eitaa logo
لطفاوارد گروه بعدی شوید
62 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ عليه‌السلام فرمود: ✨ داراى حرمى است كه آن است، ✨ و هم حرمى دارد كه است، ✨ و هم حرمى دارد كه است، ✨ و ما هم داراى حرمى هستيم كه است. 🌳 بزودى بانويى از فرزند من آنجا دفن مى‌شود كه نامش است؛ هركسى او را زيارت كند، بر او واجب مى شود. 🎤 کلام فقیه: 🎖زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام، کیمیایی است که را پاک می‌کند و انسان را طلای نابی می‌کند که ورود بر او حتمی و می‌شود. 📌 ۱. بحارالانوار، ج۶۰، ص۲۱۶. 🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی 🌺http://eitaa.com/shahrah313
۲۳ ربیع الأوّل ورود حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) به قم در این روز در سال ۲۰۱ هـ کریمه‌ اهل بیت (سلام‌الله‌علیها) به قم تشریف فرما شدند که ۱۷ روز قبل از حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) است، ۱ (سلام‌الله‌علیها) با قدوم مبارک خود این شهر را متبرک گردانیدند، و به در خواست جناب موسی بن خزرج پسر سعد أشعری که از بزرگان قم بود، منزل او را منور نموده در آنجا نزول اجلال فرمودند، در همان مکان تشریف داشتند و زن‌های قم مخصوصاً علویات به خدمت (سلام‌الله‌علیها) میرسیدند و از وجود آن حضرت استفاده می‌کردند تا بعد از ۱۷ روز به رسیدند، عبادتگاه آن حضرت معروف به «ستّیه» در میدان میر قم معروف است. ۲ منابع: ۱. نظر به اینکه شهادت آن حضرت در ۱۰ ربیع الثانی است و طبق تصریح کتاب تاریخ قم تألیف حسن بن محمد بن حسن بن سائب بن مالک اشعری متوفای ۳۷۸ ق و کتاب انوار المشعشین ج ۱ ص ۲۷۶ و ج ۲ ص ۴۸۸ آن حضرت ۱۷ روز در قم اقامت گزیده اند، لذا روز ۲۳ ربیع الأوّل سالروز ورود آن حضرت به قم است. ۲. بحارالانوار ج ۴۸ ص ۲۹۰ ج ۵۷ ص ۲۱۹
4_5834502575268827862.mp3
7.93M
| هر کسی که قصد امامش کرده: غربال میشه / غربال میشه / غربال میشه / مگر کسی که "وفا " داشته باشه! ✘ وفا چجوری بوجود میاد؟ 🌺http://eitaa.com/shahrah313
کودکان معصوم گرسنه ای در مناطق مختلف منتظر سخاوت مادرانه شما هستند 6274121940107188 کارت ویژه شیرخشک کودکان بیمار و نیازمند 🌹
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#خاکهاي‌نرم‌کوشک🪴 #قسمت‌دهم🪴 🌿﷽🌿 فاطمه ناکام برونسی چند روز بعد، تو خانه با فاطمه تنها بودم. بی
🪴 🪴 🌿﷽🌿 تنها مسجد آبادي حجت الاسلام محمد رضا رضایی سالها پیش، آن وقتها هنوز شانزده، هفده سال بیشتر نداشتم. یک روز تو زمینهاي کشاورزي سخت مشغول کار بودم. من داشتم به راه خودم می رفتم. درباره ي خلوص، و نیت پاك او، چیزهاي زیادي شنیده بودم می دانستم اهل آبادي هم خیلی دوستش دارند. مثلاً وقتی از سربازي برگشت، استقبال گرمی ازش کردند. یا روز ازدواجش، همه سنگ تمام گذاشته بودند. اینها را خبر داشتم، ولی تا حالا از نزدیک پیش نیامده بود باهاش حرف بزنم. عجیب هم دوست داشتم همچین فرصتی دست بدهد. شاید براي همین بود که آن روز وقتی صدام زد، کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم! پاورقی -1 و البته از این اخلاص و پاکی، چیزهاي زیادي هم دیده بودم؛ مثلاً نمازش را تو مسجد آبادي می خواند، با وجود اینکه نه پیشنمازي داشتیم ونه نماز جماعتی؛ بارها خودم او را در مسجد می دیدم که تک و تنها نماز می خواند و حتی یادم می آید گاهی که مخفیانه نگاهش می کردم، بی اختیار از شور و حال او گریه ام می گرفت] برام دست بلند کرد و با اشاره گفت: « بیا.» نفهمیدم چطور خودم را رساندم به اش. سلام کرد. جوابش را با دستپاچگی دادم. بیلش را گذاشت کنار.انگار وقت استراحتش بود. همان جا با هم نشستیم. هزار جور سؤال تو ذهنم درست شده بود. با خودم می گفتم: «معلوم نیست چکارم داره؟» بالأخره شروع کرد به حرف زدن، چه حرفهایی! از دین و پایبندي به دین گفت، و از مبارزه و از انقلابی بودن حرف زد تا رسید به نصیحت من.با آن سن جوانی اش، مثل یک پدر مهربان و دلسوزمی گفت که مواظب چه چیزهایی باید باشم، چه کارهایی را باید انجام بدهم و چه کارهایی را، حتی دور و برش هم نروم آن قدر با حال و صفا حرف می زد که اصلاً گذشت زمان را حس نمی کردم. وقتی حرفهایش تمام شد و به خودم آمدم، تازه فهمیدم یکی، دو ساعت است که آنجا نشسته ام. صحبتش که تمام شد، دوباره بیلش را برداشت و شروع کرد به کار. دوست داشتم بیشتر از اینها پیشش بمانم، فکر این که مزاحم باشم، نگذاشت. ازش خداحافظی کردم و رفتم، در حالی که عشق و علاقه ام به او بیشتر از قبل شده بود. پاورقی -1 این لطف اوتنها شامل حال من نمی شد. هر کدام از اهل آبادي که زمینه اي داشتند، همین صحبتها را برایشان پیش می کشید] 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 سفر به زاهدان سید کاظم حسینی قبل از انقلاب بود، سالهاي پنجاه و سه ، پنجاه و چهار. آن روزها تازه با عبدالحسین آشنا شده بودم.اول دوستی مان، فهمیدم تو خط مبارزه است، از آن انقلابی هاي درجه یک. کم کم دست مرا هم گرفت و کشید به کار.مدتی بعد با چهره هاي سرشناس انقلاب آشنا شدم. زیاد می رفتیم پاي صحبتشان. گاهی وقتها تو برنامه هاي علمی هم رو من حساب باز می کرد. یک روز آمد پیشم. گفت: « می خوام برم مسافرت، می آي؟» «مسافرت؟ کجا؟» گفت:« زاهدان» منظورش از مسافرت، تفریح و گردش نبود. می دانستم باز هم کاري پیش آمده. پرسیدم « ان شا االله مأموریته دیگه، آره؟» خونسرد گفت:« نه، همین جوري یک مسافرت دوستانه می خوایم بریم، براي گردش.» تو لو ندادن اسرار، حسابی قرص و محکم بود. این طور وقتها زیاد پیله اش نمی شدم که ته و توي کار را در بیاورم. گفتم: «بریم، حرفی نیست.» نگاه دقیقی به صورتم کرد. لبخندي زد و گفت: «ریشت رو خوب کوتاه کن و سبیها رو هم بگذار بلند باشه.» گفت: « پس بار و بندیلت رو ببند، می آم دنبالت.» خداحافظی کرد. چند ساعت بعد برگشت. یک دبه ئ روغن دستش گرفته بود. پرسیدم : «اینو می خواي چکار؟» گفت:« همین جوري گرفتم، شاید لازم بشه» با هم رفتیم خانه یکی از روحانی ها که نماینده ئ وجوهات حضرت امام بود توخراسان. من بیرون خانه منتظرش ایستادم. خودش رفت تو. چند دقیقه بعد آمد. گفت: « بریم.» رفتیم ترمینال. سوار یکی از اتوبوسهاي زاهدان شدیم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم زاهدان، تو اولین مسافرخانه اتاق گرفتیم. هنوز درست وحسابی جابجا نشده بودیم. دبه ئ روغن را برداشت و گفت: «کاري نداري؟» «کجا؟!» «می رم جایی، زود بر می گردم.» ساکت شد. کمی فکر کرد و ادامه داد:« یک موقعی هم اگه دیر شد، دلواپس نشی.» «نمی خواي بگی کجا می ري؟ با او دبه روغنت.» راست و قاطع گفت: «نه» راه افتاد طرف در اتاق.گفتم:«اقلاً یه کمی می موندي خستگی راه از تنت در می رفت.» «زیاد خسته نیستم.» دم در برگشت طرفم. گفت: «یادت نره سید جان، هرچی هم که دیر کردم، دلواپس نشی؛ یعنی یک وقت شهربانی یا جاي دیگه اي نري سراغ منو بگیري ها.» خداحافظی کرد و رفت. درست دو روز بعد برگشت! دبه روغن هم همراهش نبود.تو این مدت چی کشیدم، بماند. هنوز از گرد راه نرسیده بود، گفت: «بار و بندیل را ببند که بریم.» «بریم؟!» «آره دیگه، بریم.» به خنده گفتم:« عجب گردشی کردیم.» می دانستم کاسه اي زیر نیم کاسه است. دوست داشتم از کارش سر در بیاورم. «موضوع چی بود آقاي برونسی؟ به منم بگو.» نگفت. هر چه بیشتر اصرار کردم، کمتر چیزي دستگیرم شد. دست آخر گفتم: «یعنی دیگه به ما اطمینان نداري.» «اگه اطمینان نداشتم، نمی آوردمت.» « پس چرا نمی گی؟» «مصلحت نیست.» ساکم را بستم. دنبالش راه افتادم طرف ترمینال. آن جا بلیط مشهد گرفتیم و سوار اتوبوس شدیم. تو راه ازش پرسیدم: « آخه جریان چی بود؟» باز هم چیزي نگفت. تا قبل از پیروزي انقلاب، چند بار دیگر هم از آن قضّیه سؤال کردم، لام تا کام حرف نزد.تو سر نگهداشتن کارش یک بود؛ نمی خواست بگوید، نمی گفت. حتی ساواك حریفش نمی شد. یک بار که گرفته بودنش، دندانهایش را یکی یکی شکسته بودند، هزار بلاي دیگر هم سرش در آورده بودند، ولی یک کلمه هم نتوانسته بودند ازش بیرون بکشند. بالاخره انقلاب پیروز شد. چند وقت بعد، سپاه تو خیابان احمد آباد یک مرکز عملیاتی زد به نام مرکز 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
1_2016132070.mp3
8.93M
ما این همــه ایم❗️ چرا او هنـــوز هم تنهاست؟؟؟ ▪️من و تو اگر عزاداریم؛ باید به پا خیزیم... دستمان به او نخواهد رسید، مگرآنکه باهم برای آمدنش بپاخیزیم
1_6570899263.mp3
13.95M
۳۱ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | | ※ میادین ترک تعلقات، حتماً برای ما باز خواهند شد! امــــا ؛ میزان رشد ما در این میادین، به سمت مقام محمود، به ۱ـ سرعت رها کردن تعلق ۲ـ نحوه عملکرد ما در این میدان بستگی دارد. ✘ چگونه می توان بهترین واکنش را در میادین ترک وابستگی‌ها داشت؟ منبع : کارگاه مقام محمود .•°``°•.¸.•°``°•                   
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌مردم‌شھرپشتِ‌چراغ‌قرمزها ؛ انـٺـظـارمۍفروشند …؛! ومن‌هرچہ‌ڪھ‌يادِشمارازنده‌ڪند، يڪ‌جاخريدارم.. :)🥺🤎 ‌‌‌‎‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها 🔵 أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ 🔴 از خدا می خواهم‌ روز فرج و شادی شما را به ما نشان دهد. 🟢 سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم مبارک باد.