eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 مولای ارحم کبوَتی لحرِّ و جمعی و زلة قدمی مولای من... با صورت به زمین خورده‌ام بر لغزش گام‌هایم رحم کن دعای پنجاه و‌سوم ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 . روزِ اولِ صفر سرِ حسین را به دمشق آوردند.. و بنی‌امیه آن روز را عید گرفتند.. .. .... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_چهارم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ڪشیش وقتے سر از روی ڪتاب برداشت ڪ
💔 ✨ نویســـنده:  ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایرینا گرفت و گفت: تو بہ نڪتــہ ے خوبــے اشاره ڪردے ایرینا. اصلا یادم بہ جرج جرداق و ڪتابش نبود. چقدر خوب مےشد ڪتــاب او را داشتم و مےخواندم. هر ڪتابے درباره ے علــے مے تواند مرا بہ درڪ بہتر این ڪتاب ڪمڪ ڪند. ایرینا صندلےاے را ڪہ ڪنار پنجره بود، برداشت و پہلوے میز گذاشت و روے آن نشست و گفت: "پس خوب است تلفنے بہ او بزنے و بگویے ڪتابش را برایت بفرستد." ڪشیش سرش را تڪان داد گفت: "پیشنہاد خوبے دادے ایرینا. او تنہا ڪسے است ڪہ مے تواند در این مورد ڪمڪم ڪند؛ چون اصلا دوست ندارم در این باره بہ سراغ مسلمانان بروم." ایرینا بہ فنجان چاے اشاره ڪرد و گفت: "فعلا چایت را بخور تا سرد نشود." ڪشیش فنجان چاے را بہ دست گرفت، جرعہ اے از آن نوشید، بہ ساعت دیوارے نگاه ڪرد و گفت: "بهتر است الان زنگے بہ سرگئی بزنم و بگویم شماره تلفن جرج را برایم ایمیل ڪند." سپس جرعہ ے دیگرے از چاے نوشید و گفت: "ایرینا جان! برو گوشے موبایلم را برایم بیاور." ایرینا از جا بلند شد و گفت: "تو باید به فڪر هزینہ هاے تلفن موبایلت هم باشے میخائیل." ڪشیش گفت: "حق با توست، اما ڪار من الان از این حرف هاست. حتے هزار روبل پول تلفن، فداے سر این ڪتابے ڪہ امانت حضرت مسیح است." ایرینا از اتاق خارج شد و با گوشے موبایل برگشت. آن را بہ ڪشیش داد و گفت: "جورے از حضرت حرف مےزنی ڪہ انگار واقعا او را اے! تو آن شب خستـہ بودے و گرفتــار توهــم شدے." ڪشیش در حالے ڪہ شماره ے تلفن سرگئے را جستجو مےڪرد، پاسخ داد: "همیشه همین طور بوده است؛ با این ڪہ مریــم مقدس و حضرت عیســے، بارها بر مردمان خاڪے نازل شده اند، اما هنوز بسیارے گمان مےڪنند آن ها زمین را فرامـوش ڪرده اند، در حالے ڪہ آن ها از غصــہ ے زمین رنـج مےبرند." ایرینا خواست حرفے بزند ڪہ ڪشیش موبایل را روي گوشش گذاشت و با دست بہ ایرینا اشاره ڪرد ڪہ چیزے نگوید. انتظار ڪشیش بہ درازا نڪشید؛ صداے سرگئے از بیـروت واضح تر از همیشہ بہ گـوش رسید. 🌸لینک رمان زیبای 🌸 https://eitaa.com/aah3noghte/19645 این رمان رو از دست ندید☺️ ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_پنجم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے  ڪشیش انگشت اشاره اش را بہ طرف ایری
💔 ✨ نویســـنده: ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می زد، هوای سالن پذیرایی را خوشبو کرده بود. اما کشیش، حواسش به ایرینا و «پیلمنی» که شام دلخواهش بود، نبود؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود. نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب، قصد دارد به زندگی خود و خانواده اش سروسامانی بدهد، چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد؟ کشیش، ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت، به آن دو جوان مشکوک فکر می کرد که آدم های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت کتاب راحت شود. صدای ایرینا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می رفت گفت: "وا! چرا این قدر ساکت و آرام نشسته ای؟" بعد تلویزیون را روشن کرد، کنترل آن را روی میز گذاشت، کمی راست کرد و رو به کشیش گفت: "برو جلوی آیینه به خودت نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خودت درست کرده ای؟!" کشیش به جای این که ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد. ایرینا گفت: "حتما عجله داری بروی سراغ کتابت... الان شام را می کشم". کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت، اما می دانست که ایرینا بدون او شام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می کرد. با این که میلی به دیدن اخبار نداشت، اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است. ایرینا سبد نان و کاسه ی سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت، ایستاد و همان طور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت: "ببین پوتین با این سن و سال چه می کند؟! عین چان است؛ فرز و چابک!" به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت: "باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را دیده ای؟" ایرینا در حالی که پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت، آمد و گفت: "اگر تو هم مثل من صبح و شب توی خانه تنها بودی چه می کردی؟" پارچ و لیوان ها را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت: "می نشستم و همه اش می خواندم." بعد دست دراز کرد و از توی سبد، تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرینا قبل از این که به آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت: "کتاب های تو که خواندنی نیستند؛ چند رمانی را هم که آوردی همه شان را خواندم." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 نه پورشه سوار بودند نه شیشلیک‌خور نه ادعای ژن خوب داشتند نه حساب‌های میلیاردی اما تا دلت بخواهد... داشتند مشخص مےکنه فرقِ بچه مسلمون با یه بی‌دین رو ما شیعه‌ها از پا نمےشینیم تاریخ ثابت مےکنه این رو..💪 ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 گاهی در به همین راحتی فریب می‌خورید!😏 هر مطلبی را باور نکنید. 🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش... ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 °•خُـدا یِڪ حسین(ع) داشت،الحمداللھ آن هم پناھِ ما شد:)•° :) ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 کُمیل یعنے گرما رمل هاے داغ تشنگے پنج روز بی آب و غذا یعنی جوانے گمنام که هوای تمام بچه های کانال را داشت.. کمیل یعنی عشق عشق به بانوی بی نشان حضرت فاطمه زهرا(س) ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ما چرا (علیه‌السلام) را دوست داریم؟ به خاطر آنکه با نام او عطر در فضا پراکنده می شود ؛ عطر ... عطر مقاومت در برابر ظلم از این سو تا آن سوی جهان از زمین تا .. اصلاً تمام فضا می‌شود از احساس و چرا را دوست نداشته باشیم حال آنکه تو در ادامه دادنِ راه ، سرآمدی 💔 💔 الهام‌گرفته از بر جاده های آبی سرخ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔  آورده ای دوباره بدهکارمان کنی فکری به حال غم زده و زارمان کنی اینجور که دوباره به ما راه می دهی اصلا بعید نیست طلبکارمان کنی با اینکه ما به دست تو پرونده داشتیم یک دم نخواستی تو خدا، خارمان کنی تو مهربان ترینی و اصلا نمی شود با آتشِ جهنمت، آزارمان کنی ما را زمین زده است گناهان بی شمار باید که فکرِ این دل بیمارمان کنی من آمدم دوباره رفیقت شوم خدا لطفی اگر کنی تو و بیدارمان کنی این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد تا با شهید کرببلا یارمان کنی با گریه های فاطمه ات گریه می کنیم تا روضه خوان روضه دیوارمان کنی آتش گرفته ایم در این اضطراب تا پهلو شکسته از تب مسمارمان کنی   ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 از امام صادق(ع) پرسیدند: چرا کسانی که در زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند: به این دلیل که غالباً قضا است! ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #قسمت_نوزدهم سردار قاسم سلیمانی پس از شهادت احمد کاظمی می‌گوید: من تصورم این بود که وقتی خبر شها
💔 تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا می‌کرد، این گونه نبود. اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور و مبنای اساس این بنا ستون‌های این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستون‌های این بنا بود، هم در آن ارزش‌هایی که در جنگ به وجود آمد که من اشاره به آن‌ها می‌کنم. او نقش یک مربی را داشت. چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع‌تر از این حرف‌ها، و بدون این‌ها و یا در هر جلسه‌ای که این‌ها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی‌هاشون شهید شدند. این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی و احمد کاظمی 📚 🏴 @aah3noghte🏴
💔 نوشته بود.... میخواستم بزرگ بشم درس بخونم مهندس بشم خاکمو آباد کنم زن بگیرم مادر و پدرمو ببرم کربلا دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم خوب نشد..! باید می رفتم از مادرم , پدرم , خاکم , ناموسم , دخترم , دفاع کنم ، رفتم که دروغ نباشه احترام کم نشه همدیگه رو درک کنیم ریا از بین بره دیگه توهین نباشه محتاج کسی نباشیم ... وصیت نامه تخریبچی نوجوان ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام همسنگرےها یه سلام ویژه هم خدمت کنکوری‌ها نتیجه ها رو دادن؟ انتخاب رشته کردین؟ قول و قرارهای قبل از کنکور که یادتون نرفته؟ تو انتخاب رشته یادتون باشه امام زمان عجل الله تعالی فرجه میخواد...🥀
💔 ⁉️ چرا زنان موفق ایرانی توسط ها سانسور می‌شوند⁉️ . ❣️1️⃣ خانم دکتر طوبی کرمانی متاسفانه در ۲۲ شهریور ۹۹ و در سن ۷۳ سالگی دعوت حق را لبیک گفتند. ایشان دارای فوق دکترای فلسفه تطبیقی و کلام از دانشگاه کالیفرنیای آمریکا بودند. از جمله آثار علمی و فرهنگی ایشان، تألیف بیش از ۶۰ مقاله و تصنیف ۱۲ کتاب علمی و اجتماعی و شرکت در بیش از ۸۰ کنگره ملی و بین‌المللی در داخل و خارج کشور است. دکتر کرمانی فوق دکترای فلسفه در ایران است. ❣️2️⃣ خانم دکتر مریم کوچکی‌نژاد فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف و استاد دانشگاه نورث وسترن آمریکا و یکی از ۴۰ در رشته مدیریت است. ❣️3️⃣ دکتر طناز بحری، دکتر نخبه ایرانی و رئیس کلینیک بیمارستان آراسموس روتردام هلند که حقوق ۱۰ هزار یورویی را رها کرد و به . ‼ زن موفق از نظر فمینیست‌های ایرانی، زنی است که برهنه باشد و آرزویش این باشد که شبیه مردان شود و موضوع خانواده برایش مهم نباشد. اما اگر زنی تحصیلکرده و باحجاب باشد، سانسور شده و دیده نمی‌شود؛ ولی فقط کافیست یک زن هرزه، روسری خود را روی چوب کند !!!😏 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 تو خدا رو داری ! هر وقت حس کردی تنهایی این جمله رو یادت بیار . .♥️✨ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 اعتقادی که به قیمت پراید داریم :)))))) والا ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 🔴 نظر در مورد ‼️وقتی داروی کودکان سرطانی تحریم است چطور برای ما بصورت گسترده واکسن میفرستند؟ 🔹کریم همتی رئیس جمعیت هلال احمر: وزارت بهداشت قصد دارد 16 میلیون دز واکسن آنفلوآنزا وارد کشور کند که نزدیک 2 میلیون دُز آن را هلال احمر تا دوشنبه آینده وارد می کند./شبکه خبر بیانات روشنگرانه امام خامنه ای (۹‌۹/۰۱‌/۰۳): سران آمریکا چند بار تا حالا گفته‌اند که ما حاضریم از لحاظ درمان و دارو به شما کمک کنیم؛ چند بار تکرار کرده‌اند که فقط شما از ما بخواهید تا به شما از لحاظ دارو و درمان کمک کنیم. این جزو آن حرفهای بسیار عجیب است که به ما می گویند که از آنها درمان بخواهیم و دارو. شما آمریکایی ها؛ متهمید به اینکه این ویروس را شما تولید کرده‌اید؛ من نمی دانم چه قدر این اتّهام حقیقی است؟!؟ امّا وقتی این اتّهام وجود دارد ؛ کدام عاقلی به شما اعتماد می کند که شما بیایید برای او دارو بیاورید؛ ممکن است داروی شما یک وسیله‌ای باشد برای اینکه این بیماری را بیشتر گسترش بدهد!!! هیچ اعتباری ندارید؛ به شما اعتمادی نیست. ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام م
💔 ✨ نویســـنده: کیشیش گفت: "این کتاب آخری چی بود آوردم؟ ما ميخائيل بولگاکف؟ همه اش را خواندی؟" ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت: "مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم. دو سه روزه تمامش کردم." کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد، تعریف کرد؛ چون از آن جایی که او که میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است. بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود "با باد آورده ات چه میکنی؟" گفت: "اخبار خوبی برایت دارم پرفسور. دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می کنم. موضوعش راجع به یکی از دین اسلام است. شخصی به نام که مسلمانان لبنان به او امام علی می گویند. شاید اسمش به گوشَـت خورده باشد." پرفسور گفت: من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط را می شناسم. حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟" کشیش جواب داد: "نه... نویسنده اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره على نوشته است. قرار است، به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم." پرفسور پرسید: "این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!" کشیش گفت: "جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور است. می گفت علی یکی از مردان بزرگ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه می کرد، اما نکته جالب تر این که علی کتابی دارد به نام . من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن، نداشتم. دوستم می گفت نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توانی علی را آن چنان که هست ." پرفسور گفت: "حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن." کشیش گفت: "درست می گویی پرفسور. میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق می کند..." پرفسور گفت: "بله، میفهمم. روِشَت را قبول دارم و توصیه می کنم کتاب را با دقت بخوانی. خود من از خواندن نسخه ی خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم." کشیش گفت: "اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی." پرفسور گفت: "فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم. فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو به کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi