eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ( ۱۴ساله) در تاریخ ۳۰ دیماه ۶۶ در عملیات بیت المقدس ۲ به شهادت رسید. او در قسمتی از وصیت نامه اش می نویسد: در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکائی و تابع ولایت فقيه هستم 🔥 👌 بصیرت، آگاهی، حق طلبی، ولایت پذیری و استکبارستیزی یک بسیجی شهیدِ ۱۴ ساله در ۳۵ سالِ قبل باید الگو و سرمشق و نقشه راه مسئولین کشور شود 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 لا تعشقنی بعينك ، ربما تجد أجمل منی... إعشقني بقلبك فالقلوب لا تتشابه أبداً... با چشمانت عاشقم ن
💔 ‏«نَتَظاهرُ دائماً باللامُبالاة، و قلوبُنا تحتَرق.» "‏همواره تظاهر به بی‌تفاوتی می‌کنیم، در حالی‌ که قلب‌هایمان💔 آتش می‌گیرد." 💕 @ShahiidSho💕
💔 امروز ، روز جهانی بغل بود خوش به حال شهدا که بغل و آغوش سیدالشهدا رو به این دنیا ترجیح دادند 🥀 بغل 💞 @shahiidsho💞
💔 پرسیده بودندش، می شود امام را دید؟ و نزدیکش رفت ؟ یعنی... ما آخرالزمانی ها می توانیم ببینیمش؟ سید گریه اش گرفته بود زیر لب گفته بود: چطور بگویم نمی شود وقتی مرا در آغوش گرفته و به سینه اش چسبانده ... سید بحرالعلوم را می گویم ... 💞 @shahiidsho💞
💔 رجبت از راه رسیده و قلبِ من پر از حسِ شعفه!☺️😍
1_1977780202.mp3
6.06M
💔 ۴۶ ☑️یه لحظـه است فقـــط! در یک لحظه، تنهایِ تنها میشی❗️ 💠امـــا نـه؛ اون لحظه تنها نمیشی، اگر در لحظه های زندگیت با خدا اُنس گرفته باشی... رفاقت با خدا رو تمرین کن 🎼 💞 @shahiidsho💞
💔 +خوبی مُردن چیه؟ - دیدن ... ای که گفتی فمن یمت یرنی* جان فدای کلام دلجویت کاش روزی هزار مرتبه من  مردمی تا بدیدمی رویت  این ماه ، ماه امیرالمومنینه 🥀 *حضرت امیر: هر کسی بمیرد مرا خواهد دید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و هشت خیابون های م
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 قسمت نود و نه سوزان: دقیقا کدوم کار؟ آرسن: ارتباط شما با آلادپوش! سوزان: خیلی خوبه. آدم باهوشیه. خیلی هم به مریم رجوی وفادار. قبلا اینا رو بهتون گفتم. دلیل ملاقات امروز ... این شکلی ... متوجه نمیشم. آرسن: درباره شما ابهاماتی دارم. سوزان: مگه قراره با شما کار کنم؟ و یا به استخدام شما دراومدم؟ البته فکر کنم متوجه شدید که مجذوب شخصیت و مدل کار شما شدم. اما ... چرا باید به ابهام شما درباره خودم پاسخ بدم؟ آرسن: درسته. شما آدم من نیستید. من شما را استخدام نکردم... 🔹 ادامه این جملات را که داشت میگفت، محمد در حال دیدن و شنیدم آن صحنه روی یکی از سیستم ها بود: «آرسن: اما دلم نمیخواد درباره آدمایی که با هم هدف مشترک داریم ابهامی داشته باشم. سوزان: باشه. میشنوم. آرسن: شما چرا درباره نوردخت بدگویی کردید؟ چرا این دخترو جدی نمیگیری؟ سوزان گفت: پرسیدن این سوال از شما بعیده! آرسن: چرا بعیده؟ من از دو نفر شنیدم که شما ابراز ناامیدی کردید از این که روی این دختر سرمایه گذاری بشه! سوزان: از کی تا حالا نظر من واسه موساد و اسراییل و دربارِ شاهزاده عزیزم مهم شده؟! لطفا با من بازی نکنید. حرف اصلیتون رو بزنید! 🔷 صدرا همین طور که داشت تو بیمارستان راه میرفت، حرفهای کادر و بیماران و ... را میشنید. تقریبا همه نگران بودند که نکنه مردم بریزن تو بیمارستان ... نکنه اتفاقی بیفته ... نکنه به کسی آسیب برسه و ... همین طور که داشت رد میشد و میخواست از یکی از درها خارج بشه و وارد بخش اورژانس بشه، دید یه پرستار در حال بردن یه ویلچر به طرف پشت سر صدرا هست. کسی که رو ویلچر نشسته بود، صورت و سرش پوشونده بود و چیزی مشخص نبود که کی هست؟ صدرا یه لحظه یه نفس عمیق کشید و درهمون لحظه، بوی عطری که چند ساعت پیش، ینی وقتی شبنم باهاش بود و پشت سرش نشسته بود، اسشمام کرد. فورا تصمیم گرفت این بو و عطر را دنبال کنه. به بهانه بستن بند کفشش ایستاد، نشست رو زمین و شروع به بستن کفشش کرد. همین طور که کارشو میکرد و مثلا مشغول بود، با چشمش دنبال کرد و دید پَرَستاره، به طرف راهروی غربی پیش رفت. رفت رو خط سعید و گفت: این پرستاره و ویلچر رو دیدی؟ سعید جواب داد: آره. دارمش. رفت به طرف راهروی غربی. صدرا: عطرش خیلی آشناست. عطر شبنم همین جوری بود. کسی که نشسته بود رو ویلچر، مشکوک میزد. سربازان گمنام ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💕