eitaa logo
لطفاوارد گروه بعدی شوید
62 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ مولای غریبم من دلم روشن است روزي تو از راه میرسی و کوچه بوی عطر تو را میگیرد دیوار ها گل میدهند پنجره ها عاشق میشوند و دنیا خوشبخت‌.... 🌤
✨امروز بیست و نهمین روز چله شهداس✨ 🌹 یک تسبیح صلوات 🌹 برای سلامتی وفرج ✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک  🌷🌷 ✨التماس دعای فرج ✨
هدایت شده از ۰
☀️قرائت هرروز دعای عهد 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨ ✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️* ✅درقنوت نمازهابخوانید بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم *۞اَللّهُمَّ۞* *۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞* *۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞* *۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞* *۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞* *۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞* *۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞* *۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞* *۞طَویلا۞* *🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#حسین‌پسرِ‌غلام‌حسین🪴 #قسمت‌سی‌نهم🪴 🌿﷽🌿 *تپه شهدا_مرز خطر* در عملیات والفجر ۴ در نقطه‌ای به نا
🪴 🪴 🌿﷽🌿 به محمدحسین گفتم توی آن شرایط چطور خوابت می‌برد؟ گفت اتفاقاً بد نبود چرتی زدم و خستگی‌ام هم برطرف شد گفتم نترسیدی؟ با خنده گفت اصلاً خیلی با صفا بود کیف کردم جای تو هم خالی بود گفتم خب بعد چی شد؟ گفت هیچی عراقی‌ها خوب که همه جارو گشتند و خسته شدند ناامید و دست از پا درازتر توی سنگر هاشون رفتند من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم میدان مین را رد کردم و به خط خودمان برگشتم وقتی خاطره محمدحسین تمام شد همه بچه‌ها نفس راحتی کشیدند این اولین بار نبود که محمدحسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد شجاعت و شهامت او برای همه جا افتاده بود شاید یکی از دلایلی که بچه ها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود تعریف کند همین شجاعت او بود آنها می‌دانستند او به خاطر روحیه بالایی که دارد همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آن سوی مرز خطر هم پیش می‌رود و قطعا خاطرات جالبی می تواند داشته باشد *تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی* *گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش* *محمدحسین* به روایت مهدی شفازند *ترکش گلو* زمانی که بچه‌ها از شناسایی برگشتند من داخل مقر خواب بودم نیمه‌های شب بود احساس کردم کسی مرا تکان می‌دهد چشمانم را باز کردم محمدحسین بود گفتم چیه چی شده؟ با دست اشاره کرد که بلند شو گفتم چرا حرف نمی‌زنی؟ به گلویش اشاره کرد دیدم ترکشی به گلویش خورده و مجروح شده است دستپاچه شدم با عجله برخاستم کی این‌طور شدی؟ با دست اشاره کرد برویم ماجرا را از همراهانش پرسیدم چون بچه ها خسته بودند قرار شد محمدحسین و تخریب‌چی را من به بیمارستان منتقل کنم خود محمد حسین هم به خاطر رفاقت بسیار زیادی که بین ما بود ترجیح می‌داد من او را ببرم حالش اصلا خوب نبود با توجه به مدت زمانی که از مجروح شدنش می‌گذشت خون زیادی از بدنش رفته بود رنگش پریده بود و من ترسیده بودم بلافاصله او را سوار ماشین کردم و راه افتادم داخل ماشین که نشستیم توانش را کاملا از دست داده بود وقتی به اسلام آباد رسیدیم و او را به بیمارستان بردم تقریبا بیهوش بود اما نکته خیلی جالب برای من این بود که وقتی در آن لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد دیدم لب هایش تکان می خورد وقتی خوب دقت کردم متوجه شدم ذکر می گوید قرار شد پس از انجام اقدامات اولیه محمدحسین را به بیمارستان دیگری منتقل کنند به همین خاطر وجود من در آنجا فایده‌ای نداشت از او خداحافظی کردم و به مقر بازگشتم *نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست* *چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *دکل دیده‌بانی* حدود یک سال قبل از عملیات والفجر ۸ در منطقه‌ای بین خرمشهر و آبادان بچه‌های اطلاعات یک دکل دیده‌بانی نصب کرده بودند که به وسیله آن روی منطقه کافر و ب می‌کردند این دکل با ارتفاع خیلی زیاد چیزی حدود ۶۰ متر از یکسری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله پیچ و مهره هایی بزرگ به هم متصل می شد و ضمنا حالت نردبانی عمود بر سطح زمین را پیدا می‌کرد که دیده بان برای بالا رفتن می‌بایست از آن استفاده کند با توجه به ارتفاع زیاد دکل بالا رفتن از این نردبان کار بسیار مشکلی بود چون هیچ نرده و حفاظی نداشت فقط کافی بود که شخص وسط کار کمی پایش بلرزد و تعادل خود را از دست بدهد و یا نیمه‌های راه خسته شود و نتواند به بالا رفتن ادامه دهد که دیگر در آن حالت نه راه پس داشت و نه راه پیش و در هر دو صورت خطر سقوط به طور جدی در کمینش بود در آن ایام چون تاکید شده بود یکی از مسئولین برود و منطقه را از نزدیک ببیند محمدحسین یوسف الهی به من اصرار می‌کرد و می‌گفت تو که حکم معاونت داری باید بروی روی دکل و دیده‌بانی کنی گفتم دیگران هم هستند آنها می‌آیند و می‌بینند گفت حالا که تا اینجا آمده‌ای دیگر نمی‌توانی برگردی گفتم اصلا من تو را قبول دارم تو چشم منی هر چی تو دیدی قبول است گفت نه باید حتما خودت ببینی گفتم بابا حسین جان من نمی‌توانم کلی آرزو دارم بالا رفتن از این دکل کار هرکسی نیست خیلی سخت است من که مثل شماها قوی نیستم سرم گیج می رود می‌ترسم خدایی نکرده اتفاقی بیفتد گفت خیلی خوب عیبی ندارد اگر مشکل تو این چیزهاست من یک فکری به حالش می‌کنم و این قضیه را حل می کنم گفتم آخر چطوری؟ مانند همیشه که خیلی رمزی عمل می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی از کارهایش سر دربیاورد سعی کرد تا فکرش را از من پنهان کند فقط گفت صبر کن بالاخره متوجه می‌شوی نیمه‌های شب محمدحسین به سراغم آمد و از خواب بیدارم کرد گفتم چیه؟ چی شده؟ گفت هیچی بلند شو برویم گفتم کجا؟ گفت دکل گفتم الان؟ حالا نمی‌شود نرویم گفت نه به هر شکلی که شده من باید تورا ببرم بالا گفتم بابا من می‌ترسم گفت نترس من پشت سرت می آیم دیدم اصرار فایده ای ندارد مثل اینکه واقعاً مجبورم هر دو راه افتادیم شب عجیبی بود هوا مهتابی بود و نور ماه منطقه را روشن کرده بود گهگاه صدای انفجاری سکوت شب را می‌شکست پای دکل رسیدیم نگاهی به بالا انداختم دکل همینطور بالا رفته بود و اتاقک آن در دل آسمان گم شده بود ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه یک ساختمان ۲۰ طبقه بدون هیچ حفاظی قد کشیده بود و امشب می بایست من از آن بالا بروم کاری که هر شب بچه‌های اطلاعات می‌کردند نگاهی به محمدحسین انداختم همچنان آرام و مصمم منتظر من بود اضطراب را از چهره‌ام می‌خواند لبخندی زد نگران نباش من هم پشت سرت می آیم بسم الله گفتم و میله ها را در دستانم محکم فشردم و پایم را روی پله‌های دکل گذاشتم نور ماه زیر پایم را روشن کرده بود هرچه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچک تر می‌شد خیلی با احتیاط و آرام پیش می‌رفتیم نگاهی به بالا انداختم هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم لحظه‌ای مکث کردم دیدم دیگر نمی‌توانم بالاتر بروم تا همین جا هم خیلی از زمین دور شده بودیم این افکار باعث شده بود احساس خستگی زیادی کنم پاهایم شروع به لرزیدن کرد محمد‌حسین که دید توقفم طولانی شده پرسید چیه؟ چرا نمی روی بالا؟ گفتم نمی توانم خسته شده‌ام گفت برو چیزی دیگر نمانده پایین را نگاه نکن من پشت سرت هستم گفتم محمدحسین پاهایم دارند می‌لرزند نمی‌توانم بروم گفت خیلی خب همانطور که هستی صبر کن بعد سعی کرد تا چند پله بالاتر بیاید گفتم کجا می‌آیی؟ گفت صبر کن خودش را بالا کشید دستهایش را دو طرف من گذاشت و گفت حالا بنشین روی شانه های من گفتم برای چی؟ گفت خب بنشین خستگی در کن گفتم آخر این طور که نمی‌شود گفت چاره‌ای نیست بنشین کمی که خستگی‌ات رفع شد دوباره ادامه می‌دهیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
🪴 🪴 🌿﷽🌿 چاره‌ای نبود آنقدر خسته و ضعیف بودم که نمی‌توانستم ادامه بدهم کار دیگری هم نمی‌شد کرد آرام روی شانه‌های محمدحسین نشستم این کار هم برایم سخت بود اینکه او بایستد و من روی شانه‌هایش بنشینم در واقع محمدحسین با این کارش هم باعث شد خستگی‌ام رفع شود و هم روحیه‌ام تغییر کند لحظه‌ای بعد دوباره بالا رفتن را آغاز کردیم دیگر زانوهایم نمی‌لرزید انگار یک انرژی ناشناخته به تن من تزریق شده بود وقتی به بالای دکل رسیدیم نفس عمیق کشیدم و گوشه ای نشستم نگاهی به اطرافم انداختم همه چیز به شکل غرور انگیزی زیر پایم کوچک شده بود باد خنکی که آن بالا می وزید به تن عرق کرده‌ام می‌خورد و حسابی سردم شده بود می دانستم باید صبر کنم تا هوا روشن شود و بعد تمام روز آنجا بمانم به محمدحسین گفتم خب حالا آمدیم بالا صبح که هوا روشن شد چه کار کنیم؟ گفت چه کار می‌خواهی بکنی؟ گفتم بالاخره یکسری امکانات این جا لازم داریم گفت هرچه بخواهی برایت می آورم تو اصلا لازم نیست از جایت تکان بخوری همین جا بنشین و دیده‌بانی کن به فکر پایین رفتن هم نباش خودم هستم محمدحسین آن شب و روز بعد چند بار از دکل ۶۰ متری بالا و پایین رفت یکبار برایم پتو آورد، یکبار صبحانه، یکبار ناهار و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت رفتار او باعث شده بود که روحیه‌ام کاملاً عوض شود شب با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت برویم این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم پایین تر از من حرکت می‌کرد تا بتواند مواظبم باشد و بالاخره مرا پایین آورد بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیت دارد ولی هیچگاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم با کار آن شب محمد حسین هم توانستم منطقه را آنطور که باید ببینم هم روحیه‌ام تغییر کرد هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایش نشسته بودم فراموش کنم *آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست* *عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی* *من بسیجی ام* در طول مدتی که محمدحسین مسئول شناسایی لشکر شده بود من و مجید آنتیکچی چندین بار به او اصرار کردیم که به عضویت سپاه در بیاید اما او زیر بار نمی‌رفت ومی‌گفت شما دنبال چی هستید؟ این که یکی به نیروهای سپاه اضافه شود؟ من دوست دارم به عنوان یک بسیجی خدمت کنم پس بگذارید راحت باشم گفتم محمدحسین مگر سپاه چه اشکالی دارد؟ گفت سپاه هیچ اشکالی ندارد خیلی هم خوب است اما من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم محمدحسین اینقدر ظرفیت و لیاقت داشت که می‌توانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود و این در صورتی بود که به عضویت سپاه در می‌آمد و رسمی می شد بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد می‌کردند اما چون به بسیج عشق می ورزید نمی پذیرفت تا جایی که سفارش کرده بود اگر من شهید شدم روی سنگ قبرم ننویسید پاسدار اگر چنین کلمه‌ای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت من یک بسیجی‌ام *کجایند مستان جام الست* *دلیران عاشق شهیدان مست* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘
1_1923039575.mp3
4.56M
۴۵ ✍ قد افلح المومنــــــون الذین هم فی صلاتــــهم خاشـــــعون. 👈حتماً حتماً مومنان رستــــگارند؛ کسانی که در نماز، اهل ★خشـــوعند★ 🔻راستی خشــوع در نماز یعنی چه شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«💚🕊»↴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سلام مولای من!! دلم برای چهره دلربایت، برای صوت داودی‌ات، برای عطر زهرایی‌ات، برای لبخند احمدی‌ات، برای شکوه حیدری‌ات پر می‌کشد.. خوب می‌دانم آرامش محض فقط در سایه‌سار امن توست که معنا می‌گیرد و زندگی در حریم بهاری توست که جان می‌یابد(:💚' 🌺 ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
‍ ☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ امروز یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 هجرے شمسى🗓 23 شوال 1444 هجری قمرے🗓 14 مه 2023 ميلادى🗓 ذکر روز یکشنبه 🌷 ✨دعای برکت روز: 🍀امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو: (الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ، اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ و عافِیَةٍ، و سُرورٍ و قُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ. 📘بحار الأنوارج87/ص356 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
♥ همه روز ، روز توست ... روز پرکشیدن در هوای معطرت ... روز تکرار مداوم نام قشنگت ... روز نشستن در سایه ی دلنشین یادت روز انتظارِ بیشتر و امیدِ نزدیک تر ... سلام بر تو که خوب ترینی ... 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤