11.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظر غدیر💞
از ته دل بگو یا علی علیه السلام 💝
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
‹♥️🕊›
شَھـٰآدتپآداشتلـٰاشهآ؎بۍوَقفہاو
درهَمہ؎اینسـٰآلیـٰانبُود:)
+رهبـرانقـلاب
حاجقاسمم💚
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گریهی امام صادق عليه السلام
برای شیعیان در غیاب #امام_زمان
عجلاللهتعالیفرجهالشریف ♥️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگر تعلقات خودمان را زیر پا گذاشتیم میتوانیم مثل شهدا خدمت کنیم به این ملت،
اگر ما با تعلق بخواهیم خدمت کنیم، این خدمت به جایی نخواهد رسید.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
برادران!
فرماندهی اصلی ما ؛
خدا و امام زمان (عج) است
اصل آنها هستند و ما موقت هستیم
وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس
و اطاعت از فرماندهی است...
#شهید_مهدی_باکری
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 چجوری #نماز باتوجه بخونیم؟
🎙 حجت الاسلام والمسلمین #پناهیان
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
جابر میگوید:
با امیر المومنین علیه السلام در کنار فرات می رفتیم که ناگهان موجی بزرگ از فرات برخاست و حضرت را در برگرفت تا حضرت را از من پنهان کرد و آنگاه موج دوباره به فرات بازگشت چون امام را دیدم هیچ رطوبتی بر لباس و بدن امام نبود از این اتفاق زبانم بندآمده بود و بسیار تعجب کردم از امام علت این اتفاق را پرسیدم امام فرمودند آن را مشاهده کردی عرض کردم بله امام فرمودند ملکی که موکل بر آب است بیرون آمد و برمن سلام کرد ومن را در آغوش گرفت.
📚از امالی شیخ طوسی:ج١
📚مدینه المعاجز سید هاشم بحرانی ج١باب فضائل علی علیه السلام
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فضیلت ۶٨٣
برگرد نگاه کن
پارت253
گربه کالباس را به دهن گرفت و رفت.
امیرزاده با لحن شوخی گفت:
–اِاِاِ...، غذا رو کجا میبری؟ بیرون بر نداریما...!!
زیر چشمی نگاهی به امیرزاده انداختم و به طرف یخچال رفتم.
همان نان و ماست دیشب را دوباره روی کاناپه گذاشتم.
–بفرمایید صبحانه. بعد نگاهم را به سفرهی حقیرانهمان دادم و با لبخند گفتم:
– این نون و ماست بیچاره، اصلا فکرش رو هم نمیکردن که امروز قراره خوراک ما بشن. سرایدار این جا لابد کلی نقشه داشته واسه خوردنشون.
روی کاناپه نشست و خندید.
–سرایداره شاید، ولی این نونه از وقتی گندم بوده برگزیده شده که بیاد بره تو شکم ما، این ماسته هم از وقتی شیر بوده بهش ماموریت دادن که ما دوتا رو سیر کنه.
همان طور که کنارش مینشستم گفتم:
–پس واسه همین دیشب تنهایی نخوردینشون؟
با گوشهی چشمش نگاهم کرد.
–انتظار داشتی بخورم؟! اونم تنهایی؟!
نگاهم را به دست هایم دادم.
–باور کنید دیشب اگرم میخواستم، از گلوم پایین نمیرفت. حالم خیلی بد بود.
–تکه ای از نان را داخل ماست زد و به طرفم گرفت.
–متوجه شدم. منم مثل تو بودم، مثل کسایی که شوکه شده باشن سردرگم بودم.
نان را گرفتم و در دهانم گذاشتم.
دوباره صدای میو میو کردن گربه نگاه مان را به طرف پنجره کشید.
–فکر کنم دوباره غذا میخواد.
بلند شدم و بقیهی کالباس را آوردم و مقابل امیرزاده گرفتم.
–میشه شما بهش بدید من میترسم دوباره بیاد طرفم.
امیرزاده بلند شد.
–خودت بهش بده، الان روزی اون دست توئه، مطمئن باش وقتی بهش غذا میدی کاریت نداره. فقط انسانا هستن که نسبت به روزی رسونشون گردن کلفتی می کنن.
–آخه واسه خوردن هول می زنه و من رو میترسونه.
خندید دستم را گرفت و از میلههای پنجره به بیرون برد.
گربه دوباره به طرف دستم دوید. من فوری کالباس را همان جا رها کرده و جیغ زدم. به عقب پریدم و با امیرزاده برخورد کردم.
او با دست هایش از هر دو طرف مرا گرفت.
–نترس، اون کاری بهت نداره.
ترجیح دادم همان جا در پناهش بمانم و هر دو نگاه مان را به گربه دادیم. گربه مشغول خوردن شد.
–اِ...، چرا این دفعه با خودش نبرد و همین جا خورد؟
امیرزاده خندید.
–فکر کنم شنید گفتم بیرون بر نداریم.
بعد از چند دقیقه دو بچه گربه میو میو کنان به گربهی مادر ملحق شدند.
هیجان زده گفتم:
–نگاه کنید بچههم داره، پس دفعهی پیش کالباسا رو واسه اونا برد.
امیرزاده لبش رو گاز گرفت و با حالت شوخی گفت:
–سنگ بشی مادر نشی، دیدی اول بُرد داد بچههاش بخورن؟
پقی زیر خنده زدم.
–مادر منم همیشه این رو میگه. ولی به نظر من که مادر شدن خیلی بهتر از سنگ شدنه.
نگاهش را به صورتم داد.
–مادر شدن رو دوست داری؟
بچه گربهها میخواستند سرشان را از لای نرده داخل بیاورند. پنجره را بستم تا بروند. بعد نگاهم را به چشمهایش دادم و به تقلید از خودش چشمهایم را باز و بسته کردم.
–دفعهی اولی که رستا مادر شد و از احساسش گفت آرزو کردم که منم تجربه ش کنم. اون میگفت مادر شدن هم یه نیازه مثل بقیهی نیازا و نباید سرکوبش کرد.
دلیلشم این بود که میگفت خانما نیاز دارن عاطفه و احساساتشون رو جایی خرج کنن، اونا نیاز به فدا شدن دارن برای بچشون، اصلا ذات جنس مونث همینه، از بس که سرشار از احساسه، حالا بعضیا می خوان این فطرتشون رو جایگزین چیزای دیگه کنن.
یک دستش را داخل جیبش برد.
–چیزای دیگه جایگزین نمی شه، مثل کسی که تشنه ست و مدام نوشابه می خوره، شاید مقطعی این نیازش برطرف بشه ولی هیچی جای آب رو نمیگیره.
حالا بیا بریم نون و ماستمون رو بخوریم.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯