eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
8.5هزار ویدیو
221 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹امام زمان(عج) از ما چه توقعی دارند؟ 🎙 حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🕗 قرار شبانه (هرشب ساعت ۸ ) زمزمه عاشقی ❤️ 🌸صلوات خاصه امام رضا(ع) 💚اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌸ان شاء الله سلامت و حاجت روا بشوید.. 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت50  امیر منتظر خبر از گروه دیگر بود. گروه دوم اتمام موفقیت آمیز کار را گزارش داد و صدف را بردند سمت بازداشتگاه . گروه سوم و چهارم هم گزارش دستگیری دادند. پنجم سینا بود که خورد به معضل اینکه نیروی خانم گروه نرسیده بودند. سیما که از خانه بیرون آمد و سوار ماشینش شد سینا با امیر تماس گرفت: - آقا چه کنم؟ - نباید محل رو ترک کنه سینا. همین! سینا چرخی دور خودش زد. عرض کوچه زیاد نبود و غالب مردهای کارمند هم رفته بودند. دست گذاشت روی دوش راننده: - راه رو ببند! ماشین دور گرفت و در عرض كوچه خاموش شد. راننده کاپوت را بالا زده بود و به اعتراض های سیما با بداخلاقی جواب داد. سینا کنار درخت ایستاده بود و فقط ناظر بود و آماده برای عکس العمل. سیما که با فحش از ماشینش پیاده شد و سمت راننده رفت ، سینا هم آمد کنار ماشین و گفت: - آقا این پژوهای ۲۰۶ همشون همین طور بی پدر و مادرن. قفل که میکنن دیگه باز نمی شن! باید بیان ببرنش. خانم من در خدمتتون هستم. ماشینتون رو پارک کنید من ماشین میگیرم میرسونمتون! زن با این فرمان سینا نتوانست دیگر تشنج ایجاد کند و گفت: - نه آقا! کمک این بدین ماشینشو روشن کنه بره؟ قبل از اینکه سوار ماشینش شود، مأمور خانوم دست گذاشت روی شانه اش. سیما تا برگشت که زن را نگاه کند. سینا کارت را مقابلش گرفت و گفت: - بدون هیچ حرفی، حتی یک کلمه سوار شو. سيما مات سوار شد. سینا ماشین زن را کنار کوچه پارک کرد. اسناد خوبی در خانه سیما به دست آمد که بعدا در بازجویی هم به درد خورد. اما سوژه ششم خاص بود. سحردخترخانه ای بود که پدرش از معتمدین و آبرومندان محل بود. در جلسات قرار بر این شده بود که به هیچ وجه در محل سروصدایی بلند نشود. چند روزی پدر سحر را زیر نظر گرفته بودند. حامد رفته بود و چند باری خودش را نشان پدر سحر داده بود و به بهانه های مختلف با او حال و احوال کرده بود. صبح زود که زنگ خانه را زد و خودش را معرفی کرد، نا آشنا نبود. حامد پدر را داخل ماشینش نشاند و صفحه موبایلش را مقابل چهره اش گرفت: - این عکس رو می شناسید حاجاقا؟ مرد کمی دقیق شد به عکس. دخترش را شناخت. سحر میان پنج دخترو سه پسر دیگر. لب گزید و صدایش لرزید - یکیش دختر منه. این عکس چیه؟ شما کی هستید؟ حامد کارتش را نشان مرد داد. نگاه مرد از صورت حامد تا در خانه اش رفت ومات ماند. حامد کمی به مرد فرصت داد و آرام پرسید: - از حال و روز دخترتون خبر دارید؟ کجا داره چه کار می کنه؟ مرد دستی به موهای سفیدش کشید و گفت: - از ما حرف قبول نمیکنه. دوستاش باعث شدند از شوهرش طلاق بگیره و زندگیشو نابود کنه. افتاده دنبال کارایی که فقط حراج آیروئه ! از ما هم کاری بر نمیاد. من فقط دعا میکنم دیگه دخترای مردم رو نتونه مثل خودش عصبی و افسرده کنه . آقا این به روز درست زندگی میکنه نه شب درست استراحت بیرون که هست نمیدونم چه کار میکنه اما توی خونه همون یکی دو ساعت که بیداره ، سیگار می کشه و سرش فقط توی موبایل و لب تاب. آخرشب هم قرص میخوره و می خوابه . بدبخته دختره بی چاره من! حامد نفس کوتاهش را که حبس کرده بود آزاد کرد و بدون آن که به صورت مرد نگاه کند گفت: - راستش کار دختر شما از این حرفا گذشته. چند صد تا دختر رو هم دنبال خودش داره میکشونه به همین بیچارگی. الآن هم من حکم بازداشت ایشون رو دارم. فقط چون برای شما احترام قائلیم گفتیم تو خلوتی محله بیاییم و از خود شما بخواهیم که کمک کنید تا سرو صدا نشه و آبرو حفظ بشه. صدای مرد به وضوح می لرزید - خدا لعنت کنه اونی که فضای مجازی رو ساخت. خدا لعنت کنه دختر منوکه هم خودش بدبخته، هم ظلم کرده . حامد نگذاشت ادامه بدهد - پس شما خودتون همراه خانم برید و ایشون رو بیارید این جا. حامد هم زمان به خانم همراهش اشاره کرد و زن از ماشین پیاده شد و همراه قدم های لرزان مرد تا کنار در خانه اش رفت. دخترش در خواب بود و مرد خودش موبایل و لب تاب و یک هاردی که دیده بود دخترش دارد و فلش ها را تحویل داد. بعد هم دخترش را بیدار کرد! ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
بدون سر و صدا کار انجام شد. مانده بود تیم شهاب و فرناز... آرایشگاه فرناز از ساعت شش صبح مشتری داشت. مأمور خانم به تنهایی باید وارد می شد، پرده را که کنار زد و با شش زن روبه رو شد، فهمید که نباید هیچ کوتاه بیاید و مستقیم رفت سمت فرناز که موبایل به دست او را نگاه می کرد. حكم را که نشان فرناز داد، به لحظه نکشید که موبایلش را پرت کرد سمت یکی از زنهای کنارش. صدای جیغ و فریادش تمام آرایشگاه را برداشت. مأمور قبل از زن رسید به موبایل و ظرف سه ثانیه هم موبایل را برداشت و هم دست فرناز را گرفت و به پشت کشاند سمت خودش. زنها خواستند حمله کنند سمتش که صدایش بلندتر از همه پیچید - هرکس بیاد سمت من، فرناز آسیب می بینه . بیرون هم پر از نیروه. تا یه دقیقه دیگه نرم بیرون می ریزن این جا. دیگه هر بلایی سر فرناز بیاد شماها مقصرید و به خاطر حمله به مأمور مجرم! زن ها هول زده عقب کشیدند و مأمور با فرناز رفت سمت لب تابش؛ آن را هم  جمع کرد و وقتی نفس راحت امیر بلند شد که داخل ماشین نشستند. تدبيرها کار را تا ساعت هشت تمام کرده بود و تا این جا نفس راحتی برایشان گذاشت. مانده بود فروغ که سینا خودش را رسانده بود به محل و باید اطلاع می داد. امیر هم همراه سید و شهاب راهی شدند و با ورود آخرین نفر هر دو مکان را زدند؛ هم خانه و هم مؤسسه. سخت ترین کار همین جا بود که سینا با لباس رفتگر مقابل خانه مستقر شده بود. آخرین زن که خواست وارد خانه شود سینا دسته جارو را بین در گذاشت و تا زن بخواهد اعتراض کند آرام به بیرون خانه منتقل شد و نیروها با هم وارد شدند. قبل از آن زنگ خانه کناری اتصالی کرد... در را باز کردند تا ببینند چه خبر است که تیم امیر وارد خانه شدند. سرعت عمل بچه ها و تعدادشان باعث شد که هیچکدام نتوانند اسناد را از بین ببرند. فروغ وزنها و مرد از مؤسسه منتقل شدند. مردها و زن های خانه کناری هم که پوشش های بسیار زننده ای داشتند و در حالت فجیعی دستگیر شدند هم همین طور! موردها به زندان اوین منتقل شدند. اتاقی دوازده متری که یک میز و سه صندلی تمام وسایل آن بود. اما تا ظهر باز هم کار زیادی پیش نرفت. عصرهم فقط دو ساعت فرصت بود. هم زمان با تهران بچه های هشت شهر دیگر هم عملیات انهدام را انجام دادند و امیر بر همه نظارت داشت. دادستان فقط ده روز اجازه بازداشت داده بود و باید ظرف این ده روز بازجویی ها انجام می شد و پرونده تکمیل می شد و البته برای ادامه روند عملیات و جلوگیری از فرار بقیه عواملی که شناسایی شده بودند، این کار باید زودتر انجام می شد. با تدبیر امیر فضاهای جداگانه آماده سازی شده بود و زنها هر کدام در سلول های انفرادی خودشان بودند. طبق قرار بعد از ورودشان برای آن که باور کنند که امر جدی است، لباس زندان تحویلشان داده شد. زنان عنکبوتی تا قبل از این فکر می کردند یک شوخی است و زود تمام می شود. اما وقتی مجبور شدند لباس زندان بپوشند ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت51  فضای خودشان فاصله گرفتند تازه باورشان شد که خبری هست. ترس نشسته در نگاه و حرکاتشان و تحویل و تشریفات باعث شد که روز اول از دست رفت. سینا خسته از این همه فشار خودش را رها کرد روی فرش نمازخانه. حتی حاضر نبود برای چند لحظه دیگر چشمانش را باز نگه دارد. می خواست بخوابد تا کمی از جیغ و واویلایی که راه انداخته بودند از ذهنش پاک شود. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که سید هم اضافه شد. دست روی معده نشست کنارش - بیچاره این خانمای تیم. دیوونه شدن از دست اینا! - اعجوبن! - درست میشن! یه خورده که بمونن توی چهار دیواری ، متوجه می شن شتر سواری دولا دولا نمیشه! می خوری؟ سینا سر بلند کرد - چی؟ - غذا! امیر گفته بیام ببرمت . سینا تازه یادش آمد که از صبح دیگر هیچ نخورده و شاید این کم طاقت شدنش به همین خاطر باشد! دور سفره که نشستند ساعت ده شب را رد کرده بود. دیشب در تب و تاب عمليات بودند و آماده سازی تمام مقدمات. تا صبح هم نخوابیده بودند و حالا دور هم هستند با عملیاتی که موفق بوده و در انتظار اطلاعاتی که تیم صدرا و آرش در اختیارشان می گذاشتند و هر کدام برای رو در رو شدن با متهم خودش باید اطلاعات او را کامل مطالعه می کرد. امیر خیالش از کار تهران که راحت شد نشست پای پیگیری شهرهای دیگر که همزمان با تهران اقدام کرده بودند. گزارش موفقیت آمیز بودن عملیات ها را که دید و شنید همان کنار میزش سجاده پهن کرد و خوابید. دیشب و امشب همین بود ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ویدیو را با عشق 😍 فرشته‌های زائر امروز مهمان رواق کودک بودند... 🤔اگه سوالی درباره رواق کودک داشتید با شماره تلفن 📞051-32002888 تماس بگیرید. 📍ضلع شمال شرقی صحن پیامبر اعظم (ص) حرم مطهر رضوی، باب الکاظم (ع)، روبه‌روی ستون ۱۷، رواق کودک. ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
ای آیه ی آخر بیا وقت نزول است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی نیست ،فقط صحنه کوچکی از عدالت این جهان، گناه اهالی این خانه فقط اینه که فلسطینی هستند😭 اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۰ روز این انسان ها هیچ غذایی برای خوردن دریافت نکردند این صحنه ها دردناک تر از تصاویر جانباختگان است اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر عملیات گردان‌های مجاهدین که طی آن، تک‌تیراندازان این گردان، 6 نظامی اسرائیلی را شکار کردند اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ فرج 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ  وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ 🍃اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ 🔴اگرهمگی یڪدل و یڪصدا برای ظهوردعاڪنیم قطعاً امرشریف ظهوربه زودی محقق خواهدشد🤲 ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
‏من رأی میدهم و می سازمت وطن 🇮🇷 🇮🇷 تا انتخابات ‌ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
📚زیارتنامه📜♥️ به نیابت از 🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران✅... 🌻======✨=======🌻 🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِك🌸....🤲 🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃 🌻======✨=======🌻 🌼التماس دعای فرج🌼 زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
°•~🌻 ‌تو را از دور دیدن هم مرا آرام خواهد ڪرد ڪسے جز آنڪه دلتنگ است حالم را نمیفهمد ..‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید ! می رسد لحظه میعاد، به امّید خدا ! منتقم میرسد و روز ظهور ش، حتماً ، می شود فاطمه دلشاد، به امّید خدا ! حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع ، عاقبت می شود آباد، به امّید خدا ! مثل مشهد، وسط صحن بقیع نصب کنیم ، دو سه تا پنجره فولاد، به امّید خدا ! لذتی دارد عجب، گر که به ما، او گوید : آفرین! دست مریزاد! به امّید خدا!
مردی که مدعی بود یکی از اعضای فعال نیروی هوایی ایالات متحده است، بعد از ظهر امروز در مقابل سفارت اسرائیل در واشنگتن دی سی خود را به آتش کشید وی اعلام کرده که «دیگر در نسل کشی شریک نخواهد بود» اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدف قرار دادن پهپاد هرمس اسرائیلی توسط حزب‌الله اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاوی صحنه های دلخراش 🔵افسر نیروی هوایی آمریکا با شعار فلسطین آزاد باید گردد؛ جلوی سفارت اسرائیل خودسوزی کرد. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🇮🇷  @shahidtoraji213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾رأی‌ها مثل بذرهایی هستند که مردم با کاشت اونها اعتبار درو میکنن. اعتباری برای رشد و آبادانی. اعتباری برای امید و پویایی. آبادی یا ویرانی؟ انتخاب با خود ماست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😇 اگه میخواید در برابر مشکلات، آرامش داشته باشید، کافیه سه بار این ذکر رو تکرار کنید... آیت الله صدیقی ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕷 قسمت52 زن سعی کرد قصه هایش را یادش بیاید. مکث کرد. مرد ادامه داد: - یکی دو جا اسم فتانه رو برده بودید. خب من به جای او میگم فتانه . از فتانه برامون بگید. یک لحظه حس کرد که همه و هیچ را از دست داده است. سعی کرد که این اضطراب را نشان ندهد. کمی فکر کرد، یادش نیامد که کجا اسم فتانه را نوشته است. چرا این اشتباه را کرده بود؟ زبانش را روی لب هایش کشید و گفت: - من اسباب بازی بودن رو دوست ندارم. اما دلم هم نمی خواد تواین قصه ای که راه افتاده قهرمان باشم. باور کنید همه کاره فتانه بود... فتانه رو اگه ببینم با همین دستام میکشمش که منو بازی داد. خودش معلوم نیست کدوم گوری داره حالشو می بره، منو سوزوند. هقی که در گلویش مانده بود بیرون زد. بدون آنکه اشکی داشته باشد... زن مقابل برایش آب ریخت تا از این حالت خفگی تنفسی بیرون بیاید. با دستان لرزان لیوان را برداشت و سرکشید. زمان می خرید تا خودش را پیدا کند و دوباره به حرف بیاید: - من هرچی که درباره فتانه گفتم عین واقعیته. اون ماها رو دور خودش جمع کرد. اون کار یادمون داد... و شروع کرد به گفتن همان چیزهایی که نوشته بود. مرد وسط حرفش گفت: - این جوری که شما میگی فتانه یک هیولاست که با زور شماها رو کشونده توی مسیری که خودتون نمی خواستید؟ - هیولا؟ از هیولا بدتره! کی دلش میخواد که زندگیش رو خراب کنه؟ هان خانم شما بگید کسی هست که آن قدر احمق باشه و به زندگیش چوب حراج بزنه ؟ اے شما راست میگید فقط آدمای احمق به زندگیشون چوب حراج می زنن. اما آدمایی که زندگی دیگران رو به بازی میگیرن چی؟ - اونا دیگه کثافتند. خائنن! فتانه و فروغ این کارو با ما کردن! - و شما با دیگران! با این حرف مرد ساکت شد و نگاهش را چرخاند روی صورت خنثای آنها. مرد قبل از اینکه قصه جدیدی بسازد گفت: - شش هزار دلار رو چه کار کردی؟ شوک زده چشم درشت کرد ولب گزید: - اون پول برای ... برای فروغ بود که اشتباهی اومد توی حساب من - اما تو باهاش چند تا آرایشگاه رو پوشش دادی! زن عکس ها را از پوشه بیرون آورد و جلوی متهم گذاشت. با دیدن عکس ها دیگر خلع سلاح شده بود. یعنی اینها از همه چیز اطلاع داشتند؟ ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213
وقت نهار، زمان خوبی بود که همه اطلاعاتی که از متهمان گرفته اند را با هم مرور کنند. امیر حواسش به غذای سید و حال معده اش بود. سینا ظرف غذای جداگانه سید را برداشت و وادارش کرد تا از فضای زندان بیرون بروند. دو ساعتی وقت بود تا شروع بازجویی مجدد. سینا روحیه اش خلاف اخلاق ظاهرش نرم و شکننده بود. سید کمی سر به سرش گذاشت تا فضای زندان را فراموش کند و غذایش را بخورد. سینا گفت: - میدونی توی این یک سالی که درگیر این پرونده ها بودم به چی فکر میکنم؟ آخرین لقمه را داد دست سینا و پرسید: - به چرایی؟ - واقعا چرا؟ من خودم توی یه خونواده معمولی بزرگ شدم. نه پول به اندازه بود و نه امکانات رفاهی... ولی اینا باعث نشد که دادمون بره هوا و عقده بشه توی روند تربیتمون! سید همین جا جلوی ادامه حرف سینا را گرفت - خودت داری میگی تربیت. نه کمبود محبت و نه کمبود امکانات، هیچ کدوم باعث نمیشه که آدم خیانت و جنایت کنه. اینا برای توجیه گناهشون این دلایل رو میارن والا که چرا خیلی از پولدارا غلط اضافه میکنن! - پس؟ - پس درست اینه بگیم اینا تربیت نشدن، شاید بهتر هم باشه که بگیم اینا خودشون رو تربیت نکردن. یه گوسفند رو هم ول نمیکنن که بره بچره، براش چوپون میذارن، چون سرمایه است و گرگ و دزد هم هست. با این شعار آزادی و بی دینی و خدا نیست و نمی خوام، انسان رو توی دنیا رها می کنن! هزار دست دزد میاد وسط و تمام! تربیت با خالقه! خالق هم بر عهده گرفته، دیگه اختیار با مخلوقه بره زیر بار دستورات یا نره! حالا هم پاشو تا امیر زنگ نزده من و تو رو ادب کنه! - متهم من که فقط به قصه نوشته . - همه همین طور جلو رفتن. فکر میکنن فقط خودشون هستن و خیلی مدرک نداریم. چون از بقیه گروهشون هم خبر ندارن به هم ریخته شدن. این دوروزه نوشته ها و اعترافاتشان بیشتر رد گم کنی و یا اراجیف خاطره گونه شون بوده . تقریبا حرف به درد بخوری نزدن. اما تیم روانکاوی گفت که وضعیت شون تثبیت شده و میشه تو چالش های کلامی، اطلاعات مورد نیاز را به دست آورد. متهم در حالی مقابل مرد نشست که سعی داشت جیغ نزند. مرد بدون آن که نگاهش کند در همان ابتدای کلام گفت: - غیر از ترکیه کدوم کشور می رفتید؟ مستقیم نگاه کرد به صورت مرد و گفت: - آمریکا و فرانسه! فقط یه بار رفتیم. دبی هم با فتانه و فروغ رفتیم. سکوت مرد یعنی که ادامه بدهد. وقتی که همه چیز را میدانستند پس کتمانش فایده نداشت. گفت: - با فتانه رفته بودیم . تفریحی بود... خب کلاس برای کارمون هم بود. - به جز روزای یکشنبه هر روز سر کلاس بودید. استادا و موضوع درسا؟ اعصابش کش می آمد وقتی می دید که همه را دیده اند: - جز روزهای یکشنبه بقیه روزها از صبح تا ظهرکلاس بود، رابط آمریکا و دو سه تا استاد از فرانسه بودند که فارسی رو مسلط حرف می زدند. شیرین و پاکزاد هم بودند. ظهر تا یکی دو ساعت استراحت داشتیم و تا تاریکی دوباره کلاس بود. شب هم هرکی دوست داشت هرکاری کند آزاد بود. - شیرین و پاکزاد؟ زن چشم بست و آرام آرام توضیح داد: - استاد بیژن پاکزاد. غول مدلینگ ایرانی ها بود... بیژن پاکزاد. و خاطراتش زنده شد. خاطراتی که از آن متنفر بود و با کمک روانکاو تلاش کرده بود که فراموش کند. اما حالا صحنه ها یکی یکی از مقابل چشمانش رد می شدند؛ در کافه که نشسته بودند به بیژن گفته بود: - من اصلا دوست ندارم تو شبیه پاکزاد باشی بیژن جامش را سر کشیده بود و با قهقهه گفته بود: - به گور پدرم خندیدم که شبیه بیژن پاکزاد باشم. اون غوله، په غول واقعی، از توی چراغ جادوی رییس جمهور آمریکا در اومده! می خوانش. با همه بی شرفياش می خوانش!! ـ‌ زاده🚩  @shahidtoraji213