eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 میم مثل ماتم مادر در فراق فرزند تبریک به مادر تازه شهید مدافع امنیت البرز که این روزها با دیدن تصاویر نحوه شهادت پسر خود «روح‌الله عجمیان» دوباره داغدار پسرش شد و در فراق فرزند اشک‌ می‌ریزد. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
آینده امیدبخش ایران با دولت رئیسی و رهبر انقلاب 221207.MP3
30.55M
💔 دوسه ماه آینده دنیا بهم میریزد. دوستان لطفاانتشاربدین باحوصله همه روگوش کنین. دیدمون بازترمیشه 🇮🇷 💞 @shahiidsho💞
💔 حسین خیرالدین مداح لبنانی در دیدار با رهبرانقلاب: اگر نائب امام زمان این گونه است،پس خود امام زمان چگونه است؟ ✍🏻بنظرم باید دهه هفتادیا و هشتادیا رو مکرر ببرند دیدار آقا، اصلا همین که چهره آقا رو ببینن و نفس آقا بهشون بخوره، میشن... ببینین کِی گفتم!😌☝️🏻 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود مدنی موتورش روشن ک
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و یک عامل دوم مثل سگ میدوید و سرعت زیادی داشت. مدنی دید فقط یه مسیر داره و مسیر دیگری برای دور شدن از مدرسه دخترونه نیست. و اون مسیر هم دقیقا از جلوی مدرسه و سرویس مدارس و والدین مدارس رد میشد! هیچ کاریش نمیشد کرد. فقط همون یه مسیرو داشت. مدنی با صدای بلند و بوق ممتد زدن، واسه خودش مسیر باز میکرد: بروووووو کنار ... برووووو گفتم .... برو آقا .... عامل دوم دید داره موتوری دور میشه. فورا دست کرد تو جیبش و همین طور که داشت میدوید، میخواست ریموت رو بیاره بیرون که ریموت افتاد رو زمین و دوسه متر ازش دور شد. عامل دوم که مشخص بود از اون وحشیاست، خودشو فورا اندخت رو زمین و ریموت رو برداشت و شروع به دویدن کرد. مدنی دقیقا رسیده بود به مدرسه دخترونه. مدرسه تعطیل شده بود و همه دخترا اومده بودن بیرون و فضای خیابونِ جلوی مدرسه خیلی شلوغ بود. مدنی فریادشو بیشتر کرد و گفت: خانم برووووو ... بروووو کنار .... برو گفتم ... فقط دو سه متر از درِ مدرسه دورتر شده بود که یهو یه ماشین از سرویس مدارس، درِ سمتِ خیابونش باز شد و از شانس بدِ مدنی، جلوی راهِ اون سبز شد. مدنی و موتور و اون عامل بیهوش با شدت به در و ماشین برخورد کردند. مدنی که دستش به شدت آسیب دیده بود به زور پاشد و دید عامل دوم داره فاصله خودشو با اونا کمتر از دویست متر میکنه. کجا؟ دقیقا شلوغترین نقطه به مدرسه و دخترا و والدین و ... حالا تو همون لحظه، دخترا سرشون از سرویس درآورده بودند و داشتند به مدنی فحش میدادن و اهانت میکردند: مگه کوری؟ ترسوندیمون ... کثافت مگه رانندگی بلد نیستی؟ مدنی صبر نکرد. دید عامل دوم داره میاد. یه یاعلی دیگه گفت و عامل اول رو بلند کرد و انداخت رو کولِشو شروع به دویدن کرد. دخترا که دیدن یه ریشی، یه بدون ریش انداخته رو شونه هاش و داره میدوه، یکیشون گفت: این لابد بسیجیه و داره یه بیچاره رو با خودش میبره. نگاه کن چقدر نامرده! بعدش دخترا یک صدا شروع کردند: ولش کن ... ولش کن ... ولش کن ... عامل دوم ریموتو درست تو دست گرفت. میخواست بزنه که دید کار نکرد. مدنی با آخرین سرعت میدوید. کسی که رو کولِش بود وزن کمی نداشت و حتی هیکلش از مدنی بزرگتر بود. به خاطر همین مدنی زیرِ فشار اون نامرد داشت تحمل میکرد و به قلب و کمر و گردنش خیلی فشار میومد. دخترا که دیدند مدنی ول کن نیست، از سرویس پیاده شدند و افتادند دنبال مدنی و اونی که با خودش میبرد. و شعار میدادند: بی شرف! بی شرف! بی شرف! ولش کن ... ولش کن ... ولش کن ... محمد و بقیه دیدند جمعیت زیادی از دخترا دارن دنبال مدنی میدوند و شعارهای زشت و زننده میدن. عامل دوم هم که دیگه فاصله اش کمتر از دویست متر شده بود نفس نفس زنان به اونا نزدیکتر میشد. در همون لحظات بود که محمد به سعید گفت: سعید نیرو انتظامی! سعید فورا اقدام کرد. محمد به مدنی گفت: نرو طرفِ ماشینا ... صدامو میشنوی؟ ... مدنی صدامو داری؟ عامل دوم داشت میدوید و میخواست برای بارِ دوم و مطمئن تر از دفعه اول، دوباره ریموت رو فشار بده که ناگهان یه موتوری با سرعت از بغلش رد شد. عامل دوم دید در چشم به هم زدنی، بین زمین و هواست و چنان ضربه ای پشتِ زانوی سمت چپش خورده و از پشت زدنش، که فقط آسمون رو دید و بعدش اینقدر محکم از پشت سر با سر و گردن اومد زمین که تمام وزنِ بدنش اومد رو گردنش و دیگه نفهمید چی شد! موتوری که زد بهش، دو نفر بودند. نفر دوم فورا پرید پایین و رفت سراغ عامل دوم: آقا ... آقا ... ای وای ... خدا به دادم برسه ... آقا با شمام ... حالتون خوبه؟ نفر اول که راننده موتور بود تا حواس همه به کسی بود که محکم به زمین خورده، رفت از توی جوب، ریموت رو پیدا کرد و خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش. بعدش هم صورتشو به شونه راستش نزدیک کرد و گفت: ریموت انفجاری از کار افتاد. تمام. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕
1_1977777726.mp3
6.21M
💔 ۳۸ یه ملاقات خصوصی و حضوری بین•:👇 👈 。°❀•°:🎀 تو و خدا 🎀:°•❀° 👌قصرهای بهشتی ات،هیچی نیستند جز؛ ساختمان قلب تو❗️ 👌ببین چی از در ودیوار قلبت بالا میره! عشق یا کینه؟ محبت یا حسادت؟ 👌ساختمون قلبت رو خوشگل کن ساختمون آخرتت خوشگل میشه 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 امام صادق علیه السلام فرمودند: طوبی لمن کان امّه عفیفه/ خوشا به سعادت کسی که مادرش پاکدامن است...
💔 وقتی میخواست به سوریه برود یکی از جانبازها گفت: آقا کجا میخوای بری؟ بمون همین جا گفت: میخوام برم یه جایی که مثه شما بشم؛ حالا شما که رفتی یه خط بهت افتاد و برگشتی الان میخوری و میخوابی... منم میخوام برم مثه شما بشم... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 امروز 24 دی ماه سالروز شهادت نام پدر: احمدقلی تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت: 1365/10/24 عملیت شهادت: کربلای 5 محل شهادت : شلمچه گلزار شهید : گلزار شهدای شهربن 🌸 شادی روح شهید صلواتی هدیه کنیم ارسالی از شما یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 امروز 24 دی ماه سالروز شهادت #شهید_علیرضا_براتی نام پدر: احمدقلی تاریخ تولد: 1342 تاریخ شهادت: 1
💔 گزیده ای از وصیتنامه خدایا! چگونه لب به سخن گفتن باز کنم ای معبود من در حالی که سرتا پا گناه و معصیت و نافرمانی هستم و با چه روشی با تو تکلم کنم چون چیزی ندارم درمانده و حیرانم و بی چیزم و هر چه دارم از توست زمان جهاد هم اکنون است چقدر ما غبطه می خوریم که ای کاش در صحرای کربلا بودیم و به حسین ( ع ) کمک می کردیم اکنون زمان آن رسیده پس باید تکان بخوریم و حرکت کنیم... به خواهرانم می گویم که به اهمیت بدهید که حجاب تضمین خون شهیدان است مخصوصا خواهرانی که در جهت تحصیل، قدم بر می دارند. خدایا ما را با سیدالشهداء امام حسین (ع) محشور کن علیرضا براتی  8/ 6 / 1365" یاران آخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 در این راه ، هیچ همراه ندارم. هیچ دستیاری ندارم، هیچ همدردی ندارم. تنهایم، تنهایم، تنها...
💔 خدایا! دلم گرفته، نمى توانم نفس بكشم، نمى خواهم بخندم، نمى توانم بگریم، خواب و خوراك از سرم رفته، قلبم شكسته، روحم پژمرده و انسانیتم كشته شده. گویى سنگم، گویى دیگر احساس ندارم. شدت احساس، آنقدر غلیان كرده و آنقدر مرا سوخته كه دیگر وجودم از احساس درد و غم به اشباع رسیده است. از كنار جوانى مى گذرم كه بر خاك افتاده، خونش گرم و روان است.... چقدر عادى می گذرم! آه،آن طرف دیگر دوست دیگرم افتاده. آه خدا چه بگویم؟ از میان این شهر سوخته و غارت شده می گذرم. چه غم‌انگیز چه دردناك و غم انگیزتر ازهمه آن كه هنوز اجساد كشته ها و سوخته ها، همه‌جا پراكنده است واین مردم بى احساس، از كنار این كشته ها آنچنان بى خیال می گذرند كه گویى ابداً انسانى وجود نداشته... انسانیتى باقى نمانده است. دست‌نوشته های یاران اخرالزمانی 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
شهید شو 🌷
💔 حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤم
💔 رزق‌مــــــا‌را‌برســــانید‌ز‌بازار‌نجــــف از‌همان‌سفره‌که‌نعمت‌به‌گدا‌میبخشند.. السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 در کار و کاسبی در خیابان جمهوری که تعمیرکار موبایل بود، بین همه مشهور به «حلال‌خوری» شده بود. یک‌
💔 شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. راوی: حاج صادق آهنگران ثواب اعمال خود را تقدیم می کنیم به روح ملکوتی 🥀 دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"