شهید شو 🌷
💔 ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی دل های ما شکسته به معنای واقعی ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که
💔
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه
راهی به وصال تو ندارم🥀
#روزشمار_دلتنگی💔
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی💕 ملیحه جانم اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیح
💔
#عاشقانه_شهدایی
برای خریدِ عقد ، فقط دوتا حلقهی نقره گرفتیم؛که روی هر دوتاش حک شده بود :
تنها رَهِ سعادت
ایمان، جهاد، شهادت ...!
#شهید_غلامرضا_صادقزاده و شهیده فهیمه بابائیان ❤️
کتاب #نامه_های_فهیمه رو بخونید و ببینید چطور یک زن میتونه راه #شهادت همسرش رو هموار کنه
#عشق_آسمونی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت76 انگشتم ر
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت77 پروازشان را اعلام کردند. چند قدم جلو رفتم. مسافران پروازشان داشتند یکییکی از گیت رد میشدند؛ اما خبری از سمیر و ناعمه نبود. صدای آژیر هشدار در مغزم بلند شد. همان لحظه، صدای زنانهای از بیسیم شنیدم: من توی سالنم عباس آقا. حکم رو هم آوردم. چکار کنم؟ صدای خانم صابری بود. اگر خانم نبود حتماً یک چیزی میگفتم که چرا دیر کرده؛ هرچند دست خودش نبود بنده خدا. گفتم: کجایید؟ - سمت راستتون نزدیک ورودی ایستادم. بدون این که برگردم، کره چشمانم را به سمتی که گفت حرکت دادم. از گوشه چشم دیدمش. گفتم: دیدمتون. سریع برید دستشویی خانمها که توی همین سالنه. منم کاورتون میکنم. دیدم که راه افتاد به سمت سرویس بهداشتی. دوباره صدایش را شنیدم: احتمال درگیری هست؟ واقعاً نمیدانستم صابری الان باید منتظر چه چیزی باشد. احتمال حذف سمیر و ناعمه خیلی پررنگ بود، مخصوصاً سمیر. پرسیدم: مسلحید؟ - بله. برگشتم و با فاصله، پشت سرش قدم برداشتم. چندقدمی سرویس بهداشتی زنانه ایستادم و نفس عمیق کشیدم. ناخودآگاه ذکر صلوات به لبهایم آمد. رفتم روی خط مرصاد: اون پفک رو ول کن، بیا منو پوشش بده! مرصاد را دیدم که خیره به پنجرههای فرودگاه پوزخند زد و پوسته پفک را انداخت توی سطل زباله کنار دستش. از خیر انگشتانش هم نگذشت، شروع کرد به لیس زدنشان و همزمان با صدای ملچ ملوچش گفت: برو داداش هواتو دارم. از خانم صابری پرسیدم: چی شد؟ چیزی پیدا کردین؟ - کسی اینجا نیست قربان. فقط یه موبایل افتاده روی زمین و یه کیف دستی نسبتاً بزرگ زنونه. با شنیدن این جمله، دلم میخواست بنشینم روی زمین و دو دستی خاک بریزم روی سرم. این یعنی ناعمه در رفته بود.😨 رفتن ناعمه، آن هم وقتی موبایلش را – که ما روی آن شنود و ردیاب نصب کرده بودیم – دور انداخته بود، فقط یک معنی میتوانست داشته باشد: بو برده است که تحت تعقیب است.😵 ما تمام پیامها و تماسهایش را تحتنظر داشتیم و میدانستیم برنامهای برای پیچاندن پروازش ندارد. در نتیجه، معلوم بود تازه خبردار شده در تور ماست. سرم تیر کشید. سعی کردم خودم را آرام کنم و به خودم بگویم: شایدم فقط خواسته #ضدتعقیب بزنه که مطمئن بشه. معطل نکردم. دویدم داخل سرویس بهداشتی مردانه. بجز یک پسربچه که داشت دستانش را میشست، کس دیگری نبود. تمام دستشوییها خالی بودند و آنجا هم... یک موبایل که افتاده بود روی زمین و شیشهاش شکسته بود. حدس زدم از عمد باتری را درنیاوردهاند تا ما فکر کنیم هنوز در تورمان هستند و بتوانیم گوشی را ردیابی کنیم. کنار موبایل، کولهپشتی سمیر را دیدم که با زیپ نیمهباز افتاده بود روی زمین. وقتی سمیر داشت میرفت دستشویی و کولهپشتی را همراه خودش میبرد، خیلی حساس نشدم. طبیعی بود که وسایلش را روی صندلیهای فرودگاه رها نکند و همراهش ببرد. کارد میزدند خونم در نمیآمد. مفت و مسلم هر دوتا سوژه از دستمان پریده بودند. به مرصاد گفتم: بیا اینایی که افتاده توی دستشویی رو بردار ببر، من کار دارم. و از سرویس بهداشتی زدم بیرون. کمیل ایستاده بود کنار ردیف صندلیها و با یک دست به سمت اتاقک نیروهای امنیت فرودگاه اشاره میکرد: بدو برو دوربینا رو چک کن! انقدر بلند داد زد که صدایش در سالن پیچید و من ناخودآگاه تندتر دویدم. به چهره مردمی که در سالن فرودگاه بودند نگاه کردم؛ انگار هیچکس صدای کمیل را نشنیده بود بجز من. کمیل هم پشت سرم دوید و خودش را به من رساند: سال هشتاد و هشت همین بلا سر من اومد. دوربینها رو چک کن، بعیده از فرودگاه خارج شده باشن یا حداقل خیلی دور نشدن. باید قیافه جدیدشون رو پیدا کنی. روزهای سال هشتاد و هشت مثل یک فیلم آمد جلوی چشمم. راست میگفت، کمیل قبلا با این عملیات فریب مواجه شده بود. صدای حاج رسول را از بیسیم شنیدم: چی شد؟ دستگیرشون کردی؟ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
💔
#قراردلتنگی
گَر ای نسیم شبی بگذری بر آن سرِ زلف
به گوش او برسان ذکر بیقراریِ ما ...
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
نمیدونم چقدرشهدارامیشناسیم
همین رافهمیدم که شهدامرزهای زندگی راپشت سرگذاشته اندوبه اوج خدایی رسیدند
*این خانم ارمنی عکس شهدا و حضرت آقا رو نقاشی و به خانواده ی شهدا هدیه میکنه... لطفا قبل و ادامه ی ماجرای جالب رو از زبان خودش بشنوید...*
*جایگاه و عظمت رهبری و شهداء و ارزشهای دینی و ملی را از زبان یک مسیحی، بشنویم...*بسیار دیدنی ...*
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
از: پاسدار عملیات ذبیح الله عالی
موضوع: كسر نمودن حقوق ماهیانه
محترماً به عرض میرسانم چون اینجانب دارای چهار هكتار زمین زراعتی آبی و خشكه میباشم و دارای درآمد زیاد میباشد و همین طور حقوق من زیاد میباشد. لذا درخواست مینمایم كه در اسرع وقت از حقوق ماهیانه من حدود دو هزار تومان كسر نمائید. خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد.
#ذبیح_الله_عالی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
دورم و اینجا به یاد خادمانت در حرم
من حیاط خانهمان را
آب و جارو میکنم...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مخالفت با #نفس سخت و #طاقتفرسا ست... آنقدر سخت که گاهی شکست می خوری در نبرد میان #هوس و #دین ام
💔
بیراهه
میروم
تو
مرا
سر،به راه کن😭
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... زندگی زیباست، ای زیبا پسند زنده اندیشان به زیبایی رسند آن قدر زیباست این بی بازگشت کز ب
💔
#آھ...
عزم نداشتیم؛
چند روزی فقط
هوس کرده بودیم
خوب باشیم!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #یاصاحبالزمانعج دِگرهیچنَدارمکِہکُنمپیشکِشگـوشہِنگاهت! چِہڪُنم؛اۍهمِہۍجـٰانودلمج
💔
#یاصاحبالزمانعج
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است.
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا 💔
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
حواست کجاست؟!
به من نگاه کن...
"وَلا تَكُن مِنَ الغافِلينَ..."
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
خدایا
تو را شکر میکنم که میشنوی، که میبینی، که به ناامید شدنهام میخندی، دستهات را باز میکنی و برایم امید میفرستی.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آلعمران (۱۲۲) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّه
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_آلعمران
(۱۲۳) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
و همانا خداوند شما را در جنگ بدر در حالى كه ناتوان بوديد يارى كرد، پس از خداوند پروا كنيد، باشد كه سپاس گزارى نمائيد.
✅ نکته ها
«اذلّة» يا به معنى كمبود نيروى انسانى مؤمنان در جنگ بدر است و يا به معناى كمبود ساز و برگ جنگى و تداركات است. يادآورى كمبودها در بدر، اشاره به توانمندى آنان در مقايسه با جنگ احد است.
در سه آيه قبل خوانديم كه صبر و تقوا، انسان را از حوادث تلخ بيمه مىكند و در اين آيه نمونه عملى آن را مجاهدان بدر معرفى مىكند. در آيهى قبل نيز سخن از توكّل بود و مجاهدان بدر نمونه عملى توكّل هستند. اين آيه خطاب به مسلمانان مىفرمايد: شما كه در بدر نصرت خدا را ديديد، چرا در احد به فكر فرار افتاديد؟!
🔊 پیام ها
- امدادهاى غيبى را در ميدانهاى كارزار فراموش نكنيد. «نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ»
- نصرت الهى، نشانهى ولايت الهى بر مؤمنان است. «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما ... وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ»
- به خداوند توكّل كنيم كه نصرت او را در صحنههاى جنگ ديدهايم. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ ... نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ»
- امدادهاى الهى سرنوشت جنگ را معيّن مىكند، نه عوامل طبيعى. «نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»
- هركس طالب نصرت الهى است، بايد تقوا پيشه كند. «نَصَرَكُمُ اللَّهُ ... فَاتَّقُوا اللَّهَ»
- شكر امدادهاى الهى آن است كه تقواى الهى پيشه كنيم. «فَاتَّقُوا اللَّهَ ... تَشْكُرُونَ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
شهید شو 🌷
💔 از خویش گریزانم و سوی تو شتابان با این همه راهی به وصال تو ندارم🥀 #روزشمار_دلتنگی💔 #حاج_قاسم
💔
گفتم غم تو دارم...
گفتا غمت سرآید....
نه! نه! این غم هیچگاه به سر نمیآید و تمام نمیشود....
#روزشمار_دلتنگی💔
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#استوری #پروفایل😍
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت77 پروازشا
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت78 روزهای سال هشتاد و هشت مثل یک فیلم آمد جلوی چشمم. راست میگفت، کمیل قبلا با این عملیات فریب مواجه شده بود. صدای حاج رسول را از بیسیم شنیدم: چی شد؟ دستگیرشون کردی؟ ماندم چه بگویم. تنم یخ زد. دل به دریا زدم و گفتم: ضدتعقیب زدن. گمشون کردیم! صدای حاج رسول بالا رفت: یعنی چی؟ صدایش انقدر بلند بود که گوشم خراشید و سرم کمی درد گرفت. پلکهایم را فشار دادم روی هم. نفس عمیقی کشیدم. تقصیر من بود دیگر؛ باید جمعش میکردم. گفتم: شرمنده قربان، هماهنگ کنید دسترسی دوربینهای فرودگاه رو بهم بدن تا پیداشون کنم! - باشه! حرف دیگری نزد. کمیل خندید: چقدر خوب باهات تا کرد. سال هشتاد و هشت وقتی سوژه من فرار کرد، حاج حسین گفت یا پیداش کن، یا خودتم برو گم و گور شو!😅 نمیدانم؛ شاید دلیلش این بود که حاج حسین، کمیل را پسر خودش میدانست و این مدل خشمش هم خشم پدرانه بود. کلا حاج حسین، جنس محبتش #محبت_پدرانه بود؛ اما کمیل را یک جور دیگر دوست داشت. نمیدانم چه چیزی توی کمیل دیده بود که آن شب هم کمیل را با خودش برد و با هم پر کشیدند. ‼️ پنجم: مرز ما عشق است؛ هرجا اوست، آنجا خاک ماست... لرزش خفیفی زیر پایم حس میکنم. توپخانه خودی ست که دارد خط مسلحین را میکوبد. گاهی صدا و لرزش شدید میشود و گاه ضعیف. نمیدانم از این شرایط خوشحال باشم یا ناراحت. نمیتوانم در خیابانهای خلوت و مُرده شهر بمانم؛ ممکن است لو بروم. باید زودتر خودم را برسانم به قرارم با حامد و بچههای خودی. خیلی از شروع آموزشهایم با تیم شناسایی نگذشته بود که حامد دستم را گرفت و برد به یکی از اتاقهای رصد؛ اتاقی که به تمام در و دیوارهایش مانیتور و نقشه چسبانده بودند. #شهرک_خانشیخون را در یکی از نقشههای هوایی نشان داد: اینجا گیر کردیم. داره بین تحریرالشام و بقیه گروههای مسلحین دست به دست میشه. این عکسها رو با پهپاد تهیه کردیم؛ ولی کافی نیست. بعضی قسمتها رو پوش زدند که پهپاد نتونه تصویر بگیره. من هنوز نگاهم به نقشه بود؛ به زمینهای در هم پیچیده کشاورزی که دورتادور شهرک خانشیخون را محاصره کرده بودند و جاده حلب-دمشق. خانشیخونی که فاصله زیادی تا #حماۀ نداشت؛ حدود چهل کیلومتر. حامد کمر راست کرد: کار خودته عباس. یه سر و گوشی آب بده ببینیم چه خبره. همین هم شد که الان اینجا هستم، در شهر خانشیخون، یکی از مقرهای اصلی گروهک تحریرالشام. بیچاره تحریرالشام که دارد روی یک شهر مُرده و تقریباً خالی از سکنه حکومت میکند! با این که خانههای نیمهویرانه هم خطرناکند؛ اما بهتر از قدم زدن در خیابان هستند. یکی از خانهها را انتخاب میکنم و به سمتش میروم. هرچند، دیگر نمیشود اسمش را خانه گذاشت؛ به تلی از خاک و آجر و چند دیوار تبدیل شده. خانهای در کوچهای باریک و پر از ویرانه. اسلحهام را آماده میکنم. در خانه از لولا در آمده و کمی خم شده و باز مانده است. اول از پشت در زنگزده نگاهی به داخل خانه میاندازم. ظاهراً کسی نیست. روی دیوار، کسی با اسپری رنگ لا اله الا الله نوشته. پوزخند میزنم. کدام خدا دستور داده اینطور خانه مردم بیگناه ویران بشود و خودشان آواره؟ کف حیاط پر است از تکههای آجر و شاخههای شکسته و سوخته درخت. انگار همین حالا خانه را زدهاند. زیر لب #بسمالله میگویم؛ گویا خبری از تله انفجاری نیست. سعی میکنم بدون این که در را تکان بدهم، از لای در وارد شوم. پشت در هم کسی منتظرم نیست. نفس راحتی میکشم و با احتیاط میان تکههای آجر وسط حیاط راه میروم. چشمم میافتد به توپ پلاستیکی پاره و خاک گرفته که گوشه حیاط افتاده است. پس حتماً این خانه پسربچه یا بچههایی داشته که بعد از ظهر تابستان، خانه را با بازی فوتبالشان روی سرشان بگذارند. معلوم نیست حالا آن بچهها کجا آواره شدهاند و اصلا زنده هستند یا نه؟ باید وارد اتاق خانه بشوم تا ببینم راهی هست که از طریق خرابههای خانه به راهم ادامه بدهم یا نه؟ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اکثر کسانی که به دوزخ میروند، به خاطر نفهمیدن این حقیقت است!
👈🏻 این رو به فرزندتون یاد بدید.
#استوری
#حجت_الاسلام_پناهیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شهید بهشتی فرمودن
دانشجو مؤذن جامعه است؛
اگر خواب بماند،
نماز ملت قضا میشود...
خواب نمونی رفیق!
#روز_دانشجو
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
آمدن سمت حریمت همه رویای من است
دوری از صحن و سرای تو، خودِ کابوس است
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 بیراهه میروم تو مرا سر،به راه کن😭 #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء
💔
اینقدر باخدا خلوت کردند
که خدا دستشون رو گرفت
و بُرد حیاط خلوتِ خصوصیش
#شهید_جواد_محمدی
#شهدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... عزم نداشتیم؛ چند روزی فقط هوس کرده بودیم خوب باشیم! #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منا
💔
#آھ...
من می خواهم #دل تو آنگونه برویَد که بتوانی در برابر #بیقراری دنیا و انسان، مقاوم باشی
#عین_صاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به لطف مادرم از کودکی دچار تو ام همیشه در نظرم بوده آشنا حرمت " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ا
💔
قسم به قبلهی هفتم، که کعبهی فقرا
حریم محترم توست یا #امام_رضا✨
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞