*♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️*
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤*
➯ @ahadis14masuom
💠🔹امام صادق علیهالسلام⇩
《إِنَّ للهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ أَلَا إِنَّ لِرَسُولِ اللهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ أَلَا وَ إِنَّ قُمَّ الْكُوفَةُ الصَّغِيرَةُ أَلَا إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا إِلَى قُمَّ تُقْبَضُ فِيهَا امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِی اسْمُهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُوسَى وَ تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِی الْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِمْ》
◽️خداوند حرمى دارد كه مكه است
◽️پيامبر ﷺ حرمى دارد و آن مدينه است
◽️و حضرت على علیهالسلام حرمى دارد
و آن كوفه است
◽️و قم كوفه كوچک است كه از هشت
درب بهشت سه درب آن به قم باز میشود
زنى از فرزندان من در قم از دنيا میرود
كه اسمش فاطمه
دختر موسى علیهالسلام است
و به شفاعت او همه شيعيان من
وارد بهشت میشوند
↲بحارالانوار، جلد۵۷، صفحه۲۲۸
#احادیث
#تفسیر_قرآن
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#حسینپسرِغلامحسین🪴 #قسمتشصتششم🪴 🌿﷽🌿 *حالات روحانی* هفته های آخر آمادگی برای عملیات بود ی
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتهفتم🪴
🌿﷽🌿
*تلفن صحرایی*
محمدحسین قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب شوند سپس خودش را به سنگر ما که فاصله چندانی با رود نداشت برساند
بین سنگر ما و نقطه حرکت بچهها تلفن صحرایی تعبیه شده بود تا به وسیله آن ارتباط برقرار کنیم
هنوز وارد آب نشده بودند که محمدحسین با من تماس گرفت حاجی وضع خراب است
گفتم
خدا نکند مگه چی شده؟
گفت آب به شدت موج دارد بعید می دانم کسی بتواند خودش را به آن طرف برساند
گفتم چاره ای نیست به هر حال باید بچه ها را بفرستیم تو حسن یزدانی را توجیه کن و به امید خدا و بدون تردید به طرف دشمن حرکت کنند
محمدحسین گفت
چشم حاجی و قطع کرد
بعد از اینکه نیروها وارد آب شدند و به طرف عراقی ها راه افتادند محمدحسین خودش را به من رساند وقتی آمد دیدم آرام و قرار ندارد خیلی نگران بود من اشک چشم محمدحسین را خیلی کم می دیدم تا آن وقت اتفاق نیفتاده بود که حتی در شرایط سخت این چنین بی قراری کند و مضطرب باشد
گفتم
چطوری محمدحسین؟
بغض گلویش را گرفته بود با حالت گریه گفت
بعید می دانم کسی سالم به ساحل برسد مگر اینکه حضرت زهرا واقعا کمکشان کند
در همین موقع سجادی یکی از بچههایی که وارد آب شده بود پیش من آمد و با ناراحتی گفت
همه گروه ما را آب برگرداند
محمدحسین تا این حرف را شنید با عجله بلند شد و گفت
من رفتم لب آب تا ببینم صدای بچه هایی که داخل رودخانه پراکنده شدند میشنوم یا نه؟
آب آنقدر متلاطم بود که سر و صدای رودخانه صدای بچهها را در خودش محو می کرد
البته شاید این از معجزات الهی بود که صدای بچهها نه به ما برسد و نه به ساحل عراقیها
در واقع کمک بزرگی بود که نیروها بتوانند در نهایت اختفا خودشان را به خط دشمن برسانند
هنوز ۴۰ دقیقه از رفتن بچه ها نگذشته بود که حاج احمد رسید به همان نقطهای که ما باورمان نمیشد
وقتی حاج احمد تماس گرفت و موقعیت خودش و بچهها را اعلام کرد گل از گل محمد حسین شکفت
او بلافاصله با من تماس گرفت
حاجی وضع خوب است
آن شب هیچ چیز دیگری مثل این خبر نمی توانست محمدحسین را آرام کند
بی تابی و بی قراری او فقط با موفقیت بچه ها رفع میشد و چنین شد
حضرت زهرا واقعا کمکمان کرد
(به نقل از سردار قاسم سلیمانی)
*انصاف دهید منتظرم هستند*
وقتی برای عملیات والفجر ۸ خودم را رساندم خیلی مشتاق بودم حتماً محمدحسین را ببینم
آن روز بعد از ظهر من و مهدی پرنده غیبی با هم بودیم
محمدحسین سوار بر موتور از راه رسید و هم چنان به طرف ما میآمد وقتی دیدمش بی اختیار اشک من جاری شد
از موتور که پیاده شد در آغوشش گرفتم و میبوسیدمش و گریه میکردم چون برایم واضح بود که به زودی رفتنی است
آخر ۱۵ روز قبل موقعی که در هورالعظیم بودیم خواب دیدم محمدحسین شهید می شود تمام این ۱۵ روز هر زمان یادم میآمد گریه می کردم
آن روز قبل از عملیات حال خاصی داشتم محمدحسین رو به مهدی کرد
شما با ما کاری ندارید من هم دارم می روم
من و مهدی فهمیدیم که منظورش از رفتن چیست و کاملا از لحنش مشخص بود
مهدی هم نتوانست خودش را نگه دارد و بی اختیار زدیم زیر گریه
هردو فقط محمدحسین را نگاه می کردیم و اشک میریختیم
مهدی جو را عوض کرده و گفت
محمدحسین تو اهل این حرفها نبودی از تو بعید است این طور صحبت کنی تو که رفیق بامعرفتی بودی
محمدحسین به آرامی گفت
به خدا قسم دو سال است به خاطر رفاقت با شما ماندهام بعد از شهادت اکبر شجره این دوسال را فقط به خاطر شما صبر کردم دیگر بیش از این ظلم است بمانم انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند
مهدی سرش را پایین انداخت و هم چنان گریه میکرد
گفت
باشه محمدحسین حرف، حرف خودت
و هق هق گریه امانش نداد
احساس کردم زمین و زمان برایم تار شده هیچ کاری از دستم بر نمی آمد عزم رفتن کرده بود همانطور که میخندید خداحافظی کرد و سوار موتورش شد و رفت
(به نقل از حمید شفیعی)
*روبوسی*
محمدحسین همیشه قبل از رفتن به عملیات خداحافظی میکرد اما روبوسی نمی کرد من هم هر بار می خواستم روبوسی کنم مانع می شد و به شوخی میگفت
خیالت راحت باشد من سالم می مانم مطمئن باش که طوری نمی شوم
آن روز وقتی داخل اتاق شد پیش من آمد دیدم حال و هوای دیگری دارد مرا چند بار بوسید و گفت
حسین آقا حلالم کن
من نمیدانستم چه بگویم زبانم بند آمده بود بغض گلویم را میفشرد و نمیگذاشت حرف بزنم تا به حال این طور خداحافظی نکرده بود
ما از سال ۶۱ با هم بودیم و در خیلی از عملیاتها شرکت داشتیم چندین مأموریت انجام داده بودیم و برای هر کدام از اینها با هم وداعی داشتیم اما هیچکدام مثل این یکی نبود
هیچ کدام این طور بوی شهادت نمی داد
( به نقل از حسین ایران منش)
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتهشتم🪴
🌿﷽🌿
* آخرین عزاداری*
روز دوم عملیات والفجر ۸ به سمت جاده فاو - ام القصر ادامه یافت
قرار بود لشکر شب وارد عمل شود
از طرف فرماندهی به واحد اطلاعات دستور رسید که هرچه زودتر گروهی برای شناسایی منطقه به خط مقدم اعزام شوند
محمدحسین با همان وضعیت جسمی که داشت بلافاصله خودش را آماده کرد و سوار موتور شد
ما هم همینطور همگی با چهار موتور سیکلت به طرف جاده ام القصر راه افتادیم
محمدحسین علیرغم ضعف جسمی شدیدی که داشت با سرعت زیاد جلو می رفت و ما هم به دنبالش بودیم
دشمن دو طرف جاده را به شدت می کوبید نزدیک خط رسیدیم هلیکوپتر عراقی بالای سرمان ظاهر شد و راکت شلیک کرد فکر کردیم شلیک به طرف ما صورت گرفت به همین دلیل زود از موتور پیاده شدیم و موضع گرفتیم
راکت به یک دستگاه ایفا که پشت سر ما در حرکت بود اصابت کرد و منفجر شد و هلیکوپتر رفت
دوباره سوار شدیم و راه افتادیم منطقهای را که باید شناسایی می کردیم سه راهی کارخانه نمک بود دشمن آتش شدیدی روی این نقطه متمرکز کرده بود محمدحسین بی خیال و راحت میان آتش جلو رفت و به کمک بچهها منطقه را شناسایی کرد نقاط مختلف را زیر نظر گرفت و تمام جوانب کار را بررسی کرد
بعد از پایان مأموریت دوباره به سمت مواضع خودی برگشتیم در راه از چهره و حالت محمدحسین به خوبی می شد فهمید که هر لحظه منتظر گلولهای است تا بیاید و او را به آرزویش برساند
وقتی به خط خودی رسیدیم گزارش شناسایی را به فرماندهی لشکر دادیم اما در همین موقع از طرف قرارگاه اعلام شد که امشب لشکر حضرت رسول وارد عمل میشود به همین سبب قرار شد که بچه ها برای یک استراحت کوتاه به مقر اصلی واحد در عقبه بروند و فردا صبح دوباره به منطقه برگردند
همه به همراه محمد حسین سوار قایق شدیم و به ساختمان واحد که کنار اروند بود آمدیم
وقتی رسیدیم هرکس دنبال کاری رفت حمام، نماز و استراحت
آن شب همه بچه ها استراحت کردند چون همانطور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل شود
صبح روز دوم بعد از نماز مجلس عزاداری و دعا برپا بود
حدود ۲۵ نفر از نیروهای اطلاعات داخل اتاقی در همان ساختمان واحد اطلاعات دور هم جمع بودند
بچه ها متوسل به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها شدند
یک هفته آخر همه مجالس عزاداری به نیت حضرت زهرا سلام الله علیها برپا میشد
همه شور و حال خاصی داشتند هرکس گوشهای نشسته بود و ضجه میزد انگار میدانستند این آخرین عزاداری است
مراسم که تمام شد مشغول خوردن صبحانه شدیم
( به نقل از مجید آنتیکچی)
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#حسینپسرِغلامحسین🪴
#قسمتشصتنهم🪴
🌿﷽🌿
بچه ها زیر آوارند*
آنهایی که قرار بود آن طرف اروند بروند زودتر صبحانه خوردند و در حال آماده شدن بودند من هم صبحانه ام تمام شده بود و داشتم چایی میخوردم
محمدحسین گفت
ابراهیم برو یگان دریایی و یک قایق بگیر که بچهها را به آن طرف آب ببریم
گفتم
چشم چایی میخورم میروم
بیشتر بچهها از اتاق خارج شده و در حیاط ساختمان ایستاده بودند محمدحسین در کنار حیاط بود گروهی هم که قرار بود جلو بروند همراه او به طرف بیرون ساختمان راه افتادند
اما درست در همین لحظه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد
اول فقط صدایش را شنیدیم ولی بعد از چند لحظه آنها را بالای سرمان دیدیم
محمدحسین برگشت و رو به بچهها فریاد زد
هواپیما هواپیما سریع پخش شوید یک جا نایستید
اغلب بچه ها به داخل اتاقهای ساختمان رفتند عدهای هم که تازه صبحانه شان را خورده بودند و میخواستند بیرون بیایند دوباره برگشتند
محمدحسین همچنان وسط حیاط ایستاده بود یک مرتبه با همان پای مجروح به طرف مادوید و فریاد زد
بچهها راکت راکت
هنوز حرفش تمام نشده بود که چند انفجار پیدرپی صورت گرفت
هواپیماها سه راکت زدند که دو تا به طرفین ساختمان و یکی درست به همان اتاقی که بچهها در آن جمع بودند اصابت کرد
وقتی انفجار رخ داده فهمیدیم که راکتها شیمیایی بودند اما با این حال اتاق روی بچه ها خراب شد و مواد شیمیایی به شکل مایع روی بدن بچه ها ریخت
مقداری آوار هم به سر و صورت آنهایی که داخل حیاط بودند فرو ریخت
محمدحسین آسیبی ندیده بود با شنیدن فریادهای شیمیایی شیمیایی هرکس به طرفی میدوید و سعی میکرد از منطقه دور شود
عده زیادی توانستند به میان نخلستانها بروند و خودشان را نجات دهند محمدحسین یک دفعه در میان راه ایستاد و گفت
بچه ها زیر آوارند باید کمکشون کنیم و بدون اینکه منتظر کسی بماند به داخل ساختمان برگشت
او میدانست این کارش چقدر خطرناک است اما وجدانش اجازه نمیداد به آنها کمکی نکند
او از ناحیه پا جراحت داشت از طرفی قبلاً شیمیایی شده بود به همین سبب بدنش حساسیت بیشتری داشت و از همه مهمتر ماسک هم نداشت با این حال دلش نیامد بچهها را بگذارد و برود در صورتی که راحت میتوانست خودش را از خطر نجات دهد
ما هم با دیدن محمدحسین نتوانستیم فرار کنیم برگشتیم تا به کمک او بچهها را نجات دهیم
(به نقل از ابراهیم پس دست وحسین ایرانمنش
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
1_1925472107.mp3
4.22M
1_2216529166.mp3
3.99M
♨️ظهور و رجعت آمادگی برای ورود به قیامت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🌹
✍وجود امام زمان ارواحنافداه اظهر من الشمس است. چرا او را نمیبینیم؟ چون حواسّ ما پرت شده، به خودمان معطوف شده، با خودمان درگیر شدهایم.
امام زمان ارواحنافداه لباس ملک را بر تن کردهاند و در همین دنیای ما وارد شدهاند، منتها چون چشم ما دائماً به دنبال ظواهر دنیا رفته، از امام زمانمان غافل شدهایم، امام زمانمان را نمیبینیم.
این دنیا مثل یک اتاق است که ما در آن هستیم، اولیاء خدا و امام زمان ارواحنافداه هم هستند.
دیدهاید که در بعضی جلسات که میروید چند تا بچه یک گوشه نشستهاند سرگرم بازی هستند و اصلاً متوجه نیستند که مثلاً یک شخص شخیصی در این محفل نشسته.
ما هم اینطور شدهایم.
🔹استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌤
#آرامش_یعنی
میان صدها مشکل خیالت نباشد...
لبخند بزنی چون می دانی
خدایی داری که هوایت را دارد
که با بودنش همه چیز حل می شود.
#خدای_مهربانم♥️
.
http://eitaa.com/shahrah313
💫شاهراه ظهور،مهدویت وشهدا💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐شهید محمدهادی ذوالفقاری
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
🌷اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
✅از خصوصیات بارز هادی کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد.
روز ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بود، چند روز بعد از سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی، همان شهیدی که الگوی زندگی هادی شده بود و درست یک هفته بعد از اینکه وصیت نامه اش را نوشته بود و گفته بود که: دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمیتوانم زنده بمانم”
همان روز آسمانی شد...
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
📙برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش. اثر گروه شهید هادی