضایت گفتم: –چه خوب نمی‌دونستم. گازی از سیبش زد. –البته همون نزدیک شدن شیطان به آدمم میشه با تلاش ازش جلوگیری کرد. گرچه من خودم میگم ولی حرف تا عملم فاصلش زیاده. نفسش را بیرون داد و پرسید: –فکر کنم سوالاتتون دیگه تموم شده، می خواهید بریم؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم. –فقط یه سوال دیگه دارم که اگه ناراحت نمیشید بپرسم؟ به تابلوی روی دیوار نگاه کرد و زمزمه کرد. –دربلا هم می‌چشم لذات او....بپرسید راحت باشید. نگاهم را به سیب نیمه‌ایی که در دستم بود دادم و شمرده شمرده گفتم: –شما بهش فکر می‌کنید؟ اخم ریزی بین ابروهایش نشست. جوری نگاهم کرد که انگار از پلکهایش سوال می‌بارید. –منظورم اینه اگه پشیمون بشه و بیاد بگه هر جور که تو بخوای میشم، اونوقت... سیب نیم‌خورده‌ایی که در دستش بود را داخل بشقاب گذاشت. –چرا این سوال رو می‌پرسید؟ کسی چیزی گفته؟ شانه‌ایی بالا انداختم. –نه، فقط یه سواله. از روی کنجکاوی. سیبش را دوباره برداشت و شروع به خوردن کرد و بی‌تفاوت گفت: –من نمیخوام کسی اون طور که من میخوام باشه، هر کسی باید برای خودش راه داشته باشه، وگرنه به خواست این و اون بخوای زندگی کنی دیر یا زود میزنی به جاده خاکی. خدا راه رو به همه نشون داده نیازی نیست به دلخواه کسی زندگی کنیم. من مثل روز برام روشنه که اون از کارش پشیمون میشه چون دنبال کسی افتاده که خودش راه رو نمیشناسه، همه رو داره به بیراهه می‌کشونه. اگه اون روز برسه که هر کسی نه فقط هلما، راهش رو پیدا کنه من خوشحال میشم و بهش میگم بره دنبال زندگیش و از این به بعد درست زندگی کنه. –شما از کجا می‌دونید که اون پشیمون میشه؟ اشاره کرد که سیبی را که هنوز در دستم است را بخورم. –خب طبیعیه که وقتی انسان با اندیشه‌ها‌ی متفاوت آشنا بشه، خودش کم‌کم صاحب اندیشه میشه دیگه پیرو نیست. سطح اندیشه انسان که بالا رفت دچار کارهای نامعقول نمیشه و کارهاش خیلی عاقلانه و منطقی‌تر میشه، حالا بعضیها با بالا رفتن سن و تجربه این اتفاق براشون میوفته و بعضیها با کتاب خوندن و مطالعه کردن و تو رفتارای دیگران متمرکز شدن و بررسی کردن. گروه دوم زودتر به هدفشون میرسن که روش خوبیه و ضرر کمتری به خودشون و اطرافیانشون میزنن. متاسفانه هلما جزء گروه اوله، براش تجربه‌ی تلخی خواهد بود. با کارد تکه‌ایی از سیبم جدا کردم و خوردم و به ظاهر کمی خیالم راحت شد. موقع بیرون آمدن از اتاق کنارم ایستاد و پرسید. –انشاالله از فردا میایید سرکارتون دیگه؟ آرام جواب دادم. –راستش نمیدونم، فکر کنم بتونم بیام. اخم کرد. –نمی‌دونم چیه؟ حواستون هست چند روزه کار رو تعطیل کردید؟ اصلا فکر من هستید؟ –ببخشید می‌دونم دست تنها... نوچی کرد. –ولی من منظورم دست تنها بودنم نیست. منظورم تک و تنها بودنمه. من اگه می‌دونستم بیام خواستگاریتون از دیدنتون محروم میشم حالا حالاها... بقیه‌ی حرفش را خورد. سرم را پایین انداختم تا از اتاق بیرون بروم ‎‎‌‌‎‎╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون منور به لبخند شهدا بر قامت بلند شهیدان صلوات🕊 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
دعای امروز 🌷 خدایا🙏 در این یکشنبه زیبای بهاری عطا فرما به من و عزیزانم ثبات در ایمان برکت در کار پاکی در عشق رزق و روزی حلال وسلامتی وخوشبختی آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏 ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃🌸🍃 مے گویند ڪه ابتداے صبــح رزق بندگانت را تقسیم میڪنی!! مے شود رزق من امـروز رفاقتی️ باشد از جنس شهـیدان .. با عطـر شهــادت .. 🌷 🍀🍀🍀
مولای من شرمنده اگر دعای من کار نکرد آنجور که باید دلم اصرار نکرد عجل لولیک الفرج گفت لبم اما دل من درست رفتار نکرد..! تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷 صبحتون‌مهدوی التماس دعا ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
«غسل و نماز توبه یکشنبه‌های ماه ذی‌القعده» براى روز یکشنبه این ماه نمازى با فضیلت بسیار از رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله‏ روایت شده است که هر که این نماز را به‌جا آورد، توبه‌هایش پذیرفته و گناهش آمرزیده می‌شود، طلبکاران او در قیامت از وى راضى می‌گردند، باایمان از دنیا خواهد رفت ، ایمانش از او گرفته نشود، قبرش وسیع و نورانى می‌گردد و والدینش از او راضى می‌شوند ... نماز به این گونه اقامه می‌شود : 🔻 غسل کنید (نیت توبه)، 🔻 وضو بگیرید، 🔻 ۲ تا دو رکعت نماز مانند نماز صبح به جا آورید که در هر نماز، در هر رکعت سوره «حمد» را یک مرتبه، سوره «توحید» را سه مرتبه، سوره «فلق» را یک مرتبه و سوره‏ «ناس» را یک مرتبه بخوانید. 🔻 پس از نماز هفتاد مرتبه استغفار کنید:«استغفرالله ربی و اتوب الیه». 🔻بعد از ۷۰ بار استغفار یکبار بگویید : «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ». 🔻 سپس یکبار بگویید: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات فَإِنَّهُ لایَغْفِرُ الذُّنُوبَ الا انت». ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌺🧚‍♀️شرم میکنم از اینکه خدایی به این بزرگی و بخشندگی دارم اما از غیر از او چیزی بخواهم از اینکه خدایی شنوا دارم اما حرف دلم را به غیر از او بگویم از اینکه خدایم زیبایی ها و خوبی ها را برایم می خواهد اما من صبور و قانع نیستم از اینکه خدایم از رگ گردن به من نزدیکتر است اما من او را دور می پندارم از اینکه خدایم گفته از من بخواه اما غیر از او را صدا می زنم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌸🌿 پدرم همیشه می گفت تنها چیزی که ارزش ادامه ی زندگی رو داره، خانواده است! 🌸🌿مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه یه مرد واقعی نیست ! 👈حواست به خانواده باشه عزیز 👌👌 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو بگو که آیا این تصاویر واقعی ترند یا روزهایی که من و تو واماندگان از قافله عشق یکی پس از دیگری می گذرانیم … دفاع_مقدس آبادان شهدا ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯