eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته👌 فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تابه‌چشمشون‌بیاییم خریدنےبشیم اصل مطالب، سنجاق شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر در عکسها☝ 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 این سرزمین، هنوز دارد💪🏻 فقط اون رو سفت رو سرت نگه دار... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «قسمت سی و یک» آرزو: تو خیلی کله شق شدی. دیگه دوسم نداری. دیگه به حرفم گوش نمیدی. شاپور: اصلا اینجوری نیست. هر کاری میکنم برای راحتیمونه. بده؟ آرزو: شاپور به حرفم گوش بده. دست از این کارات بردار. ازت خواهش میکنم. شاپور با عصبانیت گفت: بسه دیگه! میخوام بخوابم. فردا روز مهمیه. روز پارو کردن پوله. آرزو ناامید شد و نشست به گریه کردن. حواسش نبود که سوزان از دور، از لای در، شاهد کشمکشش با شاپور بوده و فهمیده ماجرا از چه قراره. قردا ظهر شد. کنار زمین بازی، تیبو دراز کشیده بود و بابک داشت بدن و کمر تیبو را ماساژ میداد. همین طور که ماساژ میداد، باهاش حرف میزد و از دیگر افرادی حرف میزد که برای تیبو شناسایی کرده. تیبو: آفرین. این سه چهار تای آخری هم که دیروز و دیشب معرفی کردی خوب بود. اینا چرا اینجورین؟ ظاهرشون یه جوریه! بابک: نفرما تیبو خان! هر کدومشون شَرّی هستن واسه خودشون. تیبو: مریض پریض نباشن؟! بابک: خب حالا گیرم که باشن. مگه قراره چیکارشون کنین که نباید مریض باشن؟ تیبو: کلا گفتم. آخه یکیشون میخورد ایدزی پِدزی باشه. یکیشون میخورد معتاد و ایکس میکسی باشه. بابک: دیگه همینان. وگرنه آدم ورزشکار و خیلی سالم و درست درمون که بین این جماعت پیدا نمیشه. هر کدومشون یه جور گرفتارن. اینا که برات پیدا کردم، سالارِ این جماعتن. خودت که هستی اینجا و میبینی. تو همین حرفا بودند که یهو سر و صدا بلند شد و تعدادی رفتند گوشه زمین و جمع شدند. تیبو: بابک چه خبره اونجا؟ بابک: هیچی. دو تا اسکل کَل انداختند سرِ 500 هزار تومن! تیبو: پاسور؟ بابک: آره. پاسور. جمعیت جمع شدند و نادر و شاپور هم نشستند و قرار شد مسابقه را شروع کنند. اول بازی، شاپور متوجه شد که این نادر، نادر چند روز قبل نیست و مشکله ازش به همین راحتی عبور کنه. به خاطر همین خیلی تغلا کرد که مثلا بتونه یه جوری خودشو نجات بده اما اون نادر، نادر چند روز قبل نبود و با دست پر اومده بود و حرفه ای بازی میکرد. از طرفی هم آرزو داشت خودشو میخورد و کنار سوزان از کله شقی نامزدش گریه میکرد و سوزان هم بهش روحیه میداد و باهاش حرف میزد اما فایده ای نداشت و آرزو با تمام احساسش خطر و مشکل بزرگی که انتظارشون میکشید را درک میکرد. سوزان: فوقش میبازه. از چی اینجوری نگرانی؟ آرزو: از اینکه تمام زندگیمون، تمام هست ونیستمون میشد 400 هزار تومن، 100 هزار تومن هم از یکی قرض کرد تا پولش کامل بشه و بتونه تو این مسابقه شرکت کنه. ولی میدونم که میبازه. مدام صدای شور و سوت و هیاهوی مردم میومد و دو طرف را تشویق میکردند و همین اعصاب آرزو و سوزان را خرد و خردتر میکرد. تا این که یهو صدای بلندی اومد و همه هو کشیدند. از وسط اون همه سر و صدا عده ای شروع کردند و اسم «نادر» را بلند بلند تکرار کردند و به خاطر موفقیتش خوشحال بودند. وسط جمعیت، اما چهره بیچاره شدن و تکیده و شکست خورده شاپور به چشم میخورد که داره میلرزه و شاهد برداشتن کل 500 هزار تومانش توسط نادر هست. شاپور شکست خورد ... و همه دار و ندارش ازش گرفتند... و از تمام دنیا فقط یک «آرزو» برایش ماند... و خدا نکنه یکی بشه همه دار و ندارِ یه آدمِ قمارباز ... 🔸 یک هفته بعد- نهاد امنیتی مجید در زد و وقتی محمد اجازه داد وارد شد. مجید گفت: قربان یه سری اطلاعات درباره هاکان گیر آوردیم که بهتره خودتون ملاحظه بفرمایید. محمد: بشین. مجید: لطفا صفحه آقا سعید را باز کنید. الان یه چیزی براتون فرستاده. محمد صفحه سعید را باز کرد و گفت: خب! مجید: قربان این سه چهار تا از آخرین عکس هایش در دو سه روز اخیر هست. بچه های اون طرف، ردّ خونه اش را هم زدند. محمد: خوبه.خب! مجید: قانونی و عادی بیست سال قبل از ایران خارج شد و در دانشگاه ترکیه درس خوند. محمد: دانشجو ترکیه بوده؟ 20 سال پیش؟ مجید: بله. رشته آی تی. محمد: زن و بچه داره؟ مجید: بله. اتفاقا الان برای همین خدمت رسیدم. زن و بچه اش پنج سال پیش اومدن ایران و ممنوع الخروج شدند و دیگه اجازه برگشتن به ترکیه نداشتند. محمد: چرا؟ مگه کسی روی اینا کار کرده بوده؟ مجید: بله. هاکان هم فهمیده که نمیتونه قانونی کاری کنه. به خاطر همین چند بار تلاش کرده غیر قانونی خانواده اش را خارج کنه اما نتونسته. محمد: خب! الان فقط همینو داریم؟ مجید: ارتباطش با ایران آره. در همین حد هست. محمد: کجا آموزش دیده؟ با کیا کار میکنه؟ از کی جذب اونا شده؟ اینا چی؟ خبر نداریم؟ مجید با لبخند گفت: فعلا این چیزا رو داریم. اما چشم. پیگیری میکنیم. محمد: خیلی خب. بگذریم. خانوادش را دعوت کنید تا باهاشون صحبت کنیم. ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 جواب دکتر رحیم پور ازغدی به رفراندوم خواهی مولوی عبدالحمید 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 ز خون هر شهیدی، لاله‌ای رَست مبادا روی لاله پا بذاریم...🌷 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 بک‌گراندگوشیا همیشه یه خاطره است که آدم تلاش میکنه تو هیاهو و شلوغ پلوغیای دنیا فراموشش نکنه این عکسو قبل از گرفتم گذاشتمش عکس پس زمینه گوشیم تا تو شلوغی دنیا فراموش نکنم به این امید که تو شلوغی قیامت، هوامو داشته باشن ... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
1604033518100530502710.mp3
4.92M
💔 دلم، لک زده قسمتم کن نیازی به غیر از ندارم محمدحسین پویانفر 💞 @shahiidsho💞
💔 ماییم و آبِ دیـده، در کنــج غم خزیـــده بر آب دیـــده‌یِ ما صــد جای، آسیـــا کن بر شاهِ خوبـرویـان، واجب وفــا نـــباشد ای زرد روی عاشـق، تو صبر کن، وفا کن دردیست غیـر مـردن کان را دوا نبــاشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با سر اشارتم کرد، که عزم سوی ما کـن 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 ولی من میگم... بهترین شبها شبهای بودن کنار شماست تو خنکای حرم بشینیم روی سنگهای مرمر یه نگاه بندازی به ضریح یه نگاه به قبه یه نگاه به ساعت تند تند دعا کنی برسی به ساعت قرار... برسی به ١:٢۰ ...
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
💔 تو کشتی نجات و چراغ هدایتی دریا بمان در این شب تاریک، ... ❤️ ! آه از دوری ... 💔 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست"
💔 مطمئن باشید یه روز خدا رو ملاقات خواهید کرد؛ به مومنین بگو که چقدر خوش به حالشونه! «وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلَاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» سوره بقره ، آیه ۲۲۳ 💞 @shahiidsho💞
💔 ۲..🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه بسیار به هم هستند... سمت راست: (مدافع حرم) سمت چپ: (دفاع مقدس) 💞 @shahiidsho💞 https://zil.ink/Shahiidsho با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست" ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک جامعه اینقدر عالی توصیف می‌شه حتما کلیپ را ببینید و نشرش بدید کجا اشتباه رفتیم که نمی‌شناسیمت؟!! به مناسبت ایام شهادت🥀 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 یعنی یه عمر دلتنگی بعد شش روز بی تو سر کردن... 👤طاهره اباذری هریس سلام امابعد... هذا یوم الجمعه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بیسیمت روشن باشه! میخوان برای ما یه دوزاری بندازن ولی این بیسیم خاموشه. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 -رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 برای تو خواندم اَی دختر همسایه پیام دختران افغانستانی به دختران ایرانی این ویدیو تک خوانی نداره قسمت هایی که صدا بصورت تکی منتشر میشه تحریر نداره و دکلمه است توی تحریرها گروهی هستند. 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 ✅دو سه روز پیش، موشک قاره پیما آزمایش کردیم!!! قااااااااره پیییمااااااا...🚀 تویِ دنیا، ۳تا کشور دارن!!! ما ۰ تا صدش، مالِ خودمونه!!! از قطعه تاااا علم ولی اون دو سه تا کشور، نه!!! هییییییچ رسانه یِ بیگانه ای از دشمن، خبرش رو کار نکرد تو دنیا!!! میدونید مثل چی میمونه؟؟؟ مثل اینکه مثلا شهرستانی ، بشه پایتخت ایران😅 همینقدر غیر قابل باور...همینقدر ناممکن!!! این یادتون باشه!!! # ایران قوی ✅ دوتا تانکرِ سوخت، که داشته قانونی از راه عراق و سوریه میرفته که برسه به لبنان، توسط یه پهباد آمریکایی، منفجر میشه!!! قشنگ دل بدید... ۲تا تانکر سوخت... آمریکا که خب میدونست چه غلطی کرده پالایشگاهِ مهمش، تو منطقه ی آسیا، آرامکوهست.. آرامکو، غولِ نفتیه عربستانه!!! غوووووووووووله... آمریکا میدونست ایران متوجه بشه، گرا میده به یمنی ها، که آرامکو رو بزنن... ولی گرا ندادن!!! بگید چیکار کردن؟؟؟؟ پالایشگاه نفت آمریکا ناغافلکی آتیش گرفت😂😂😂 پالایشگاه کااااالیفرنیا... یکی از بزرگترین پالایشگاههای نففففت جهاااااان😎😎😎 یعنی چون میدونستیم حواس آمریکا به آرامکوه و آمریکاییهام مطمئن بودن اگه بخوایم بزنیم، همین نزدیکا رو میزنیم، اینبار نزدیییییم... تو کشور خودشون، آتیش بازی کردیم🙈 دو تا تانکر سوخت زدن، یه پالایشگاه رو آتیش زدیم😂 الان میفهمن که رهبری میگفتن «دوران بزن در رو» تموم شده, یعنی چی😁 آخ ازون روزی که قرار باشه ما بزنیم!!!💪💪💪 شبیه ترین و قشششششنگترین رجزی که ازش تو ذهن میاد، اینه👇👇👇 أکیلکُم بالسّیفِ کیلَ السندره اَضرِبکُم ضرباً یُبینُ الفقره وأترکُ بِقاعٍ جِزره أضرِبُ بالسّیفِ رِقاب الکفره با شمشیرم، شما را به طور وسیع پیمانه می کنم و کنار میریزم!!! آنچنان به شما ضربه می زنم که مهره کمر شما از هم جدا شود!!! همتای خود را در زمین هایِ هموار، تکه پاره می کنم!!! با شمشیر گردن های کفار را می‌زنم!!! این 👆👆👆بخشی از رجزیه که امیرالمومنین مقابلِ مرحبِ یهودی خوندن!!!! ای جااااااان عاااالم به فدای امیرالمومنین!!! اینارو گفتم که فک نکنید مملکت رو بادِ هواست... نه جااااانم... دو سه تا از اُمرایِ ، تا حالا به زبون بی زبونی تو مصاحبه هاشون گفتن ما تا دندان مسلح نشستیم و منتظر ِ اشاره ایم که جمع کنیم سر و صداها رو از تو مملکت... ولی خب، فعلا حکم، به صبره!!! مملکتی که هر جایِ دنیا، یکی از متحدانش خواست سقوط کنه، نگذاشت؛ یعنی نمیتونه مانع سقوط خودش بشه؟؟؟!!!! هممممممممممممه ی دنیا، از غرب و شرقِ عالم، سوریه رو، بدون اسد میخواست!!! ایران نخواست و نذاشت😎💪🏻 و همچنان اسد بر سوریه حکومت میکنه!!! خدمت موافق و مخالف نظام عارضیم که 👇👇👇ا خصم آشفته‌ایم و می‌گوییم بارها گفته‌ایم و می‌گوییم علم از دست ما نمی‌افتد کربلا از صدا نمی‌افتد دل به نور امید باید داد پای پرچم شهید باید داد شبِ حق بی‌سحر نخواهد ماند ظلم، بی‌ دردسر نخواهد ماند!!! ذوالفقار از غلاف بیرون است تیغ زیر گلوی صهیون است... 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
4_5798692297595948554.mp3
5.32M
💔 علت ندیدن امام زمان ارواحنا فداه داستان ملاقات امام‌زمان«ارواحنافـداه» با علی ابن مهزیار(رحمت‌الله‌علیهما) و شنیدن علت ندیدن امام زمان(ارواحنافـداه) در کلام مبارک خودشان استاد رفیعی «أَكْثِروا الدُّعاءَ لِتَعجيلِ الفَرَجِ» يعني براي هر چه زودتر آمدن من، بسيار دعا كنيد🤲 💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 «قسمت سی و دو» محمد: خیلی خب. بگذریم. خانوادش را دعوت کنید تا باهاشون صحبت کنیم. مجید: چشم. خودتون زحمتش میکشید؟ محمد: یکی از خواهرا باهاشو حرف بزنه. ضرورتی بر حضور من نیست. ببینیم مشکلشون چیه؟ و آیا آمادگی دارن برن ترکیه پیش هاکان؟ مجید با تعجب پرسید: ینی ممکنه جوابشون منفی باشه؟! محمد: کاری که بهت میگم بکن. ما که اونا را نمیشناسیم. بالاخره باید ببینیم مزه دهنشون چیه؟ اگه مشکل هاکان و زن و بچش با در کنار هم بودن حل میشه، بفرستیم پیش خودش. جمهوری اسلامی که اهل گروگانگیری نیست. مجید: چشم. ببخشید. محمد: همین امروز فردا به خواهرا بگو این کارو انجام بدن. خبرش تا فردا عصر بهم بده. اگه گیر و گور قانونی هم دارن، برو صحبت کن و اگه دیدی بازم خودم باید صحبت کنم خبرم بده. 🔷 شاپور تو اتاق 13 دراز کشیده بود ولی معلوم بود بیداره و خودش را به خواب زده است تا کسی با او حرف نزند. آرزو هم پژمرده تر از همیشه کناری کز کرده بود. شاپور چرخید و وقتی دید کسی در اتاق نیست، رو به آرزو کرد و گفت: چرا نرفتی غذامونو بگیری بیاری؟ آرزو: غذای کسی را به کسی دیگه نمیدن. خودت باید بری بگیری. شاپور: چرا غذای خودتو نگرفتی بخوری؟ آرزو: من کوفت بخورم. از وقتی گفتم نرو اما رفتی و باختی، دیگه نمیتونم سرمو بلند کنم. هر کسی منو میبینه، بدنم میلرزه از ترس. شاپور: پاشو یه چیزی بگیر که از گشنگی نمیریم. آرزو: دیگه هیچی پول نداریم. صف جیره غذا هم کم کم تعطیل میشه. شاپور در حالی که زیر لب به خودش فحش میداد، پاشد یه پیراهن دیگه پوشید و رفت که یه چیزی از صف غذا بگیرد و بیاورد. وارد سالن غذاخوری شد. وقتی به پنجره توزیع غذا رسید، اسمش را گفت و خواست غذا بگیرد که با حرف تعجب آوری روبرو شد. مسئول توزیع غذا گفت: جیره تو و زنت تموم شده. شاپور با تعجب پرسید: ینی چی تموم شده؟ ما که نگرفتیم! مسئول توزیع با بی حوصلگی گفت: نمیدونم ... تا دو هفته رفتی تو بلک لیست. شاپور که دیگه داشت داغ میکرد گفت: بلک لیست دیگه چه کوفتیه؟ مسئول توزیع با عصبانیت جواب داد: همینه که هست. وقتی بدون هماهنگی معرکه میگری، غذای خودت و زنت قطع میکنن تا دیگه از این غلطا نکنی! مسئول توزیع این حرف را گفت و در را بست. وحشت تمام وجود شاپور را فرا گرفته بود. فکر این که نه پولی برایشان مانده و نه جیره غذایی دارند و حتی 100 هزار تومان بدهکارکسی هستند، عرق سردی به پیشانی اش نشاند. دید همه به خود مشغول هستند و هر کسی به اندک جیره غذاییش وابسته است و چیزی حتی در سطل زباله ها پیدا نمیشود تا شکم خودش و آرزو را سیر کند. فکری به ذهنش رسید! تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن. تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش. نادر: نوکرتم. تو لب تر کن. تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟ نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش... شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد. شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟ نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری! شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟ نادر با پوزخند گفت : ای جونم ... ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟ شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه. نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟ ادامه دارد... به قلم محمدرضا حدادپورجهرمی @mohamadrezahadadpour 💕 @shahiidsho💞
💔 وقتِ مرگم بنویسید به رویِ کفنم سر و عمّامه‌ی من، هر دو فدای وطنم🌱 💞 @shahiidsho💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست"
💔 باز آی ... که از جان، اثری نیست مرا مدهوشم و از خود، خبری نیست مرا خواهم که به جانب تو پرواز کنم🕊 اما چه کنم؟ بال و پری نیست مرا⛓ 💞 @shahiidsho💞