eitaa logo
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
424 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
197 ویدیو
27 فایل
اندیمشک، شهر ظرفیت‌ها شهر هزار شهید و هزار کار نکرده و هزار راه نرفته ارتباط با مدیر: @nikdel313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری 🔺مادران شهدا، غرس‌کنندگان نهال شهید؛ همسران شهدا، بارورکنندگان این نهال‌... ▫️اگرچه عنوان شهید بر تارک تمامی ارزشها می‌درخشد اما دیدن این قله نور نباید ما را از توجه به کسانی این نورانیت از آنها نشأت گرفته و بدون آنها و تأثیرگذاری بی‌بدیلشان امکان به‌وجود‌آمدن چنین نورانیتی وجود نداشت، غافل کند. ❣مقام معظم رهبری 💝 گزارش پایانی هشتمین یادوارهٔ سرچشمه‌های شهادت تکریم مادران و همسران شهدا به مناسبت ولادت باسعادت ام‌الأئمه حضرت زهرای مرضیه سلام‌الله‌علیها رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
بعد از چندین تماس بالاخره توفیق دیدار با همسر شهید صاد پاپی نصیبمان می‌شود. همسر شهید اندیمشک نیستند و با اینکه فصل کاشت گندم است قبول زحمت می‌کند و از مازو به اندیمشک می‌آید. همراه عده‌ای از دوستان رهروان زینبی راهی منزلشان می‌شویم. با روی گشاده پذیرایمان می‌شود و پای صحبت‌هایش می‌نشینیم. ********************* شهید پسر عمویم بود. ما و عمویم در روستای مازو زندگی می‌کردیم و همسایه بودیم. پرویز چند سالی از من بزرگتر بود. بیشتر اوقات با هم بازی می‌کردیم و همیشه توی بازی هوای من را داشت. خانواده ما و عمویم رفت و آمد زیادی داشتیم و در واقع مثل یک خانواده بودیم. خیلی کم سن و سال بودم که عمویم به خواستگاری من آمد. بزرگترها نشستند صحبت کردند تصمیم‌هایشان را گرفتند. آن زمان مثل الان نبود که نظر دختر را بپرسند. خودشان بریدند و دوختند. من هم روی حرف بزرگترها حرفی نزدم. پسر عمویم بود و خوب می‌شناختمش. برای همین دلم به این وصلت راضی بود. مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد و من به خانه عمویم رفتم. از آنجایی که خانه‌هایمان همسایه بود خیلی ناراحت نشدم چون چیزی برایم عوض نشده بود و خانواده عمویم هم مثل خانواده خودم دوستم داشتند. 🔰ادامه دارد... رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
پرویز در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می‌کرد. چند ماه بعد از ازدواجمان به سربازی رفت. بعد از برگشتن پرویز از سربازی باردار شدم و پسر اولمان علی چند ماهی بعد از پیروزی انقلاب به دنیا آمد. پرویز خیلی علی را دوست داشت. مدام قربان صدقه‌اش می‌رفت. به من هم خیلی توجه می‌کرد. آدم مهربانی بود و به همه افراد خانواده و فامیل محبت می‌کرد. مدام به دیدن اقوام می‌رفت و هر کدام کاری داشتند برایشان انجام می‌داد. هنوز علی دو ساله نشده بود که جنگ شروع شد. پرویز با اینکه سربازی‌اش تمام شده بود اما به خاطر اینکه می‌گفتند هر کس آموزش دیده بهتر می‌تواند بجنگد، تصمیم گرفت به جبهه برود. همان ماه‌های اول جنگ راهی جبهه شد. من تازه متوجه شده بودم که دوباره باردار هستم. علی کوچک بود و من که باردار بودم روزهای سختی را می‌گذراندم. با اینکه خانواده عمویم و خانواده خودم هوای ما را داشتند اما هیچکس جای خالی پرویز را پر نمی‌کرد. بار آخری که پرویز به مرخصی آمد موقع رفتن به خواهرش گفت جان شما و جان علی. اگر من برنگشتم سر پل صراط علی را از شما می‌خواهم. خیلی مراقب او باشید. درباره من هم سفارش کرد که مراقبم باشند. آن موقع سونوگرافی نبود و ما نمی‌دانستیم فرزند دوممان دختر است یا پسر. پرویز به جبهه برگشت و چند روز بعد شهید شد. خبر شهادتش را اقوام شنیده بودند و هر کدام با هر وسیله‌ای که توانسته بودند خودشان را به مازو رساندند. ما از همه جا بی‌خبر بودیم. جنازه پرویز را با قطار فرستاده بودند. یکی از اقوام که پلیس راه‌آهن بود هماهنگ کرده بود قطار توی ایستگاه مازو توقف کند تا بتوانند جنازه را در بیاورند. وقتی جنازه پرویز رسید، خودمان را به ایستگاه رساندیم. سراسیمه بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم. علی دو سال‌ونیمه بود و بچهٔ دیگرم هنوز متولد نشده بود. خیلی برای من که هنوز سن و سال زیادی نداشتم سخت بود... 🔰ادامه دارد... رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha
توی ایستگاه غلغله بود. اقوام زیادی جمع شده بودند. جنازه پرویز را در قبرستان مازو که به چهل مردی معروف است دفن کردند. دو ماه بعد از شهادت پرویز پسر دومم به دنیا آمد و اسمش را محمد گذاشتیم. من و پسرهایم در خانه عمویم زندگی می‌کردیم. بزرگ کردن دو پسر خیلی سخت بود، به خصوص که هیچ چیز از پدرشان به یاد نداشتند. ۶ سال بعد از شهادت پرویز به اصرار عمویم با پسر دیگرش ازدواج کردم و حاصل ازدواجمان یک پسر و دو دختر است. پسرهایم همیشه حسرت این را دارند که هیچ خاطره‌ای از پدرشان ندارند. اما من مطمئنم که شهید همیشه هوای آنها را دارد. هنوز هم هر وقت مشکلی دارم به شهید متوسل می‌شوم. پارسال پسر بزرگم تصادف سختی کرده بود. برای سلامتی‌اش به شهید متوسل شدم. چند تا از اقوام که مازو بودند با شنیدن خبر تصادف علی سر مزار شهید رفته آنجا دعا می‌کردند. بالاخره دعاهایمان جواب داد و حال پسرم خوب شد. شهید پرویز با اینکه می‌دانست من چه شرایط سختی دارم اما به خاطر دفاع از کشور از من و کودک کوچکم و بچهٔ متولد نشده‌ام دل برید و به جبهه رفت. امیدوارم پسرهایم هم راه پدرشان را ادامه بدهند. 🖊فاطمه بهمنی‌نیا رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری @shahre_zarfiyatha
📸گزارش تصویری 🌷 صدوسی‌‌وششمین دیدار رهروان زینبی دیدار با همسر شهید پرویز صادپاپی🌷 رهروان زینبی مؤسسهٔ فرهنگی‌هنری شهید جواد زیوداری ایتا، بله، تلگرام، روبیکا و اینستاگرام @shahre_zarfiyatha