شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 61 با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنا
🔹 #او_را ... 62
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،
منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی
و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭
-دخترم اذیتت کردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم...
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!!
قیافتم که آشنا نیست،
فکرنکنم مال این محل باشی!!
بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭
-ببینمت عزیزم!
دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟؟!!
آخه اگر من نمیرسیدم که...
لا اله الا الله...
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...!
ترسیدی حتما؟؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!!
-نه...
خواهش میکنم نرید😭
من میترسم...😭
نشست کنارم
-ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن!
این بیرون خطرناکه باباجان!
یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه!
شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت...
فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین!
-لا اله الا الله...
دخترجون اینجوری که نمیشه!
اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس!
حداقل اونا بدنت دست خانوادت!
سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰
-نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭
-خب الان میخوای چیکار کنی؟
میبینی که آدما چقدر...
شبو میخوای کجا بمونی؟؟
-یه کاریش میکنم دیگه!
یه جایی میرم!
همونجوری که دیشب.....
دیشب!!
یاد دیشب افتادم!
یاد اون جای امن!
یاد اون آرامش...!
یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...!
دوباره سرمو انداختم پایین!
نه!
من از آخوندا متنفرم
بمیرمم دیگه نمیرم پیشش!
-دیشب چی؟؟
باباجان من باید برم!
اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم، نمیزنم
اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!!
بلند شد و شلوارشو تکوند!
با وحشت نگاهش کردم😰
-نه...نرید😭
-زنگ میزنی؟؟
-اره میزنم.
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
اما رفت رو آهنگ پیشواز!
"منو رها نکن
ببین که من تنهای تنهام!
منو رها نکن
بجز تو ،من چیزی نمیخوام!
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن..."
نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖
یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم!
خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....!
-بله بفرمایید
زبونم بند اومد!
-بفرمایید؟؟
الو؟؟
-ا...ا....لـ...لـــو
-الو؟؟😳
-سـ...سلـ...لام...
-خانووووم!!😳
شمایی؟؟؟؟
کجایی اخه شما؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم!!
زدم زیر گریه
-نمیدونم کجام😭
خواهش میکنم بیاید 😭
مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید
بیاید😫😫
-باشه باشه
فقط بگید کجا بیام؟؟
-نمیدونم
پیرمردو نگاه کردم
اسم پارک و خیابون رو گفت
و منم به اون گفتم!
-همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!
گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم
-ده دقیقه دیگه میرسه!
میشه بمونید تا بیاد؟!😢
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.
به کاری که کرده بودم فکر کردم!
من چه کمکی از اون خواستم؟
اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟
اه...اونم یه آخوند😖
هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم!
صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.
با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم.
خودش بود!
اون بود!
-سلام!
-سلام.خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما!
اون با دیدن پیرمرد شکه شد!
پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد!
با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:
-حاج آقا!!😳😧
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
غنچه ای گشته شکوفا بوی کوثر آمده
در مدینه شاخه ای از یاس حیدرآمده
این مه دردانه دارد خلق وخوی فاطمه
گوئیا بار دگر دخت پیمبرآمده
نام زیبای رقیه دارد این بنت الحسین
بر محبان قبلهٔ حاجات دیگر آمده
💚ایام ولادت باسعادت حضرت رقیه سلام الله علیها مبارک💚
خانوم جان🌹
امشب چشم انتظار برات کربلا از دستان کوچولوی شمائیـم❤️
#آھ_ڪربلا
💕 @aah3noghte💕
✨ #میلاددخترارباب_مبارک💐✨
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
یڪــروز
آخـر
خاکِ هر #شھید گُل مےدهد
شاید لاله🌷
نسترن یا رُز
هـر چه باشد
گـل از قلب عاشق شھید مےروید💖
همان قلبی که با یادِ ارباب و نام #حسین،
ضربان مےگرفت...💓
یادت باشد☝️
از امروز
هر جا گلی دیدید💐
شھدا را به خاطر آرید...
#شھیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ...
#رفاقتانه
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرارهرشبما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
💔
🎙روایتی از نحوه شهادت شهید مدافع حرم #حامد_بافنده از زبان همرزم شهید
🕛ساعت 12 دوم اردیبهشت ماه که مصادف با شب شهادت امام #موسی_کاظم (ع) بود به منطقه شیحه (ریف حماء) رفتیم تا استراحت کنیم. آنجا مقر فرماندهی بود.
🕒ساعت 3 بامداد بود که به سمت منطقه عملیاتی سوبین (ریف حماء) حرکت کردیم
🌙هوا نسبتاً داشت روشن میشد که عملیات آغاز شد.💥
بعد از اتمام کار از فرماندهی اجازه گرفتم که به اتفاق جمعی از بچهها برای تفحص شهدایی که در عملیات قبل نتوانتسیم به عقب منتقل کنیم به منطقه جنوب حلفایا برویم که او هم موافقت کرد.
جمعی از دوستان از قبیل یک نفر از اطلاعات،
دو نفر از تخریب
و شهید حامد بافنده و یک نفر دیگر از دوستان به سمت جنوب حلفایا حرکت کردیم
البته چون میخواستیم شهید بیاوریم دستکش و برانکارد و پتو به همراه خود بردیم.
🕙حدود ساعت 10 بود که به جنوب حلفایا رسیدیم و وارد محدودهای شدیم که شهید داده بودیم
بعد از بررسی ابتدایی متوجه پیکر مطهر یک شهید فاطمی شدیم.
با توجه به احتمال تله بودن شهید توسط تکفیریها ابتدا تخریبچیها بررسی کردند که محدوده شهید امن هست یا نه.
🌹باز هم شروع کردیم به بررسی منطقه که ابتدا پیکری پیدا نشد، اما در راه برگشت کنار یک تانک سوخته متوجه پیکر دیگری از شهدا شدیم،
بلافاصله بررسیهای لازم انجام شد و من کنار پیکر مطهر شهید نشستم.
در همین حین بچههای تخریب و شهید بافنده از من فاصله گرفتند و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم میزدند
من همچنان کنار پیکر شهید نشسته بودم که ناگهان صدای انفجار همه جا را فرا گرفت.💥🔥
بلند شدم ابتدا دو تخریبچی را دیدم که ناله میکردند و به آن طرفتر توجه کردم دیدم شهید حامد بافنده وسط همان جاده خاکی رو به آسمون دراز کشیده و دستهایش باز بود متاسفانه ترکش به شاهرگش اصابت کرده و خونریزی شدیدی داشت❣😣
بلافاصله با دیدن محل خونریزی، دستم را روی شاهرگش گذاشتم و دکتر رو صدا زدم
🚑مجروحین را تحویل آمبولانس دادیم و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
بیمارستان شلوغ بود
📖پشت در اتاق عمل منتظر بودم و شروع به قرائت زیارت عاشورا کردم.
زیارت عاشورایم که تمام شد من فقط قدم میزدم.
لحظاتی گذشت که رفیقمان از سالن بیرون آمد و شروع کرد به گریه کردن😭
من هاج و واج مانده بودم😳
چی شد؟
شوکزده بودم
نکنه حامد شهید شده؟
رفیقمان را در بغلم گرفتم که آرامش کنم اما او شدید گریه میکرد و میگفت جواب دخترش را چی بدهم؟
💐شادی روح پرفتوح شهید مدافع حرم #حامدبافنده #صلوات
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#طنز چهارشنبه های سفید😂
▪️این قسمت: چکمه های سفید😂
➕سلااام مصی جوووون
#طنز
#چهارشنبه_های_سفید
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
#پاسخ_بہ_یڪ_شبھہ‼️
💢علت مخالفت رهبر انقلاب با برداشت از صندوق توسعه ملی چه بود؟🤔
♦️بر اساس قانون، دولت مکلف است در مواقع بحرانی از 5درصد بودجه کل کشور و تمام بودجه عمرانی برای جبران خسارت بلایای طبیعی استفاده کند.☝️
پاسخ رهبر انقلاب در جواب درخواست رئیس جمهور در #راستای_قوانین_کشور بود که متاسفانه از سوی دولت به آن توجهی شده بود.😒
♦️دولت قصد داشت با دست درازی به صندوق توسعه ملی به نوعی از زیر بار این کار شانه خالی کند.😏
اگر بودجه کل کشور در سال۹۸ مبلغ ۱۵۰۰میلیارد تومان باشد 5درصدی که دولت میتواند از آن برای کمک به سیل زدگان استفاده کند رقمی حدود۷۵ هزار میلیارد تومان میباشد.
طبق اعلام دولت خسارتی که به سیل زدگان وارد شده مبلغی حدود ۳۲ هزار میلیارد تومان میباشد.
با این توصیف اگر دولت تمام خسارت سیل زدگان را از بودجه برداشت نماید باز هم مبلغ زیادی اضافه میاورد.❌
سوال اینجاست،آیا مشاوران رئیس جمهور که پیشنهاد برداشت از صندوق توسعه را میدهند از این قانون بی اطلاع بوده اند؟😏
یا اینکه میخواستند با سواستفاده از این فرصت صندوق را خالی نمایند؟🤔😏
#اندکےسیاسی
بنا به فرموده آقاسیدعلی❤️ ، مردم باید از دولت #مطالبه_گری داشته باشند☝️
#آھ_ز_بےبصیرتی_بعضی_مسئولین
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۷ تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده
💔
آنکه چون سرو سهی
بدرقه شد با گلِ اشک
اینک از معرکه چون #نسترنش آوردند.
#وداع_با_پیکر_داداش_مجید
#حر_مدافعان_حرم
#شھیدمجیدقربانخانی
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
💔
به محسن گفتم تصمیمت واسه رفتن جدیه ؟؟
با اطمینان گفت: آره؛
با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کردو گفت:
مطمئن باش من شهید میشم.😇
گفتم: هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست.
دوباره گفت:
خودم خواب دیدم و می دونم سند شهادتم امضاء شده ...
عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود.
#خاطره
#شھیدمحسن_قوطاسلو
#ارتش
#مدافع_حرم
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذرے_کوتاه_بر_زندگے_شھدا #شھیدعلیرضانوری قسمت هشتم ارادت بینظیر علیرضا به حضرت آقا مثال زدن
💔
#گذرے_ڪوتاه_بر_زندگے_شھدا
#شھیدعلیرضانوری
قسمت نهم
روز وداع با همسرم،در حالیکه بسیار اشک میریختم به او گفتم:
"علیرضا، اگه رفتی و شهید شدی، من و علی اکبر تو این دنیا چکار کنیم؟
زندگی بدون تو خیلی سخته!
تو میری و من میمانم و دلتنگی های علی اکبرمون و یک قاب عکس و یک پلاک ..."😭
مثل همیشه لبخندی ملیح زد و گفت:
"تا الان هم من هیچ کاره بودم. شما را به همون خدایی میسپارم که همیشه محافظ تو و پسرم بوده. خداتون بزرگه... نگران نباش.."😊
قبل از پرواز به من پیامک زد:
"بودنش نیازیست همچون نفس کشیدن، خدا را میگویم، همیشه پشت و پناهت"😇
با خواندن این پیام آخرین بند دلم هم پاره شد.احساس کردم آخرین پیامک همسرم هست.😢
پیامکی که پر از امید بود.
اینکه اگر تنهاترین تنها شوی بازهم خدا هست.
خدا جانشین همه ی بی پناهی ها و دلتنگی هاست.
علیرضا توکلش به خدا زیاد بود.هرگاه کلام من بوی ناامیدی میداد میگفت:
"لا تقنطوا من رحمه الله"_"از رحمت خدا مایوس نشوید"☝️
ایمان و اعتقادش به لطف و حکمت و رحمت خدا اینقدر زیاد بود که با وجود علاقه ی شدیدی که به من و پسرمان داشت ولی با توکل به خدا با خیالی آسوده زندگی دنیوی را ترک کرد.
#شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری
#نقل_از_همسر_شهید
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_کانال_آھ...
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 62 بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار ک
🔹 #او_را ... 63
بازم هوا رو به سردی میرفت.
در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم!
حالت چهره ی اون یه جوری شده بود!
فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓
محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد
-سلام آقای کریمی!
پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد!
-سلام حاج آقا...!!
رو به من گفت
-دخترم من دیگه میرم.
خداحافظ...
خداحافظ حاجی...!
و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️
با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم!
سرش پایین بود
بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود
گرفت سمتم
-هوا سرده،بپوشید زود بریم...
با شرمندگی سرمو انداختم پایین
-فکر کنم خیلی براتون بد شد😢
با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد!
-نه...
نمیدونم...
بالاخره کاریه که شده!
اینو بگیرید بپوشید،سرده
کت رو از دستش گرفتم،
با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم!
بعد سرشو تکون داد
و گفت "بریم"
هنوزم حالم بد بود
اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود!
تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید...
اگه صدامو نمیشنید...
یا حتی اگه "اون" نبود...
اون!!
حتی اسمش رو هم نمیدونستم!
تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم.
کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود!
هوا کم کم داشت تاریک میشد،
حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم،
تنمو میلرزوند😥
ماشینو روشن کرد و
بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت.
صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید...
-میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟
سرمو انداختم پایین!
-ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔
-نه خواهش میکنم...
اینطور نیست!!
-برید به کارتون برسید!
نگران من نباشید!
-ببخشید...
اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم!
سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم...
با آرامش از ماشین پیاده شد
و سرشو از پنجره آورد تو
-لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه،
شیشه رو هم بدین بالا.
زود میام!
درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا،
سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...!
ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت!
کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه.
نه گوشی
نه کیف پول
نه ماشین
نه لباسام....
دستم از همه چی کوتاه شده بود!
چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن!
امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟
نه😣
پس خودش چی!
هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم...
حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد!
به غرورم بر میخورد...
به سرم زد تا نیومده برم!
اما فقط در حد فکر باقی موند!!
آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود،
دست و پامو برای رفتن شُل میکرد!
بعدم کجا میتونستم برم؟؟
مگه صبح نرفتم؟؟
چیشد!؟
دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم!
با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم!
اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون!
دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد!
تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!!
چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕
درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏
-خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!!
-نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒
ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد.
احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!!
-چه فکر و خیالی؟
-بله؟؟
-ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده!
سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم...
-فکر بدبختیام!
-ببینید...
من دوست دارم کمکتون کنم!
برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده!
-ممنون
ولی نمیتونید کمکی کنید...
هیچکس نمیتونه کمکم کنه
جز مرگ!!
-واقعا اینطور فکر میکنید؟!
-اره...
یا چیزی شبیه مرگ...
مثل یه خواب طولانی!
یا شایدم فراموشی!
-واسه همین دست به خودکشی زدین؟!
سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...!
-میشه...
میشه بپرسم اون زخم...
یعنی صورتتون چی شده!؟
اونم خودتون...؟
چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم...
دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞
در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم
لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم!
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#دلشڪستھ_ادمین
در این زمانه ی بدنام ناجوانمردی
باید به نامِ نامیِ مردانِ روزگار ایستاد
این روزها
باید کسی باشد
تا بودنش
بشود مایه مباهاتت
مایه افتخار
و بودنش بشود دلیل بودنت....
#شھیدجواد
یکی از همان هاست
بودنش مےارزد به تمام نبودن ها😔
#دستمو_بگـیر....
#شھیدجوادمحمدی
#رفاقتانه
#دلمان_تنگ...
#آھ_اےشھادت...
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
#کپےممنوع
💔
مامان مریم مےگفت:
به امام حسین ع گفتم
"مجیدمو هدیه مےکنم به علی اکبرت"
در عوض اونم هدیه بهم داد
پسرم برگشت...
روی بنـما، پاره تن!
وقت هجـران تا به کی؟
هر شب یلدائی ام
بے ماه تابان تا به کی؟
خوش اومدی پرستوی مهاجر
#شھیدمجیدقربانخانی
#مادر_پسری
#آھ...
#مادران_انتظار
💕 @aah3noghte💕
💔
امروز میخوام یه قصه براتون بگم☝️
یه قصه که اگه منو تو برای بچه هامون نگیم ، کم کم میشه یه افسانه باورنکردنی😳
یکی بود یکی نبود
یک سال بیشتر از انقلاب مردم ایران نگذشته بود و دولت آمریکا، زخمی تر از همیشه بود...
چون چند ماه قبل، توی ۱۳ آبان، دانشجوها و مردم، سفارتش رو گرفته بودن و دست خیانتش برای بار چندم رو شده بود
القصه
روز پنجم ارديبهشت۱۳۵۹(۲۴آوریل ۱۹۸۰) ۶ هواپیما✈️ و ۸ بالگرد🚁 آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند.😏
موقع اجرای عملیات، با ورود به حریم هوایی ایران،
یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند
اما همان بالگرد هم دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر بازمیگردد.😒
۶ هواپیما و ۶ بالگرد دیگه خود را به #طبس رسانده و در تاریکی شب، در منطقهای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند.🙄
در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، ۳ فروند بالگرد از دست رفته بود.✌️
پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد؛ ولی...
موقع برخاستن هواپیماها و بالگردها طوفان شن آغاز میشه و یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک بالگرد سیاچ-۵۳ به هم خورده💥 و هر دو آتش میگیرند🔥
در این حادثه ۸ نفر از نیروهای آمریکایی در آتش سوخته و۴ بالگرد ناتوان از پرواز پس روی زمین باقی میمانند...
نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناوهواپیمابر ناو نیمیتز میرسانند و بدینترتیب عملیات بطور کامل شکست میخورد.❌
یه چیز جالب این که شب عملیات، هوا کاملا مهتابی بود🌝 و معمولاً در این شب ها از توفان و بادهای تند خبری نیست 🌪
و دیگه اینکه بر اساس پیش بینی های علمی اداره ی هواشناسی امریکا، در شب عملیات، هوای کویر، توفانی نبوده است!😑
#برژینسكى مشاور امنيت ملي رئيس جمهور آمريکا حالت #كارتر را پس از صدور دستور توقف عملیات و عقب نشینى و آتش گرفتن هواپیما و هلیكوپتر آمریكایى چنین توصیف كرده است:
«وى بعداً سرش را میان دو دستش گرفت و به مدت چند ثانیه روى میز گذاشت...😠 با شنیدن این خبر، به مانند مار زخمى به خود پیچید و آثار درد و نگرانى بر تمامى صورت او آشكار شد😡 و به اطرافیانش بد و بى راه میگفت».
بعد از فرار امریکایی ها و صدور اعلامیه توسط کاخ سفید مبنی بر
👈شکست عملیات
👈و این که اسنادی سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است.
به دستور مستقیم بنی صدر که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت،😏 هلی کوپترهای به جا مانده بمباران شدند و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند 🔥
و محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران یزد که از هلی کوپترها حفاظت می کرد، به شهادت رسید.😇
امام خمینی(ره) در پیامی در تاریخ ۵ اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ گفت:
"آیا جز این بود که یک دست غیبی در کار است؟
چه کسی هلی کوپترهای آقای کارتر را ساقط کرد؟
ما ساقط کردیم؟
شنها ساقط کردند.☝️
شنها مأمور خدا بودند، باد مأمور خداست"
در اين روز بزرگ يك بارديگر خداوند قهار به ياري امت انقلابی آمد و از عالم غیب ؛ جنودِ رحمانی که بادها و شن ها بودند برای نصرت نظام اسلامی برانگیخته شدند
و مُهر ذلت و خذلان را بر سر شیطان بزرگ تا ابد کوبیدند چرا كه خود در قرآن شريفش فرموده:
«ان تنصرواالله ينصركم ويثبت اقدامكم»✌️
و وعده او تخلف ناپذير است.
#طبس
#پنجم_اردیبهشت1359
#طوفان_شن
#افتضاح_کارتر
#شکست_امریکا
#نشرحداکثری
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ_ادمین
این عاشقانی که در این تصویـر مےبینید خیلی خاص هستند
بعضی بعد از سالھا تحمل جراحات جنگ، آسمانے شده اند
بعضی دیگر حدود ۳۰ سال بعد از شھادتشان، تفحص شدند و برگشتند
بعضی مثل #شھیدعباس_کنعانی و #شھیدمصطفی_محسنی (مهدی) حین خدمت ، شهید شده اند
یکی مثل #شهیدعلیرضا_ویزش_فرد با در آغوش گرفتن عامل انتحاری،خودش را فدا کرده و شده پیشمـرگ منو تو...
#آھ
اصلا این قطعه با همه جای گلستان فرق دارد
اینجا همه جمعنـد...
خوب اگـر نگاهشان کنی!
مےبینی همه این نگاهـہا، خیره به توست
به تو و اعمالت
همه شان یک چیز از تو مےخواهند
ادامه دادن راهـشان...
مرد این راه هستی؟
مطمئن باش علَم انقلاب بر زمین نمےماند
مهم این است
منو تو کجای این خیمه ایم...
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شھدا_باصلوات
#گلستان_شھدا
#اصفهان
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
#کپےممنوع
شهید شو 🌷
💔 مامان مریم مےگفت: به امام حسین ع گفتم "مجیدمو هدیه مےکنم به علی اکبرت" در عوض اونم هدیه بهم داد
💔
معراج شهدا
تهران
دیدار مادرـ پسری
#شھیدمجیدقربانخانی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕