eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.2هزار ویدیو
218 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 عُجب خطرناک است 🍁 آیت الله مجتهدے تهرانے(ره): 🍂🍂عجب این است که انسان به عبادتش بنازد، خودش رو خوب بداند, خیال کند روزه هایش قبول شده، نمازهایش قبول شده بہ خودش بادی بکند. این را مےگویند عجب و خطر دارد. ✨✨خداوند تبارک و تعالی به حضرت داوود فرمود: ای داوود! بہ گنهکاران بشارت بده ، اما صدیقین را بترسان! 💫💫حضرت داوود تعجب کرد و پرسید: خدایا، صدیقین را بترسانم؟ من باید به صدیقین بشارت بدهم و گنهکاران را بترسانم، حال چرا برعکس شده؟ ✨✨خدا فرمود: صدیقین را از عجب بترسان، آدم خوب ها، نمازشب خوان ها را از عجب بترسان ولی گنهکاران را بشارت بده. چرا؟ 💚 چون گنهکاران دچار عجب و غرور نیستند، آنها مےگویند: «ما آشغال بندگانت هستیم» اما صدیقین به عبادتشان مےنازند. ☀️ •⋮❥|🖤𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های عبرت‌آموز لیدر اغتشاشات محله پیروزی تهران، پس از دستگیری توسط سازمان اطلاعات سپاه مادرم بفهمه این کارارو کردم خودش منو آتیش میزنه... غلط کردم •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیز زهرا بقیه الله... کجایی آقا؟ (عجل‌الله‌فرجه) 🔺 ظهور بسیار نزدیک است •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
🔴 میدونستید علاوه بر کمک‌های تسلیحاتی و مالی امریکا، اروپا و رژیم صهیونیستی برای سقوط دمشق، ۹۵ گروه تروریستی در سوریه علیه بشار اسد میجنگیدن؟ 🔻میدونستید فقط ایران گفت بشار باید بمونه و موند! 🔻میدونستید نمیشه تو همچین کشوری براندازی کرد؟
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش۳۵: بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم در پارکینگ خانه، پاهایش جلو نمی آمد. اشک از روی صورتش می غلتید، اما حرف نمی‌زد، نه او، انگار همه زبانشان بند آمده بود. بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش. رفته بودم با محمد حسین برگردم ولی چه برگشتنی! می‌گفتند: «بهتش زده که بّر و بّر همه را نگاه می کنه!» داد و فریاد راه نمی انداختم، گریه هم نمی کردم. نمی‌دانم چرا، ولی آرام بودم حالم بد شد، و سقف دور سرم می چرخید، چیزی نفهمیدم. از قطره های آب که پاشیده می شد روی صورتم، حدس زدم بی هوش شده ام. یک روز بود که چیزی نخورده بودم، شاید هم فشارم افتاده بود. شب سختی بود همه خوابیدند اما من خوابم نمی برد. دوست داشتم پیام هایش را بخوانم رفتم داخل اتاق، در را بستم. امیرحسین را سپردم دست مادرم. حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم و می‌خواستم تنها باشم. بعد از این مدت به اینترنت وصل شدم، وای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود! یکی یکی خواندم: بار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت می شدم. جنگ چیز خوبی نیست، مگر این که تو مرا با خود به غنیمت ببری. شق القمری، معجزه ای، تکه ی ماه لا حول و لاقوة الا بالله خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد از چاله در آمد دلم افتاد به چاه دوستت دارم بگو این بار باور کرده ای! عشق در قاموس من از نان شب واجب‌تر است! دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست تو نیم دیگر من نیستی تمام منی! تنها این را می‌دانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه لحظه ی زندگی ام را می‌سازد و عشقت ذره، ذره، ذره ی وجودم را. مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز طاقت گریه ات را ندارم! بهش فحش دادم قبل از رفتن خیالم را راحت کرده بود. گفت: «قبلش که نمی تونستم از تو دل بکنم، چه برسه به حالا که امیر حسینم هست، اصلا نمی شه!» مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد. خیلی تکرار می کرد: «اگه شهید نشی می میری!» ولی نه به این زودی، غبطه خوردم. آخرین پیام هایش فرق می کرد. نمی دانم به خاطر ایام محرم بود یا چیز دیگری: *هیئت سیار دارم، روضه های گوشی ام... *این تناقض تا ابد شیرین‌ترین مرثیه است سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت *وقتی می میرم هیچ کسی به داد من نمی رسه ِالا حسین ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین پیامم به دستش نمی رسید. نمی دانستم گوشی اش کجاست، ولی برایش نوشتم: «نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارک دار شدی!» هیچ وقت به قولش وفا نکرد. نمی دانم دست خودش بود یا نه. می گفت: «۴۵ روزه بر می گردم!» اما سر ۵۷ روز یا ۶۳ روز بر می گشت. بار آخر بهش گفتم: «تا رکورد صد روز رو نشکنی، ظاهرا قرار نیست بر گردی!» گفت: «نه مطمئن باش زیر صد نگهش می دارم!» این یکی را زیر قولش نزد. روز نود و نهم برگشت، ولی چه بر گشتنی! همان طور که قول داده بود یکشنبه برگشت. اجازه ندادند بیاورمش خانه. وعده ی دو ساعت دیدار شد نیم ساعت. روی پایم بند نبودم برای دیدنش. از طرفی نمی دانستم قرار است با چه بدنی رو برو شوم. می گفتند: «برای این که از زخمش خون نیاد، بدن رو منجمد کردن. اگر گرم بشه، شروع می کنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن!» ظاهراً چند ساعتی طول کشیده بود تا پیکر را برگرداندند عقب. گفتند: «بیا معراج!» حاج آقا قول داده بود با هم تنها باشیم، از طرفی نگران بود حالم بد شود. گفتم: «مگه قرار نبود تنها باشیم؟ شما نگران نباشین، من حالم خوبه!» خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزویش بود بی سر شهید شود. پیشانی‌اش مثل یخ بود: «به به زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود!» اول از همه ابروهایش را مرتب کردم، دوست داشت. خوشش می آمد. وقتی ابروهایش را نوازش می کردم، خوابش می برد. دست کشیدم داخل موهایش، همان موهایی که تازه کاشته بود. همون موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می‌کرد، می خندید: «نکش! می دونی بابت هر تار اینا ۵۰۰ هزار تومن پول دادم!» یک سال هم نشد. مشمای دور بدن را باز کرده بودند، بازتر کردم. دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش. کفن شده بود. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش۳۶: از من پرسیدند: «کربلا و مکه که رفتید لباس آخرت نخریدید؟» گفتم: «اتفاقا من چند بار گفتم ولی قبول نکرد!» می‌گفت: «من که شهید می شم، شهیدم که نه غسل داره، نه کفن!» ناراحت بودم چرا با لباس رزم دفنش نکردند می خواستم بدنش را خوب ببینم. سالم سالم بود، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود. وقتش رسیده بود. همه ی کارهایی که دوست داشت انجام دادم. همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت. راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش، درست همان طور که خودش می خواست. بچه دست انداخت به ریش های بلندش: «یا زینب چیزی جز زیبایی نمی‌بینم!» گفته بود: «اگر جنازه ای بود و من را دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!» بلند گفتم: «نوش جونت! نوش جونت!» می بوسیدمش، می بوسیدمش، می بوسیدمش، این نیم ساعت را فقط بوسیدمش. بهش می گفتم: «بی بی زینب (علیها السلام) هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش، سلام منو به ارباب برسون!» به شانه‌هایش دست کشیدم شانه های همیشه گرمش سردِ سرد بود. چشمش باز شد. حاج آقا که آمد، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده، آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم باز کردنش نشدم. حاج آقا دست کشید روی چشمش اما کامل بسته نشد. آمدند که: «باید تابوت را ببریم داخل حسینیه!» نمی‌توانستم دل بکنم پس از ۹۹ روز دوری، نیم ساعت که چیزی نبود. بلند شدن از بالای سر شهید قوّت زانو می خواست که نداشتم. حریف نشدم تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند. زیر لب گفتم: «یا زینب، باز خدا رو شکر که جنازه رو می برن نه من رو!» بعد از معراج، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم. موقع تشییع خیلی سریع حرکت می کردند. پشت تابوت که راه می رفتم زمزمه می‌کردم: «ای کاروان آهسته ران، آرام جانم می رود!» این تک مصرع را تکرار می‌کردم و نمی‌توانستم به پای جمعیت برسم. فردا صبح، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه‌مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد. همان کنار شهدا نمازش را خواندند. یاد شب عروسی افتادم، قبل از این که از تالار برویم خانه، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک. مداح داشت روضه ی حضرت علی اصغر (علیه السلام) می خواند. نمی دانستم آن جا چه خبر است، شروع کرد به لالایی خواندن. همین دفعه آخر که داشت می رفت، به من گفت: «من دارم می رم و دیگه بر نمی گردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!» محمد حسین نوحه ی «رسیدی به کرب و بلا خیره شو به گنبد به گلدسته ها خیره شو اگه قطره اشکی چکید از چشات به بارون این قطره ها خیره شو» را خیلی می‌خواند و دوست داشت. نمی دانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازصفحه گوشیتون عکس بگیرید عکس هرشهیدی افتاد برای شادی روحش فاتحه ای بفرستید🌹 این کارهرروز انجام بدین وبه حرمت شهیدعزیز اون روز گناه نکنید درصورت تمایل نشردهید (التماس دعا)🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⇜✾ دعاےفرجـــــ✾⇝ «بسم الله الرحمن الرحیم» «الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️» ❁﴿دعاے سلامتے امامـ زمانـ (عج)﴾❁*بسم الله الرحمن الرحیم* «"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا