شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_دوم ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم و با اضطراب نگاهش
💔
#رمان_رهــا یـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_سوم
نامه م رو که خیلی تمیز با چسب بهم متصل کرده بود از جیبش در آورد و بازش کرد.📩 ضربان قلبم شدت گرفت.دستانم رو جلوی دهانم گرفتم و به نامه ی در دست او خیره شدم. انگار دوباره داشت حرفهامو میخوند.
لحظاتی بعد، نامه رو بست و با چشمانی مرطوب از اشک به گوشه ی تختم خیره شد.
من هم آهسته اشک میریختم.
گفت:
_شما درمورد من چه فکری میکنید سیده خانوم؟ فکر کردید بنده معصومم؟! من چه کردم با دل و روح شما که این قدر در این نامه دلتون ازم پربود و چه کردم پیش خدا که من گنهکار به چشم شما چنین جایگاهی داشتم؟؟ سیده خانوم من خاک پای همه ی ساداتم..اگر از من رنجیدید حلالم کنید.😞✋
🍃🌹🍃
من چه میشنیدم؟؟
نکنه باز در خواب بودم؟؟مگه میشه حاج مهدوی یک دفعه بشه همون کودکی که به کلی از حافظه ام پاک شده بود؟! مگر میشد حاج مهدوی با چشم اشک آلود اینجا،کنار من بنشیند و ازمن حلالیت بطلبه؟؟
نه من در خواب بودم.در یک رویای شیرین. نفس عمیق کشیدم . . شیطنتم گل کرد.😏
_به یک شرط..
او با تعجب پرسید:_چه شرطی؟
اشکم رو پاک کردم.گفتم:
_تسبیحتون برای من.
او نگاهی به تسبیحش انداخت و در حالیکه در مشتش میفشرد با صدایی لزون گفت:
_بسیار خب حتما در اسرع وقت یک تسبیح بهتون هدیه میدم.
گفتم:
_نه..من همین تسبیح رو میخوام..
🍃🌹🍃
او از جابلند شد و یک قدم عقب تر رفت.
پرستاری که چندبار در لابه لای صحبتهای ماقصد ورود به اتاق رو داشت و با مشاهده ی حال و روز ما و صحبت هامون داخل نمیومد سرک مجددی به اتاق کشید و باز بی هیچ اعتراضی رد شد. حاج مهدوی با حالتی معذب گفت: _راستش این برای خودمه..جسارتا نمیتونم بهتون بدم..
با شیطنت گفتم:
_چون یادگار الهامه بهم نمیدید؟! قول میدم براش همیشه با اون تسبیح ذکر بفرستم..
او خنده ی محجوبانه ای کرد..صورتش سرخ شد.☺️🙈
_پس خانوم بخشی بهتون گفتن که این تسبیح یادگار کیه..دیگه اصرار نکنید خواهرم .
گفتم:
_خودش بهم اون تسبیح و داده حاج آقا..گفته با اون تسبیح براش تسبیحات حضرت زهرا بخونم..
حاج مهدوی لبخند در لبش خشکید..
با چشمانی باز نگاهم کرد و در حالیکه آب دهانش رو قورت میداد نزدیکم اومد..و تسبیح رو روی تخت گذاشت…وقت رفتن از اتاق با بغض گفت:
_پس قابلم ندونست…
خواستم حرفی بزنم که گفت:
_التماس دعا
🍃🌹🍃
مطمئن نبودم کار درستی کردم یا نه. شاید نباید اون تسبیح رو از حاج مهدوی میگرفتم.تسبیح رو از روی تخت برداشتم و به دانه های درشت و زیباش نگاه کردم.
فاطمه داخل اومد و با دیدن من و تسبیح حیرت زده پرسید:
_تسبیح حاج مهدوی دست تو چیکار میکنه؟
لبخند کمرنگی زدم،
_قبل از اینکه خوابم ببره گفتی خدا رو دارمو نباید بترسم.. چون اون داره از این مسیر عبورم میده..اونم درحالیکه محکم بغلم کرده تا بلایی سرم نیاد…راست گفتی..من احمق بودم که بیخود احساس خطر میکردم…
فاطمه دستش رو روی پیشونیم گذاشت. با نگرانی گفت:😨
_دوباره تنت داغ شده…رقیه سادات خوبی؟؟!
…آهسته گفتم:😌
_آره دارم میسوزم..اما بهترین حال دنیا رو دارم..
او اخم کرد:😉
_حاج آقا چی بهت گفتن که این شکلی شدی؟؟ مشکوک میزنی..
تسبیح رو در دستم مشت کردم
_همه چیز رو برات میگم…فقط…میخوام برم خونه..
او با دلواپسی از تغییر حالت من گفت:
_نمیشه..مگه نشنیدی گفتن میخوان ازسرت اسکن بگیرن
گفتم:_من خوبم فاطمه. .
همونموقع پرستار داخل اومد.با دیدنش گفتم:من میخوام برم خونه.
پرستار نزدیکم شد و دستش رو روی سرم گذاشت.
_ظاهرا هنوز تب داری..بهتره بیشتر بمونی
با اصرار گفتم:
_من خوبم.نهایت یک مسکن میخورم..
پرستار فهمید که تصمیمم جدیست.
گفت:
_مسئولیتش پای خودت!
و از اتاق خارج شد.
🍃🌹🍃
از روی تخت پایین اومدم
و دست در دست فاطمه به طرف بیرون سالن حرکت کردم. حامد وحاج مهدوی با دیدن ما جلو اومدند.فاطمه قبل ازطرح هر سوالی از جانب این دوگفت:
_خانوم قبول نمیکنه تا صبح بستری شه..میگه خوبم..در حالیکه دکتر گفت باید از سرش اسکن بگیریم..
حامد گفت:
_خب لابد خودشون میدونن خوب هستن دیگه..سخت نگیرید.ان شالله فردا میبریمشون اسکن!
حاج مهدوی انگار یک چیزی گم کرده بود و بدون تسبیح بی قرار به نظر می رسید...
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دنیـا اگر گذاشت ڪہ پیدا ڪنم تو را
فرصت بده بہ مَن ڪہ تماشا ڪنم تو را
پیچیدهاے شبیهِ معما... شبیہِ شعر
هے فڪر میڪنم ڪہ چہ معنا ڪنم تو را
پائیز هم از راه رسیـد
داریم با تو
با یـاد تو
از کوچه های برگریزان عبور مےڪنیـم و با هر قدم
دعا مےڪنم جـدا نشوم
از نـگاه لطف تو
دعا مےڪنم بمـانم پای رفاقتت
#دلشڪستھ_ادمین...
#شھیدجوادمحمدی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#زیارت_مجازی
#آھ_زینب
#آھارباب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شھدا
#کوچه_شھید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎼 ترانهٔ My Three-Year-Old Hero
«قهرمان سه سالهٔ من»
دومین ترانهٔ انگلیسی از گروه وتر با موضوع دختر سه سالهٔ امام حسین(ع)
♥️ حسین را جهانی کن!
جهت اشتراک در فضای بینالمللی:
YouTube: youtu.be/dIUcpSj4yhk
Instagram: instagram.com/vetrmusic
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن
💔
یه روز یه تُرکه...
میشه شهردار اردبیل
و دستور میده در کنار تابلوی شهدا،
مشخصات دقیق شهید را هم ذکر کنن!
این آتش به اختیار یه ترکه!
همون تُرکی که سالهاست صهیونیستا با چرت و پرتاشون و ساختن جوکای بی اساس سعی کردند بدنامش کنن...
#کوچه_شهید
#ولله_که_راه_شهدا_فراموش_نخواهد_شد
#آتش_به_اختیار
💕 @aah3noghte💕
گفتمش:
"فحشا کجا آید پدید"؟
گفت از کوچه های #بےشھید....
💔
دائم سوره قل هو الله احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان(عج).. این کار عمرِ شما را با برکت میکند و "مورد توجه خاص حضرت" قرار میگیرید..🌱
#آیتالله_بهجت_ره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#حاج_حسین_یکتا:
بچهها! سعی کنید یه دوست خوب و همراه پیدا کنید؛ دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه کنی؛ پاتو به بهشت باز کنه؛ پاتو به بهشت زهرا، کنار شهدا باز کنه؛ پاتو به یه جاهایی وا کنه که تا حالا نمیرفتی! مثلاً بکشوندت به محله فقیر نشینها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده.
#شبهای_پرستاره #آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
هیچ کس به من نگفت:
که دعای ما در فرج شما اثر دارد و آن را نزدیک میکند، نمیدانستم که شما دعا کردنمان را دوست داری و فرمودهای که خیلی برای فرج من دعا کنید.
به ما نرسید که راز فرج و ظهورت در دعای شب و روز ما نهفته است و تا دستان تک تک ما آسمانی نشود
و چشمانمان از اشک، بارانی نگردد تو نمیآیی.
خیلی خوشحالم که در دوران نوجوانی فهمیدم شما به آیت بصیرت، بهاء الدینی بزرگوار سفارش کردهای که در قنوت نمازش «اللهم کن لولیک…»
را زمزمه کند، و من هم میتوانم در این دوران در قنوت نمازم این دعا رابخوانم .
این را فهمیدم که چقدر دوست داری من لب به دعا بگشایم و آمدنت را زمزمه گر باشم تاسهمی هر چند کوچک در شادی دیگران داشته باشم.
برگرفته از کتاب#هیچ_کس_به_من_نگفت
اللهم عجل لولیک الفرج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدموسی_کلانتری: در سال 1327 در مر
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
#شھیدحجتالاسلام_سیدمحمدتقی_حسینی_طباطبایی:
در سال 13077 در زابل به دنیا آمد.
پس از تحصیلات ابتدایی به قم و نجف مشرف شد و از محضر علمای بزرگ بهره گرفت. آنگاه به زابل بازگشت و اداره مدرسه علمیه امامت جماعت مسجد آنجا را پذیرفت.
وی تلاشهای فراوانی برای #وحدت_شیعه_و_سنی کرد و نقش مهمی در فرار مبارزان متعهد داشت.
بارها ساواک به ضرب و شتم و اهانت نسبت به ایشان پرداخت و به تهران احضارش کرد.
وی در پیروزی انقلاب و هدایت مردم زابل، نقش ویژهای داشت و پس از پیروزی به نمایندگی از مردم زابل به مجلس شورای اسلامی رفت و در آنجا یکی از ائمه جماعت مجلس بود و در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید.
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
پست معرفی شھدای ۷تیر را بخوانید تا متوجه شوید
امام راحل ره در یک روز چه یارانی را از دست دادند
و منافقان، چه آدم نماهای خبیثی هستند
یکی از دلایل #بےبصیرتی، ناآگاهی است‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
نماز خوانده ای؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خدایا
ما اگه گناه میکنیم
از سر نفهمیه
با تو سر لج نداریم به خودت قسم...🌿
#استادپناهـیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
4_5963200922401112556.mp3
9.18M
💔
#اربعین😭😭
#آھارباب
#حمیدعلیمی
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن
شهید شو 🌷
💔 به بهانه ورود کاروان اسرای کربلا به #شام فَأَمَرَ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام فَنُصِبَ عَلَى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#مسیح هم می آید
با#لشکری که فرمانده اش
انتقام خون #مظلومین را میگیرد
#ماترکتک_یاحسین
#هرشب_یک_دل_نوا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فرواردکن_مومن☝️
💔
زندگی
بدون #حسین
یعنی: اسارت
این پیام زینب بود....
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اربعین
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_بدون_تغییر_در_عکس
💔
آه از این روزهای بی تو...
باغ آرزوها به شوق بهار روی تو،خزان ها را میشمارد.
بیا که با تو خزانی نیست،و خوابهای آشفته باغ،به رؤیای سبز رویش بدل میشوند.
خدایا دلهای خزان زده ی مارا با مژده ی ظهورش بهاری کن.
#الله
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#مهر
#پاییز
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حسین فریدون به ۵ سال حبس محکوم شد.👏🏼👏🏼👏🏼
اتهام حسین فریدون اخذ رشوه است
🔹اسماعیلی سخنگوی قوه قضاییه در نشست خبری
🔸درباره پرونده حسین فریدون دادگاه تجدید نظر حکم صادر کرده و برای سه نفر ارفاق قائل شده است.
🔸در مورد حسین فریدون 7سال حبس به 5سال حبس تبدیل شد و ۳۱ میلیارد باید پرداخت کند.
#حسین_فریدون
#رئیسی_مچکریم
#تدبیروامید_واقعی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــا یـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سوم نامه م رو که خیلی تمیز با چسب بهم متصل کرده بود از
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_چهارم
سوار ماشین حامد شدیم.
فاطمه اصرار داشت من به خانه ی پدریش برم تا اونجا ازم مراقبت کنه. اما من میدونستم که تنها یک هفته تا عروسی او زمان باقیه و نمیخواستم به هیچ صورتی برای او مزاحمتی ایجاد کنم.
گفتم:
_خوبم..وخونه ی خودم راحت ترم.
حاج مهدوی گفت:
_شمادر اطرافتون آشنایی، کس وکاری یا احیانا همسایه ای ندارید که امروز مراقبتون باشند؟
فاطمه بجای من جواب داد:
_نه حاج آقا ایشون بعد از خدا فقط مارو دارند.
حاج مهدوی گفت:
_همون خدا کافیست.
🍃🌹🍃
به دم آپارتمان رسیدیم.
هوا هنوز تاریک بود.فاطمه هم با من پیاده شد.
گفت:
_بزاربیام پیشت بمونم خیالم راحت شه.
برخلاف میلم گفتم:
_من خوبم.تو برو به کارهای عروسیت برس وقت نداری.
حاج مهدوی وحامد هم از ماشین پیاده شدند.
نمیدونستم باچه رویی از اونها تشکر کنم.
ازشون عذرخواهی کردم و یک نگاه مظلومانه به حاج مهدوی انداختم وگفتم:
_شما رو هم از نماز جماعت انداختم. حلالم کنید..
حاج مهدوی سرش پایین بود.محجوبانه گفت:
_خواهش میکنم.ان شالله خدا عافیت بده..
فاطمه رو در آغوش کشیدم و خداحافظی کردم و وارد آپارتمانم شدم.
🍃🌹🍃
تا ساعات گذشته لبریزاز حس مرگ بودم.
ولی الان بهترین احساسات عالم در من جمع شده بود.حاج مهدوی بالاخره با من حرف زد.از خودش گفت.دیگه با نفرت به من نگاه نمیکرد.او منو دلداری داد..
نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی بیدارشدم از ظهر گذشته بود.از دیشب تا به اون لحظه به اندازه ی ده سال خاطره داشتم.
خاطرات تلخ و هولناکی که بخاطرش تب کردم و اتفاقی شیرین ورویایی که جراحت روحم را کمی التیام بخشید.فاطمه بهم زنگ زد. نگرانم بود.پرسید:😕
_داروهاتو خوردی؟! شوخی نگیری تبت رو.
تنم هنوز داغ بود و سرم درد میکرد ولی روحم آرام بود.گفتم:
_خوبم نگرانم نباش.😊
اوهنوز نگران بود.پرسید:😊
_دیگه گریه نکردی که؟؟
خندیدم:_نه☺️
گفت:
_قول بده دیگه وقتی خونه تنهایی گریه نکنی.وقول بده اگه دیدی حالت داره بدمیشه به یکی از همسایه هات خبر بدی..
دلم گرفت.گفتم:
_همسایه های من مدتیه برعلیه من شدن. اونا از خداشونه من نباشم.
فاطمه گفت:
_این حرفونزن. واسه چی باید این آرزوشون باشه؟!!! اصلا چرا باید برعلیهت بشن؟
دستم رو لای موهام بردم و جمجمه ام رو فشار دادم.
_نمیدونم!! خودم هم گیج شدم..از وقتی توبه کردم همه چی ریخته به هم .عالمو آدم برعلیهم شدن جز تو..
فاطمه سکوت کرد.فکر کردم قطع شده.. پرسیدم: _هنوز پشت خطی؟
گفت:
_ببینم همسایه هات قبلا رابطشون باهات چطوری بود؟!
گفتم:
_رابطه ای با هیچ کدومشون نداشتم.البته سالهای اول همسایه ی واحد اول یک پیرمرد پیرزن بودند که با اونها خیلی خوب بودم ولی اونا رفتن تبریز..اینم بگم من اصلا هیچ وقت خونه نبودم که بخوام کسی رو بشناسم! آدرس خونمم فقط نسیم داشت که اونم سالی چندبار بیشتر نمی اومد.
فاطمه گفت:
_بنظرت یک کم عجیب نیس؟ چرا همه دارن یهو باهات چپ میفتن؟!همسایه هات که میگی بهت شناختی هم ندارن پس چرا باید برعلیهت شن؟
برای فاطمه ماجرای اونروز همسایه و حرفهای نیمه کاره ش رو تعریف کردم و گفتم:
_من خیلی وقته که متوجه این جریان عجیب شدم وفکر میکنم جوابشم میدونم..
فاطمه با تردید گفت:
_یعنی بنظرت کار کامرانه؟
گفتم:
_نه مطمئنم کار🔥 مسعود یا نسیمه🔥.مسعود یه روز اومد اینجا و گفت اگه به کار قبلم برنگردم نمیزاره راحت وبا آبرو تومحل زندگی کنم.همون موقع هم یکی از همسایه ها دیدش واون به عمد برام بوسه فرستاد که منو خراب جلوه بده.
فاطمه با ناراحتی گفت:😒
_الله اکبر.. یعنی دنبالت میکردن تامسجد؟!
گفتم:_آره
فاطمه اهی کشید:
_چی بگم والله.خدا عاقبت ما رو بااین قوم الظامین بخیر بگذرونه.پس حالا که این شک وداری نباید بیکار بشینی.باید اعتماد همسایه ها ومسجدیها رو به خودت جلب کنی
باتعجب گفتم:
_چرا باید همچین کاری کنم؟؟بزار اونا هرچی دوست دارن فکر کنن.برای چی باید خودمو بهشون اثبات کنم؟مهم خداست!!
فاطمه با مهربانی گفت:😊
_حرفت درست ولی به هرحال اونجا خونته..باید برای آرامش وامنیت خودتم که شده یک حرکتی کنی..
نجوا کردم:_چشم آبجی..😊🙈
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سوءاستفاده فرق و جریانات انحرافی از همایش جهانی پیاده روی #اربعین
🔴 کانال #حتا نوشت: هر ساله با شروع مراسم جهانی اربعین حسینی برخی از گروهها و فرق ضاله فعال شده و برای جذب و یارگیری در مسیر راهپیمایی به تبلیغات گسترده ای دست می زنند.
1️⃣ یکی از این فرقه ها، جریان #یمانی می باشد که با تبلیغات وسیع بدنبال عضوگیری از بین زائران حسینی است. تاکنون این جریان انحرافی توانسته تعدادی از طلاب را جذب کند و از آنان در جهت توجیه رفتار و افکار خود سوءاستفاده کند.
2️⃣ جریان #شیرازی ها (تشیع لندنی) نیز یکی از فرقه های افراطی است که در ایام اربعین فعالتر شده و تمام امکانات و ظرفیت خود در عراق را در جهت تبلیغ و ترویج افکار منحرف شان بکار می گیرند.
3️⃣ جریان #غفار_عباسی نیز در این ایام فعال شده و با برنامه از قبل طراحی شده گروهی و تشکیلاتی در سراسر کشور تلاش دارند تا غفار عباسی را به عنوان برجسته ترین استاد اخلاق مطرح کرده و در جهت تبلیغ غفار عباسی اقدام به نصب پلاکارد و بنر وی ... در مسیر زائران می نمایند.
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
🚨با حرف نمیشه، عمل میخواد!
#حاج_حسین_یکتا:
وقتی جنگ شروع شده بود همه میدونستن جنگ شروع شده ولی همه جبهه نرفتن؛ فرودگاه مهرآباد تهران بمب بارون شد، مرکز نشینها فهمیدن جنگ شده اما همه جبهه نرفتن.
اگه حتی تعداد کمی جبهه میرفتن، جنگ هشت سال طول نمیکشید!
امروزم جنگ شروع شده؛
الان هم آقا فرمودند جنگ فرهنگی، جنگ نرم شروع شده.
من چیکار کنم که خیلیها نمیبینن؟! موقع جنگ هم خیلی از پدر و مادرا به بچههاشون میگفتن چرا تو بری؟ تو درس داری، تو زن و بچه داری، تو حالا کنکورتو ندادی، خیلیها دارن میرن، ببین چقدر صف اعزام شلوغه؟!
موقع جنگ هم همین صحبتا بود؛ اما یه عده فهمیدن که باید برن. امروز با شعار جنگ نرم که نمیشه جنگ کرد. شعار دهنده هم موقع جنگ زیاد بود. توی نماز جمعهها هم خیلیها داد میزدن جنگ جنگ تا پیروزی، اما کیا جنگیدن؟
#حاج_حسین_یکتا #آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕