eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 رمان بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولے آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت. چون ڪسے منو سیده خانوم صدا نمیڪرد! چون هیبت آقام ڪنارم نبود. از طرفے چندبار این حاج خانومهایے ڪه ڪنارم نشستہ بودن از ……😕😒 یڪیشون ڪه آخرین سرے برگشت با بهم گفت :😏 -دختر تو ڪه بلد نیستے درست نماز بخونے چرا میاے صفهاے اول،نماز ما هم بهم میریزے؟.پاشو برو عقب.!!! بعد با سرعت جانمازمو جمع ڪرد بازومم گرفت بلندم ڪرد 😢 و با روبہ عقب صدا زد: -خانوم حسینے جان بیا اینجا برات جا گرفتم.😶 وبدون اینڪه بہ گره خورده تو سینہ ے من فڪر کنہ😢 و چشمهامو ببینهہ شروع ڪرد برای خانوم حسینی از نمازے من ڪردن.. و ڪه و هم بہ سمت من جلب شد و شروع ڪردن بہ .. و من در حالیکہ داشتم از شدت آب میشدم بہ سمت نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط میریختم .😭 🌹🍃🌹 اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگہ هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهڪار نبود ڪه نبود. میگفتم _یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!!🙁 البته اگر دروغ نگم یڪبار دیگہ هم رفتم مسجد. پانزده سال پیش واسہ فوت آقام.😒 ... ✍نویسنده داستان: 💕 @aah3noghte💕 🌼