﷽
#قرآن_کریم🌸
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ
و براى ماه منزلگاههايى قرارداديم، [و هنگامىكه اين منازل را طى كرد] سرانجام به صورت شاخهی كهنه [قوسى شكل و زرد رنگ] خرما درمىآيد.
📗سوره یس آیه ۳۹
☀️قرائت هرروز دعای عهد
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظیمِ،وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ،
وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ،وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ،یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ،وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ،یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا،وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ✨
✨حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
https://eitaa.com/shahrah313
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
4_5958806393468225520.mp3
21.59M
💬 قرائت دعای "عهــــد"
🎧 با نوای#سید_حجت_بحر_العلومی
هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌸 صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌸 صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌸 صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌸 صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌸 صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌸 صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌸 صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
https://eitaa.com/shahrah313
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
🥀امروز ششمین روز چله شهداس🥀
🌹 یک تسبیح صلوات 🌹
برای سلامتی وفرج
✨ امام زمان عج✨ بفرستید وثوابش هدیه کنید به روح پاک
⚘️#شهیدمحمدرضا_رجبی ⚘️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹التماس دعای فرج
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
♥️دعای_سلامتی_امام_زمان_عج♥️
✅درقنوت نمازهابخوانید
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
لطفاوارد گروه بعدی شوید
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد
🥀🕊شهید بزرگوار محمدرضا رجبی🕊🥀
🍃تاریخ ولادت: ۱۳۴۹/۱۱/۶
🍃محل ولادت: یزد
🥀تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰
🥀محل شهادت: شلمچه _ عملیات کربلاء ۵
🥀نحوه شهادت: اصابت گلوله به چشم راست
🥀مزارشهید: گلزار شهدای خلد برین یزد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🍃🌸 زندگینامه شهید محمدرضا رجبی
🍃شهید محمّدرضا رجبی،فرزند حسین،در ششم بهمن ماه سال ۱۳۴۹ هجریشمسی در خانواده ای مذهبی و متوسط در یزد پا به عرصه وجود گذاشت.
🍃پدرش اهل روستای هامانه از توابع بخش خرانق اردکان بود که جهت اشتغال به یزد مهاجرت کرد و در آنجا مسکن گزید.
🍃والدین نام فرزند خویش را که پنجمین فرزند آنها بود،ترکیبی از نام رسول خدا (ص) و ولی نعمت ما ایرانیان امام رضا “محمّدرضا” انتخاب کردند و در تربیتش کمر همّت بستند.گویا از همان اوّل احساس کرده بودند در آینده خبرهایی خواهد بود.محمّدرضا همزمان با رشد جسمی،پایههای اعتقادی و دینی اش نیز مستحکم میشد.
🍃قبل از دبستان قرائت قرآن را در مکتب فرا گرفت.در ۶ سالگی به مدرسه رفت. دوره ابتدایی را در دبستان شیخداد یزد و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی طراز یزد با موفّقیّت گذراند.تربیت صحیح و اعتقادات استوار خانواده او را بر آن داشت تا پس از پایان دورهراهنمایی،تحصیل علوم جدید را رها نموده و علوم حوزوی را فرا گیرد؛لذا راهی مدرسه علمیه امام خمینی(ره) یزد شد و به تحصیل علوم دینی پرداخت.
🍃او در زمان انقلاب اسلامی ایران ۸ سال بیشتر نداشت؛ولی با وجود سن کم همراه والدین در مراسم انقلاب حضور می یافت و درس شرف و آزادگی می آموخت. عاشق امام و انقلاب بود.علاوه بر حضور در مراسم مذهبی،جلسات دعا،قرآن،نماز جماعت و جمعه،مقیّد به انجام نماز شب و راز و نیاز شبانه بود.
🍃مردمی بود و اجتماعی.
برای والدین احترامی خاص قائل بود.
در اوقات فراغت به پدر کمک میکرد.
زمانی که امام خمینی(ره) جوانان را به جبهه فراخواند،محمّدرضا وقت را غنیمت شمرد و به ندای امام پاسخ مثبت داد.
🍃در بسیج ثبت نام کرد و پس از آموزش نظامی،کلاس درس و بحث و آغوش گرم خانواده را رها کرده،سنگر نشینی عشق و ایثار و هم نشینی با قدسیان و جهاد و مبارزه را برگزید و راهی جبهه های نور بر علیه ظلمت شد.
🍃او گمشده خویش را در جبهه ها جستجو میکرد.پس از مدّتی مبارزه و جهاد،به کلاس درس برگشت؛امّا دیری نپایید که طاقت نیاورد و مجدداً راهی جبهه شد.
🌹🕊سرانجام این طلبه روشن ضمیر و عاشق،پس از ۵ ماه حضور در جبههها و عشق بازی با محبوب خویش در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ در منطقه عملیّاتی شلمچه و در عملیّات کربلای ۵ بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به چشم راستش،شربت شهادت نوشید و با پرواز روح بلند و ملکوتیش از جسم کوچک و خاکی خود به آسمان پر کشید.
🕊🌷پیکر پاکش پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدای یزد،خلدبرین،به خاک سپرده شد و در روستای هامانه نیز به یاد او صورت قبری به یادگار بسته شد تا قوّت قلبی باشد برای دوستان،آشنایان و خویشانش و چراغی فرا راه آنها.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
📝✨فرازی از وصیت نامه شهید محمدرضا رجبی :
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
🍃از این که در بین شما نیستم،غمگین نباشید؛ زیرا دیر یا زود باید می رفتم تا چه بهتر با مرگ سرخ برویم و بدانید که این شهادت افتخاری است و عنایت خداوند نه غضب خداوند.
🍃بعضی خیال میکنند شهادت به خاطر این است که انسان کار بدی کرده،نه مطمئناً کار خیلی خوبی کرده که خدا عاشق او شده.
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
24.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از کدوم مامان، بابا شهید برات بگم؟
🥺💔😔
🎙حاج حسین یکتا
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تورو به خدا تا اخر ببینید منتشر کنید ببینید چقدر امام زمانمان مظلوم غریب 😭😭😭تعجیل در فرجش صلوت 🌷🌷
با ارسال این کلیپ به دیگران در ثوابش شریک باشید
https://eitaa.com/shahrah313
شاهراه ظهور 1احادیث
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401
شاهراه ظهور2شهدا
#ختم_صلوات_روزانه_به_نیت_فرج
✨پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📕 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
🌿⃟🕊دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم به نیت تعجیل در امر فرج مولامون 🙏
💐وارد ربات زیر بشید و تعداد صلوات تون ثبت کنید ⤵️
https://EitaaBot.ir/counter/8ygh
⫷⁂⫷⫸⁂⫸❤️·⫷⁂⫷⫸⁂⫸
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
لطفاوارد گروه بعدی شوید
#کتابدا🪴 #قسمتصدچهلچهارم 🪴 🌿﷽🌿 کبه های غذا را برداشتم و دوباره توی کوچه های همان محدوده
#کتابدا🪴
#قسمتصدچهلپنجم 🪴
🌿﷽🌿
گفتم: ولی من اینجوری نگرانت میشم گفت: نگران نباش. جاهای
دیگه هم همینه این کشته ها رو مگه از توی خونه ها و کوچه ها
نمی یارن
دیدم راست می گوید، بعد پرسیدم: چه خبر؟
گفت: از صبح تا حالا یکی، دو تا شهید دفن کردیم. دا هم با
منصور و محسن آمدند سر خاک بابا
گفتم: من بهش گفتم صبر کنه تا من برم سراقش می خواستم این
همه راه رو پیاده نیاد ولی هر چی این در و اون در زدم برای
ماشین موفق نشدم. خب حالش چطور بو د؟ خیلی که خودش رو
اذیت نکرد؟
گفت: چرا، خیلی گریه کرد. به کردی، به عربی هرچه می دانست
خواند و شیون کرد. من هر کار می کردم آرام نمی شد. قبرهای
شهدا را نشان دادم و گفتم ببین اینا که اینجا خوابیدن همه زن و بچه داشتن، ، تو باید قوی باشی، تو برای ما هم پدر، هم
مادر. به خرجش نمی رفت. به زور از خاک گندمش و فرستادم
بره سراغ بجه ها
از ليلا جدا شدم و رفتم سر خاک بابا، دلم خیلی بی قرار شده بود.
زانو زدم و قبرش تا بوسیدم و سرم را روی خاک گذاشتم و گفتم:
بابا صدایم رو می شنوی؟ دلم می خواست بقلم می گرفت و نوازشم
میکرد. سنگی که اسمش روی آن نوشته شده بود بوسیدم، جای
اسمش را بوسیدم و خودم را سرزنش کردم که چرا تا زنده بود از
وجودش بیشتر استفاده نکردم
اشک ریختم و به انتظار نشستم، انتظار کشنده ایی که وجودم را
می خورد، انتظاری که هنوز با من است. آرزو دارم بیابد و مرا
در آغوش بگیرد
گربه هایم را کردم و عقده هایم را بیرون ریختم. اگر سر و صدای
کسانی که برای زیارت قبر عزیزانشان آمده بودند را نمی شنیدم،
بلند نمی شدم. دلم نمی خواست کسی مرا در آن حال و رضع ببیند.
برگشتم به طرف غسالخانه، دو، سه مرد جوان، پیکری را آورده،
جلوی در اتاق آقای پرویز یور ایستاده بودند. می دانستم آقای
پرویز پور نیست. مردها هم منتظر بودند مشخصات شهیدشان ثبت
شود. در اتاق آقای پرویزپور باز بود. به آنها گفتم: بیایید تو من
ثبت می کنم. رفتم نشستم پشت میز و دفتر ثبت آمار و مشخصات
شهدا را از کشوی میز بیرون آوردم. یکی دوتا از مردها داخل
شدند و مشخصات شهیدشان را میپرسیدم، با گریه جواب
می دادند. شهید از محله طالقانی و اسمش عبدالستار بود. در حین
پر کردن برگه مشخصات لیلا هم وارد شد و روی صندلی
کنار فایل نشست. مردها که رفتند پیکر را به غسالخانه بسپارند دفتر
را بستم و به لیلا گفتم: بدجوری دلم هوای خونه رو کرده
لیلا گفت: منم همین طور، پاشو با هم به سر بریم خونه. حداقل
لباسم رو عوض کنم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کتابدا🪴
#قسمتصدچهلششم 🪴
🌿﷽🌿
از اتاق بیرون آمدیم و به زینب خانم که جلوی در نشسته بود،
گفتیم: ما داریم میریم خونه مون.
نیم خیز شد و گفت: می خواید منم باهاتون بیام؟ گفتم: نه زود برمی
گردیم
توی راه تا خانه با لیلا هر خاطره ای از بابا به ذهنمان می رسید،
برای هم می گفتیم. به در خانه رسیدیم. کلید نداشتیم. به سر و ته
کوچه نگاهی انداختم. هیچکی نبود. پایم را دور باغچه پیاده
رو گذاشتم و بعد لبه دیوار را گرفتم و خودم را بالا کشیدم. از آن
طرف هم از فلس بلندی که بابا برای محصور کردن مرغ و
خروس ها دور باغچه کشیده بود کمک گرفتم و توی حیاط پریدم
این اولین بار بود که بعد از شهادت بابا پایم را در خانه می
گذاشتم. به لیلا گفته بودم دلم هوای خانه را کرده ولی در اصل می
خواستم بیایم خانه تا عکس های بابا را که به دیوار اتاق خوابه و
پذیرایی زده بودیم نگاه کنم فکر میکردم شاید دیدن این عکس ها
کمی از التهاب درونم را تسکین بدهد، در حیاط را باز کردم و لیلا
آمد تو هر دو کنجکاوانه به گوشه گوشه حیاط نگاه کردیم. انگار
چند سال بود که از این خانه دور بوده ایم. به باغچه نگاه کردم،
تمام بوته های گوجه فرنگی و بامیه خشک شده بودند. چقدر بابا به
این باغچه رسیدگی می کرد حالا به چه روزی افتاده بود. بابا
موقعی که توی باغچه مشغول کار می شد مویه ایی گردی زمزمه
می کرد. توی این مویه ها از مرگ پدر و مادرش و سختی هایی که
کشیده بود می خواند. صدایش آن قدر حزین بود که هم خودش
گریه می کرد هم اشک ما را در می آورد. خیلی وقتها همسایه
مانه آقای گروهی، صدای بابا را می شنید در می زد و می آمد تو،
بعد از آنجا که با بابا دوست بود مجبورش می کرد، برایش
کردی بخواند. بابا اول طفره می رفت ولی بعد مثل یک خواننده
محلی که در کارش تبحر دارد می خواند
نگاهم رفت به سمت شهر آبهه رفتم شیر را باز کردم. آب نمی آمد.
فقط سر و صدای هوا از داخل آن به گوش می رسید. با با هر
وقت از راه می رسید دست و رویش را که میشست اگر ما حیاط
را نشسته بودیم، خودش دست به کار می شد. می خواست وقتی
بساط شام توی ایوان پهن می شود، حیاط تمیز باشد. همان طور که
با نگاهم حیاط را می کاویدم، دیدم لیلا به سمت ابزار آلاتی که بابا
با آنها کار لوله کشی و جوشکاری برای مردم انجام می داد، رفت،
وسایل گوشه ایران بودند. دنبال لیلا راه افتادم. به وسایل بابا که
رسیدم، خم شدم برشان داشتم، جای دستش را روی تک تک
وسایل بوسیدم. احساس می کردم هنوز گرمای دست بابا را در
خودشان دارند. همین طور که چهره بابا را هنگام کار با این
وسایل به خاطر می آوردم، چشمم به وان پلاستیکی که ماهی های
مردمان را توی آن نگه می داشتیم، افتاد. و زیر طارمه بود. به
لیلا گفتم: لیلا ماهی ها
دوتایی به طرف وان دویدیم. روی آب وان لایه سپاهی از چربی و
درد ایستاده بود، این درد ناشی از سوختن نفت خام پالايشگاه آبادان
بود که هنوز مهار نشده بود. بین دود و خاک و خاشاک سطح آب
جسد ماهی های قرمز عیدمان شناور بود. دستم را در آب فرو
بردم و آن را هم زدم. به لیلا نگاه کردم. چشمش به ماهی ها بود و
بی صدا اشک می ریخت. می دانستم به چه چیزی فکر می کند؛
سفره هفت سین نوروز ۱۳۵۹ یعنی همین شش ماه پیش
این دومین بار بود که توی خانه مان سفره عید پهن می کردیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج