eitaa logo
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
421 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
197 ویدیو
27 فایل
اندیمشک، شهر ظرفیت‌ها شهر هزار شهید و هزار کار نکرده و هزار راه نرفته ارتباط با مدیر: @nikdel313
مشاهده در ایتا
دانلود
اکنون 🌷 صدو‌سی‌‌و‌هفتمین دیدار رهروان زینبی دیدار با مادر شهید بهروز آخش 🌷 ✅ شرح دیدار به‌زودی منتشر می‌شود... رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
📆 مناسبت‌های تقویمی شنبه ۶ بهمن فتح خیبر توسط حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام سالروز حماسه مردم آمل روز بزرگداشت صفی‌الدین ارموی روز آواها و نواهای ایرانی یک‌شنبه ۷ بهمن شهادت حضرت امام موسی کاظم علیه‌السلام روز جهانی گمرک دوشنبه ۸ بهمن وفات حضرت ابوطالب سه‌شنبه ۹ بهمن مبعث رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله جمعه ۱۲ بهمن بازگشت امام خمینی رحمت الله‌علیه و آغاز دهه مبارک فجر روز بزرگداشت علامه مصباح یزدی °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° 🌷 شهدای هفته 🌷 شنبه ۶ بهمن ۱. شهید حیدر سرلک (شهید انقلاب، سال ۵۷) یک‌شنبه ۷ بهمن ۱. شهید حسن هرمزی (عضو هسته اصلی گروه منصورون، اولین شهید انقلاب اندیمشک، شهادت سال ۵۵) ۲. شهید جهان مالزیری (محصل، بسیجی، شهادت در جزیره سهیل سال ۶۵) ۳. شهید عبدالحسین نصیری (محصل، بسیجی، شهادت در فاو سال ۶۵) ۴. شهید علی سعدی (سرباز سپاه، شهادت در شلمچه سال ۶۵) سه‌شنبه ۹ بهمن ۱. شهید توکل قلاوند (پاسدار، ملقب به آواکس دشت عباس، شهادت در فکه، سال ۶۱) ۲. شهید بهمن بردی (محصل، بسیجی، شهادت در فاو سال ۶۵) جمعه ۱۲ بهمن ۱. شهید درویش باباخواه (پاسدار، شهادت در شلمچه سال ۶۵) ۲. شهید سجاد خادمی‌پور (سرباز نیرو انتظامی، شهادت در درگیری با اشرار در زهدان سال ۸۵) ۳. شهید احمد الیاسی (دانشجو، بسیجی، مدافع حرم، شهادت در سوریه سال۹۴) مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
سحرگاه هشتم مهر ۱۳۶۲ منازل مسکونی کوی شهدای اندیمشک مورد اصابت دو موشک قرا می‌گیرند که در اثر آن بیست‌وچهار نفر شهید و بیش از صد نفر زخمی می‌شوند. برای این فاجعه سه روز عزای عمومی در اندیمشک اعلام می‌شود. شهید بهروز آخَش یکی از شهدای آن فاجعه است. در صدوسی‌وهفتمین دیدار رهروان زینبی، می‌نشینیم پای صحبت‌های مادر شهید بهروز آخش. شهیدی که هشت سالش بود اما غیرت مردان بزرگسال را داشت. چهارده سالم بود که خدا بهروز را بهم داد. توی روستای تنباکوکار، یکی از روستاهای بخش الوار اندیمشک زندگی می‌کردیم. آقابچه‌هایم کشاورزی می‌کرد و چند گاو و گوسفند هم داشتیم. بعد از بهروز پنج‌تا دختر به‌دنیا آوردم. روستا مدرسه داشت ولی رودخانه بزرگ و پرآبی سر راه بود. نمی‌‌دانستم برای مدرسه بهروز چه‌کار کنم. می‌ترسیدم سر راه بیفتد توی رودخانه و آب ببردش. برادرم گفت: «ما بچه نداریم. بذار بهروز بیاد پیش ما درس بخونه.» خانه برادرم اندیمشک بود. تا روستای ما چند کیلومتری فاصله داشت. نمی‌توانستم از بهروز که تنها پسرم و نور چشمم بود دل بکنم ولی برای اینکه اتفاقی برایش نیفتد، راضی شدم بفرستمش اندیمشک خانه برادرم. دخترها کوچک بودند و نمی‌توانستم زیاد بروم شهر به بهروز سر بزنم. وقتی می‌رفتم می‌دیدمش، دلتنگی‌ام بیشتر می‌شد. می‌گفت: «مامان هیچ ناراحت نباش. زن‌دایی از تو هم بهتر بهم می‌رسه.» کلاس اولش تمام شد و آمد خانه. سه ماه بعد دوباره برای کلاس دوم باید می‌رفت اندیمشک. دوری‌اش برایم سخت بود و بهروز متوجه ناراحتی‌ام می‌شد. گفت: «مامانی فقط این‌قدر تنگی می‌بینی تا خودم بزرگ بشم. بعدش نمی‌ذارم بمونی توی روستا که سختی بکشی.» روزی که می‌خواست برود اندیمشک، برگشت نگاهی بهم کرد و رفت. طاهره دخترم یک سالش بود. آنقدر دنبالش گریه کرد! بهروز سنی نداشت اما عصای دستم بود. شب‌ها توی حیاط می‌خوابیدیم. هر بعدازظهر جاها را می‌آورد، پهن می‌کرد. چای برایم درست می‌کرد. می‌گفت: «تا تو گاو و گوسفندها رو جابه‌جا می‌کنی من همه چیزو آماده می‌کنم برات.» وقتی مهمانی می‌آمد، می‌گفت: «مامان تو نمی‌خواد چای ببری. خودم می‌برم.» یک هفته از رفتن بهروز می‌گذشت. شب خواب دیدم. مادرشوهرم دمپایی‌هایم را برد. مادرشوهرم رحمت خدا رفته بود. صبح به آقابچه‌هایم گفتند: «موشک زده. پدرت زخمی شده. بیایید.» شوهرم رفت. به هم‌عروسم گفتم: «به خدا بهروز شهید شده. از توی قلبم احساس می‌کنم شهید شده.» دست و دلم به کاری نمی‌رفت از بس دلم شور می‌زد. ساعت پنج بعدازظهر پسرعمویم آمد سراغم گفت: «پدرشوهرت شهید شده و فاتحه‌خونیش رو گذاشتند خونه برادرت.» با ماشین بردم اندیمشک. تا رسیدم دم در خانه برادرم، از صحبت‌های زن همسایه‌مان فهمیدم چه بلایی سرم آمده. نمی‌دانم کی طاهره دخترم از بغلم افتاده بود روی زمین. هیچ نمی‌دانم چه شد تا روزی که خاکش کردند. 🔰 ادامه دارد... رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
برادرم خانه‌اش قلعه لور بود و خانه پدرشوهرم توی محله ساختمان بودند. عصر پنج‌شنبه پدرشوهرم می‌رود بهروز را از خانه برادرم می‌آورد خانه خودشان که تعطیلی آخر هفته پیش آن‌ها باشد. ساعت دو نصف شب موشک می‌خورد توی خانه پدرشوهرم. پدرشوهرم و زنش و دخترش و کرایه‌نشین‌شان و بهروز همه شهید می‌شوند. چندتا از همسایه‌هایشان هم با خانواده همه شهید شده بودند. خانواده دوازده نفره‌ای همه شهید می‌شوند به‌جز یکی از بچه‌ها که موج انفجار پرتش می‌کند سر پشت‌بام. آقای کرمی همسایه‌شان، هر چه می‌گردند، سرش را پیدا نمی‌کنند. شب و روزم شده بود گریه و ناله. همسایه‌ها به برادرم گفته بودند این زن دیوانه‌مان کرده. از بس صدای ناله‌اش می‌آید. شب هم نمی‌گذارد بخوابیم. گفتم: «اونا که نمی‌دونند چی به سر من اومده.» یک شب نشسته، تکیه زدم به دیوار. خوابم گرفت. دیدم بهروز چفیه سفیدی دور گردنش آمد پیشم. چفیه را گرفت جلوم و گفت: «مامانی زنده‌ام. نمردم. هیچم نیست.» همین که دست بردم چفیه را ازش بگیرم، دیدم نیستش. برادرم که بهروز پیشش بود، از داغش می‌خواست دیوانه شود. برادرم خودش بچه نداشت. خیلی بهروز را دوست داشت. برای مدرسه‌اش نگذاشت من لباس برایش بخرم. پارچه داده بود به خیاط دو دست لباس برایش بدوزد. وقتی بهروز شهید شد، رفت به خیاط گفت لباس‌ها را به هر کسی دوست داشتی، بده. همسایه‌ها هم همه برای بهروز داغدار بودند. بهروز بچه‌ای نبود که کسی را اذیت کند. شاگرد اول کلاس بود. معلم‌ها می‌گفتند دانش‌آموز به این عاقلی نداشتیم. توی کلاس گلی گذاشته بودند روی صندلی بهروز. به جان خودش هی خوابش را می‌دیدم. همه‌اش می‌گفت: «مامان ناراحت نباش. هیچیم نیست.» هر پنج‌شنبه بایداز روستا می‌آمدم اندیمشک که بروم سر مزار بهروز. بعد از یک سال دیگر طاقتم تمام شد. خانه و زندگی را آوردیم اندیمشک. هر چه می‌خواستند لباس مشکی‌ام را دربیاورند، قبول نمی‌کردم. آمده بود به خواب روحانی گفته بود: «جلوی چشمم سیاهه و زیر پام خیس.» حرفش را قبول نکردم. گفتم الکی می‌گویند که من گریه نکنم. دوباره آمده بود به خوابش. گفته بود: «تو رو خدا این پارچه سیاه رو از جلوی چشمم بردارید.» مادرم پارچه گل‌داری برایم آورد. گفتم: «چون فقط همین یه پسر رو داشتم تا خدا پسری بهم نده، لباس مشکی رو درنمی‌آرم.» الحمدالله باردار شدم و خدا سجاد را بهم داد. کافر هم داغ اولاد نبیند! می‌دانستم آن شب اگر بهروز را توی جعبه‌ای می‌گذاشتم و درش را می‌بستم، باز هم از دستم می‌رفت چون زمان موتش رسیده بود. خداراشکر که شهید شد. این روزها بچه‌های غزه و لبنان را که می‌بینم، هی‌ گریه می‌کنم. چون خودم داغ دیدم، می‌فهمم مادرهایشان چه زجری می‌کشند. رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
📸گزارش تصویری 🌷 صدو‌سی‌‌و‌هفتمین دیدار رهروان زینبی دیدار با مادر شهید بهروز آخش 🌷 رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
📆 مناسبت‌های تقویمی یک‌شنبه ۱۴ بهمن ولادت امام حسین علیه‌السلام روز پاسدار روز فناوری فضایی دوشنبه ۱۵ بهمن ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام روز جانباز سه‌شنبه ۱۶ بهمن ولادت حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام روز صحیفه سجادیه پنج‌شنبه ۱۸ بهمن استقرار تیپ ۷ ولیعصر در پادگان دوکوهه برای اولین بار و خروج خانواده‌ها از ساختمان‌های پادگان سال ۶۰ ورود تیپ محمدرسول‌الله صل‌الله‌علیه‌وآله به فرماندهی شهید احمد متوسلیان به دوکوهه سال ۶۰ جمعه ۱۹ بهمن روز نیروی هوایی حمله توپخانه‌ای به اندیمشک سال ۵۹ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° 🌷شهدای هفته🌷 شنبه ۱۳ بهمن ۱. شهید احمد مجدی (سردار سپاه، مدافع حرم، شهادت در سوریه سال ۹۴) ۲. شهید حبیب رحیمی‌منش (کارگر شهرداری، بسیجی، مدافع حرم، شهادت در سوریه سال ۹۴) پنج‌شنبه ۱۸ بهمن ۱. شهید محمدنقی خوانساری (محصل، بسیجی، شهادت در رقاببه، عملیات والفجر مقدماتی، سال ۶۱) ۲. شهید حسن شکرپور (محصل، بسیجی، شیب میسان رقابیه، عملیات والفجر مقدماتی، سال ۶۱) ۳. شهید محمدحسن مرادی‌پور (محصل، بسیجی، شیب میسان، رقابیه، عملیات والفجر مقدماتی، سال ۶۱) ۴. شهید ناصر چهارلنگ (محصل، بسیجی، شاعر، شهادت بر اثر تیر مستقیم در تنگه چزابه، سال ۶۳) ۵. شهید مرتضی دامن‌افشان (سرباز لشکر۲۱ حمزه، شهادت در مهران، سال ۶۴) ۶. شهید محمدتقی خوانساری (پاسدار، جانباز شیمیایی، شهادت سال ۸۷) جمعه ۱۹ بهمن ۱. شهید علی‌محمد قربانی (سردار سپاه، مدافع حرم، شهادت در سوریه سال ۹۴) مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha