کتاب لبخندی به رنگ شهادت🌷🌷
فصل پانزدهم: برخورد ها و رفتارها
در تمام مدت ۱۰ ساله دوستی مان حتی یکبار از او دروغ نشنیدم و شوخی بی ادبانه ندیدم،
برخورد هایش با آدم ها منطقی بود. در سال ۱۳۹۲ یک روز که به محل کارش رفته بودم دیدم تعداد زیادی از دانشجویان پاسدار از سراسر کشور و با گویش های متفاوت با او صحبت می کنند تا فرصتی برای دیدار با سردار اباذری با آنها بدهد .
با حلم و بردباری و چهره خندان با تکتک آنها برخورد می کرد تحمل سر و صدای زیاد دفتر سردار شاید برای بعضی ها دشوار باشد. اما او که دائماً در این شرایط قرار داشت آزرده نمی شد. اگر جروبحثی در دفتر پیش می آمد عباس بود که کوتاه می آمد.
میخواست شان و منزلت دفترداری سردار اباذری را حفظ کرده باشد. بعلاوه وظایف سنگینی که در دفتر سردار به عهده او گذاشته شده بود هر کار دیگری که از دستش بر می آمد انجام می داد.
گاهی که بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه کلیپی پخش می شد میدیدم که او هم دستی در کار دارد.
با خودم می گفتم : ((پس عباس کی استراحت می کند؟ ))
راوی: حسین جهانشاهی همکار شهید
https://eitaa.com/joinchat/2251751632C668ad296
@Shahrak_Taleghani8
کتاب لبخندی به رنگ شهادت🥀🌷
فصل چهارم: خدمت در دفتر فرماندهی جهادی
دیدم چشم هایش به شدت قرمز است!
پرسیدم: ((چته ؟ نخوابیدی؟)) چیزی نگفت.. دو روز پیش از او خواسته بودم که پاورپوینت طرح ادغام فرماندهی جهادی و دانشجویی را برایم آماده کند.
به من نگفته بود که با درست کردن پاورپوینت آن طور که من از او خواسته بودم آشنا نیست .
بعداً فهمیدم که دو شب شب تا صبح نخوابیده تا درست کردن پاورپوینت را از روی یک کتاب تمرین کند و یک کار خوب به من تحویل بدهد.کار را به هر زحمتی که بود با تکنیکهای آماتوری آماده کرده بود.
بعدا به او گفتم:(( خوب به من میگفتی تا کار را به فرد دیگری می سپردم.)) گفت:(( شما این کار را به من سپردید من نمیتونستم بگویم که بلد نیستم ، رفتم تا یاد بگیرم !)) در این زمان، هنوز دبیر مشاوران جوان فرماندهی دانشجویی بود و بعد از دو سه ماه به دفتر من آمد .
راوی: سردار حمید اباذری جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/2251751632C668ad296f7
کتاب لبخندی به رنگ شهادت🥀🌷
فصل بیست و دوم: منطقه عملیاتی و درگیری با دشمن
رفته بودم به نیروهای عباس سر بزنم. دم غروب موقع برگشت دیدم یک نفر بدون سلاح دارد به سمت نیرو ها می آید. عباس بود!
گفتم :((عباس ! سلاحت کو؟)) گفت:((رحمان ازم گرفت!)) گفتم :((چرا؟)) گفت: ((رحمان بهم گفته عقب تر از منطقه درگیری ها بمون و از پشت خط کارها را انجام بده!)) گفتم:(( دست خالی تو فاصله ۳۰۰ متری دشمن؟!)) اونم نزدیک خط عملیات احتمال داره هر لحظه بزنن به خط؟
گفت:(( خوب بابا اومدم به نیروها سر بزنم!)) گفتم :((ما هستیم آقا جان! تو نیاز نیست بری)) گفت:((من سریع به نیروها سر میزنم تا ببینم کم و کاستی ندارن. زود برمیگردم.)) هر کاری کردم نایستاد و رفت. من رفتم پیش رحمان گفتم:(( عباس بدون سلاح رفته پیش نیروهاش!)) گفت:(( جدی میگی؟ عباس که الان اینجا بود! کی رفت؟)) رفتم دنبالش پیدایش کردم. گفتم:(( عباس جان !برگرد بیا عقب.)) وقتی به نیروهایش سر زد با ناراحتی گفت:(( شما چرا اینطوری میکنید ؟چرا نمیذارید راحت باشم؟)) گفتم: ((آخر کار دست خودت میدی! بزار سالم برگردی ایران...)
راوی: شهید حسین جوینده همرزم شهید
https://eitaa.com/joinchat/2251751632C668ad296f7
کتاب لبخندی به رنگ شهادت🌷🌷
فصل بیست و یکم: شجاعت در میدان رزم
یک روز داشتیم با بچه های عراقی در میدان تیر کار می کردیم. روی ارتفاع بودیم و کنارمان توپخانه بچه های سوریه مستقر بود و خان طومان را میزد؛ چون احتمال می رفت که دشمن بخواهد خانطومان را بگیرد. نمیدانم چه اتفاقی افتاد که یکی از قبضه های توپ منفجر شد. انفجار بسیار شدید بود. آن محدوده قبلاً زمین زراعی بود و علف های زیادی تا ارتفاع نیم متر در آن باقی مانده بود آتش به جان علف ها افتاد. ما از دور می دیدیم که کسانی که پشت قبضه های توپ بودند روی علف ها خاک می ریزند تا آتش را خاموش کنند.
عباس گفت؛( منم برم؟) گفتم: (کجا؟!) گفت:(برم کمک اینا!) گفتم:( نمیخواد بری! وایستا) در همین حین، دوباره صدای انفجاری آمد و کسانی که مشغول خاموش کردن آتش بودند فرار کردند. دوباره عباس گفت:(من برم؟) گفتم: (اونا فرار کردن تو میخوای بری؟) گفت: (اونا ترسیدن رفتن، آتش داره میاد جلو مهماتو منفجر میکنه،من باید برم مهماتو از جلوی آتش بردارم) با خودم فکر میکردم این چه شجاعتی است که در وجود عباس هست اصلا ترس در وجودش نبود!
گفتم: (اگر رفتی و یک قبض توپ دیگه منفجر شد چی؟ تو آخه با این بدن لاغرت میخوای بری واسه من صندوق مهمات جا به جا کنی؟ نمیخواد بری!) به زور نگهش داشتیم. انفجار سوم هم اتفاق افتاد. لطف خدا بود عباس نرفت ولی واقعا نمیترسید! حتی نمی گفت شما هم بیاید و با هم بریم!
راوی: عباس رحمانیان همرزم شهید
https://eitaa.com/joinchat/2251751632C668ad296f7
📽 #گزارش_تصویری | حضور و سخنرانی در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی. ۱۴۰۲/۱/۱
🎞 تصاویر به مرور تکمیل میشود، در👇
https://khl.ink/f/52269
14020101_سخنرانی_نوروزی_رهبر_انقلاب_در_اجتماع_زائران_و_مجاوران_حرم.mp3
28.62M
🎙 بشنوید | صوت کامل سخنرانی رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی. ۱۴۰۲/۱/۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
📸(برگذاری مراسم شهدای عملیات کربلای پنج)
مسجد امام رضا علیه السلام
پایگاه مقاومت بسیج امام سجاد علیه السلام
بسم الربّ شهداء والصدیقین
《 نهمین یادواره شهدای مدافع حرم شهرستان اشتهارد و سالگرد شهادت اولین شهید انقلاب اسلامی استان البرز》
روایتگری: حاج حسن باخرد (از مشهد)
مداح: کربلایی جعفر فرجی
زمان : شنبه ۲۱ بهمن ماه بعداز نماز مغرب و عشاء
مکان : استان البرز شهرستان اشتهارد شهرک آیت الله طالقانی مسجد امام رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التماس دعا خدمت همه عزیزان
در این شبها و روزهای پر برکت ماراهم از دعای خیرتان بی بهره ننمایید.