eitaa logo
📚کتابفروشی شهرکودک
852 دنبال‌کننده
629 عکس
279 ویدیو
43 فایل
زنجان _پاساژ اشراق_طبقه همکف(حوض) _پلاک a70 📚حوزه تخصصی کودک و نوجوان اینجا می کوشیم آگاه تر باشیم 🌿 ارتباط با ادمین(مشاوره رایگان کتاب ) کپی جایز نیست🌱 ارسال به سرتاسر ایران🚚 @parinaz_rahimi https://eitaa.com/joinchat/2548170960Cf9379d3461
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش آشنایی با نماد اعداد، هماهنگی اعضای بدن، افزایش دقت و تمرکز، همراهی حس نشاط و شادی با یادگیری ریاضی 📚🪴 @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم برای کاردستی امروز ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺پنجره‌ی صبح گشوده شده 🌺نسیم می‌وزد 🌺آمده تا سلام‌گو باشد 🌺بیایید امروز عقربه‌های احساسمان را 🌺روی «حال خوب» کوک کنیم ! یادتان باشد 🌺تا زمانی که نفس میکشید 🌺هیچگاه برای دوباره آغاز کردن، دیر نیست... 🍃 @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در یکی از مدارس دور افتاده یاسوج معلمی دچار مشکل شد و موقتاً برای یک ماه معلم جایگزینی بجای در یکی از مدارس دور افتاده یاسوج معلمی دچار مشکل شد و موقتاً برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاس‌ها سوالی از دانش‌آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد. بقیه دانش‌آموزان شروع به خندیدن و تمسخر او کردند. معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط همکلاسی‌هایش مورد تمسخر قرار می گیرد. زنگ آخر فرا رسید، وقتی دانش‌آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش‌آموز را فرا خواند و به او برگه‌ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچکس در مورد این موضوع صحبت نکند. در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچکدام از دانش‌آموزان نتوانسته بود حفظ کند. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود. بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می‌کرد و از بچّه ها می‌خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می‌داد. کم کم نگاه همکلاسی‌ها نسبت به آن دانش‌آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد. آن دانش‌آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ" می‌نامید، نیست! پس دانش‌آموز تمام تلاش خود را می‌کرد که همواره آن *احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران* را حفظ کند. آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است که در بیمارستان ابن سینای شیراز شهر صدرا، صدها پیوند کبد انجام داده است. این قصه را *دکتر ملک حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته، *انسان‌ها دو نوع* اند: نوع اوّل کلید خیر هستند؛ دستت را می‌گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می‌دهند. نوع دوم انسان‌هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی‌ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می‌کنند. این دانش‌آموز می توانست قربانی نوع دوم این انسان‌ها بشود که بخت با او یار بود. و آن معلم کسی نبود جز *محمد بهمن بیگی* اَبَرمردی بزرگ که چون ستاره‌ای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد. استاد بهمن بیگی نویسنده‌ای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد می توان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است. روحش جاودان و یادش گرامی. 💐❤️ کرد که او نتوانست جواب دهد. بقیه دانش‌آموزان شروع به خندیدن و تمسخر او کردند. معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط همکلاسی‌هایش مورد تمسخر قرار می گیرد. زنگ آخر فرا رسید، وقتی دانش‌آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش‌آموز را فرا خواند و به او برگه‌ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچکس در مورد این موضوع صحبت نکند. در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچکدام از دانش‌آموزان نتوانسته بود حفظ کند. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود. بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می‌کرد و از بچّه ها می‌خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می‌داد. کم کم نگاه همکلاسی‌ها نسبت به آن دانش‌آموز تغییر کرد. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد. آن دانش‌آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ" می‌نامید، نیست!
پس دانش‌آموز تمام تلاش خود را می‌کرد که همواره آن *احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران* را حفظ کند. آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است که در بیمارستان ابن سینای شیراز شهر صدرا، صدها پیوند کبد انجام داده است. این قصه را *دکتر ملک حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته، *انسان‌ها دو نوع* اند: نوع اوّل کلید خیر هستند؛ دستت را می‌گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می‌دهند. نوع دوم انسان‌هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی‌ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می‌کنند. این دانش‌آموز می توانست قربانی نوع دوم این انسان‌ها بشود که بخت با او یار بود. و آن معلم کسی نبود جز *محمد بهمن بیگی* اَبَرمردی بزرگ که چون ستاره‌ای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد. استاد بهمن بیگی نویسنده‌ای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد می توان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است. روحش جاودان و یادش گرامی. ❤️ @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسابی قزوین را گز کرده بودیم. از حمام قجر و کاخ چهل ستون بگیر تا موزه ها و بازار و سعد السلطنه . حالا هم با چند جعبه شیرینی سنتی توی دست و کوله و دوربین ،منتظر اتوبوس ایستاده بودیم. هرچند ثانیه پر شالم را توی هوا تکانی می دادم که خنک شوم. نشستیم توی اتوبوس و چند دقیقه بیشتر طول نکشید که چشم هایش گرم شد و با صدای خانمی که صندلی عقب ما بود بیدار شدم. وای بیچاره شدیم... خواب و بیدار بودم . ساعتم را نگاهی انداختم دم غروب بود... سرم را چرخاندم سمت اش: چیزی شده ؟حالتون خوبه؟ آب توی دستم را پس داد ،اشک ازگونه هایش سر خورد روی چانه اش . بالگرد...بالگرد... چیزی نفهمیدم ،گوشی را گرفت سمت ام. خبر راکه خواندم ،سرم گیج رفت .معلق شدم میان زمین و آسمان. مسیر قزوین به زنجان برایم کشـــدار شد . پیرمرد ریش داری که کلاه نمدی روی سرش بود و عینک ته استکانی روی صورت لاغر و استخوانی اش بزرگ به نظر می آمد روی تک صندلی بغل مان ارام نشسته بود. با صدایی ضعیف و شمرده گفت: صلوات محمدی پسند بفرست برای سلامتی آقای رئیسی و همراهانش، الهی که مریض نشی.... صلوات بعدی رو بفرست برای امام رضا (ع)،غریب الغربا..... صدای صلوات ها هر لحظه بیشتر می شد. راننده پایش را گذاشت روی ترمز و شاگردش گفت: خانم ها ،آقایان همگی به سلامت ... پیاده شدیم،کوله بارم انگار هزارتن وزن داشت ،شانه هایم تیر می کشید . رسیدم خانه ، دل و دماغ تعریف کردن هیچ خاطره ای نداشتم ،حتی کوله ام را باز نکردم .هیچ عکسی از سفر انتشار ندادم. مادر مثل همیشه به دادمان رسید: با غصه خوردن چیزی درست نمیشه ،بیایید دعای توسل بخونیم. مادر راست می گفت ،سبک شدم . اشکم مثل نم باران روی يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ ها را پررنگ تر می کرد. ----------- صبح که چشم باز کردم ،از توی اتاق دویدم سمت پذیرایی.بوی روغن ،آرد و زعفران همه جا پیچیده بود. مادر داشت مایع توی ماهی تابه را مدام هم می زد، باورم نمیشد. رفتم جلوی تلویزیون ،خیره شدم به عکس ها ... اشک هایم بی اختیار سُرید روی گونه هایم . مرد روزهای سخت ،شهادتت مبارک. پری ناز رحیمی _زنجان
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
همراهان گرانقدر ، با تاسف و تاثر در پی شهادت رئیس جمهور ایران عزیزمان، به سوگ نشسته ایم . در همین باب،کانال شهرکودک ،امروزفعالیتی نخواهدداشت. بااحترام🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: ‏داستایفسکی میگه: « زنی که کتاب می‌خواند، به آسانی عاشق نمی‌شود؛ او تنها به دنبال همتای معنوی‌ای است که با جزئیات کوچکش تشابه داشته باشد.» @shahrekoodak_zanjan
: 📚ساعت کاری جمعه های شهرکودک: 17 الی 21:30 پاساژ اشراق_طبقه همکف(حوض)_پلاک a70 024_33479571 @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدی و الکس که همکلاسی هستند، باید آخر هفته گزارشی در مورد سلامت بدن انسان تهیه کنند. آن‌ها می‌خواهند روی خطرات سیگار کشیدن تحقیق کنند و برای این کار از دکتر پارکینسون و بابابزرگ نورمن کمک می‌گیرند. بابابزرگ نورمن که به خاطر سیگار کشیدن مریض شده و شب‌ها تا صبح سرفه می کند، می‌خواهد به کودکان یاد بدهد که مثل اون نباشند و سلامت خود را به خطر نیندازند. آیا گزارش الکس و مدی انگیزه‌ای در بابابزرگ نورمن ایجاد می‌کند تا سیگار را ترک کند؟ 📚📚📚📚📚 گروه سنی :۹+سال ناشر:نردبان @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی مشترک از نگاه تئوری انتخاب این مفهوم رو بصورت عملی در زندگی باید به بچه ها یاد بدیم🌱 @shahrekoodak_zanjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا