eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
124 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای ایران
17.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 🎥 نماهنگی بسیار زیبا و دیدنی بیاد فرمانده دل ها فرمانده دلاور با صدای گرم و دلنشین محمد گلریز با تصاویر کمتر دیده شده از شهید باکری 💢کانال خبری @shohadayeiran57
هدایت شده از پلاک ۸
🌷 ۲۳ اسفند سالگرد 🌷شهید عبدالحسین برونسی 🌷 اسمش رو فاطمه بگذارم👇 بخش اول: 🍀 قنداقه‌اش را گرفت و بلندش کرد. یکهو زد زیر گریه!مثل باران ازابر بهاری اشک می‌ریخت... گریهٔ او برایم غیر طبیعی بود. کمی آرامتر که شد، گفتم: خانمِ قابله می‌خواست که اسمش رو بگذاریم....😇 🍂با صدای غم آلودی گفت: منم همین کارو می‌خواستم بکنم، نیّت کرده بودم که اگه دختر باشه، اسمش رو بگذارم.... 🍁گفتم: راستی ، ما چای و میوه، هر چی که آوردیم، هیچی نخوردن... گفت: اونا چیزی نمی‌خواستن... بعد از آن شب هر وقت بچه‌ها را بغل می‌کرد، دور از چشم ماها گریه می‌کرد... هر وقت ازش می‌پرسیدم جوابم رو نمی‌داد. یک روز که از جبهه برگشته بود، سرّش را فاش کرد البته نه کامل و آن طوری که من می‌خواستم.... راوی:همسر شهید 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه 🌸🌺🌸 https://eitaa.comraveyanpelak8
هدایت شده از پلاک ۸
🌷 ۲۳ اسفند سالگرد 🌷شهید عبدالحسین برونسی 🌷 اسمش رو فاطمه بگذارم👇 بخش دوم: 🌹 گفت: اون روز غروب که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟ گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.... سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همین طور که داشتم می‌رفتم، یکی از دوست های طلبه رو دیدم. اون وقت، تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمی‌شد کاریش کرد. توکل کردم به خدا و باهاش رفتم ... 🔥جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم... با خودم گفتم: ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! می‌دونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو می‌فرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبردار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم... ساکت شد. چشم هاش خیس😰 اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: می‌دونی که اون شب هیچ کسی از جریان ما خبر نداشت، فقط من می‌دونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونهٔ ما...😰 راوی:همسر شهید 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه 🌸🌺🌸 https://eitaa.comraveyanpelak8
هدایت شده از هر روز با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره جالب حاج حسین یکتا از نحوه شهادت حاج احمد کاظمی شهیدحاج🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
فرمانده‌ای با پوتین‌های پاره 🔹یکی از همرزمان شهید تعریف می‌کند: " یک‌روز بچه‌ها به شهید احمد اللهیاری گفتند: احمد آقا پوتین‌های ما خراب است. ایشان فرمودند چشم، فردای آن روز یک تویوتا پوتین آورد و گفت: بچه‌ها هر کدام از شما که پوتین‌هایش خراب است می‌تواند تعویض کند در همین حین دیدم خود احمد آقا کف یکی از پوتین‌هایش افتاده است و با بند پوتین آن را بسته است تا نیفتد. گفتم احمد آقا شما هم یک پوتین نو بردارید .گفت: نه این پوتین‌ها برای بچه‌هاست. همین پوتین‌ها هم که پایم هست برای من زیاد است. 🔹همرزم شهید احمد اللهیاری می‌گوید: یک روز من با ماشین اصلاح سر حاج احمد را اصلاح می‌کردم که دیدم ماشین گیر کرد. نگاه کردم، دیدم یک ترکش به سرش خورده و نصف آن بیرون است و اطراف آن چرک کرده. گفتم این ترکش شما را اذیت نمی‌کند؟ گفت برو و انبر دست را بیاور و ترکش را بیرون بکش. گفتم نمی‌شود باید برویم پیش دکتر. احمد آقا گفت: این که چیزی نیست بچه‌ها ترکش‌های از این بزرگتر را هم تحمل می‌کنند. شهید 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
رمضان یعنی : "می‌شود به رنگِ خدا هم زندگی کرد" ما هم یک عملیات رمضان داشتیم که همه رنگ خدایی گرفتند و در زیباترین حالت، خونین بال با معبود ملاقات کردند ... شهید 🌷 شهادت: عملیات‌رمضان ۱۳۶۱ 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
جلوی ایوان بند پوتین هایش را بست و دست و پای مادرم را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت: بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. حبیب الله گفت: وضع کردستان ناجور است صدام و گروهک ها خیلی بر مردم ظلم می‌کنند باید بروم. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنی اش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جناز‌ه‌ام بگذارید بر روی تابوتم . مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهیم دید شهید 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
💔 تیر مستقیم توپ بدن حجت را برده بود و تنها سر و دستش مانده و از سینه به پائین چیزی نمانده بود تازه آرزوی حجت یادم آمد... می گفت: «خدایا! برای حجت گلوله توپی بفرست، گلوله کلاش برای حجت افت داره...» همین مانده از پیکر را داخل یک جعبه مهمات گذاشتیم و راهی شدیم ..... شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
🌹سخت ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست، بیاد همه‌ی مادران شهدا علی الخصوص مادران شهدای مفقود الاثر ♦️سلامتی مادران شهدا صلوات🌹 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی تعارف اهلِ کرم از خوردن نان بهتر است ... افطارم راباشما میگذرانم وصلواتی هدیه پدرانتان میفرستم شاید نظری، نگاهی شاید که لایق شویم الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ التماس دعا 🌷@shahedan_aref
هدایت شده از هر روز با شهدا
💫انگار توانش بعد از جانبازی دوبرابر شده بود مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت می‌کرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چی‌شده»؛ دکمه‌های پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر می‌کردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمی‌تواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام می‌داد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد." شهید 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️لحظه ای،ازیاد خدا غافل نباشید.. 🌹شهید علی اصغر دهنوی ..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊 🌹