eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
145 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
حس می‌کردم که زن‌ها از پشت درهای نیمه‌باز و پرده‌های توری آویزان جلوی پنجره‌ها مرا می‌پایند و لب می‌گزند، نرمۀ میان انگشت شست و اشاره‌شان را دندان می‌گیرند و لیچار می‌گویند. کوچه و پنجرۀ خانه‌ها را از نظر گذراندم. خبری نبود. آن سوی کوچه بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردند. سر که گرداندم امیر را دیدم که جلویم ایستاده و دستش را پیش آورده. جا خوردم. توت‌های درشت و سفید میان کاسۀ رویی کج‌وکوله دل می‌بردند. 📚فصل توت‌های سفید ✒سیده عذرا موسوی قیمت: ۸۸ هزار تومان قیمت با تخفیف: ۷۰ هزار تومان 📮برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید یا به همین صفحه دایرکت دهید www.adabbook.com @Shahrestaneadabpub
شعر اشک شاعر است و گریه، شعر زائر است شاعری با زائری دیشب پریشان گریه کرد پس شعر گریۀ شاعر است... و کسی می‌پرسد که چرا خندۀ شاعر نیست؟! و من می‌گویم مگر تولد با درد توام نیست؟ تاکنون کسی کودکی را دیده که خندان از بطن مادر متولد شود؟! و این چنین است شعر. چون شعر حاصل درد و درک این یک شاعر است و بنابراین با گریه زاده می‌شود و متولد می‌شود و راستی که گریه، مادر خنده‌هاست. شعر محصول قبضی است که انبساطی در آن پنهان است. 📚شناخت‌نامۀ فرید 🖋به اهتمام کاظم رستمی قیمت: ۱۰۰هزار تومان قیمت با تخفیف: ۸۰ هزار تومان 📮برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید یا به همین صفحه دایرکت دهید. www.adabbook.com @Shahrestaneadabpub
۲۷ فروردین به بهانه زادروز شاعر باور کنید حال و هوایم مساعد است این شایعات، شیوه‌‌ی بعضی جراید است یک صبح تیتر می‌شوم: این شخص... [بگذریم] یک عصر... خوانده‌اید... و تکرار زاید است من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم باور نمی‌کنید؟ همین شعر شاهد است غزل زندگی کنیم www.adabbook.com @Shahrestaneadabpub
آمدم جانی بگیرم با تو اما رفته بودی خضر بودی یا مسیح از دار دنیا رفته بودی پرده‌ها را پس زدم من بودم و مشتی ستاره خواب بودم یا نبودم مثل رؤیا رفته بودی خلوت رازی فراهم کرده بودم روشن اما بی‌خبر چشم‌وچراغ من! کجاها رفته بودی؟ فکر کردم... فکر کردم... فکر کردم... فکر کردم... چارسو بن‌بست بود انگار بالا رفته بودی من که‌ام کیفیت سیر تو را آیینه باشم! تا کدامین قله ــ ای سیمرغ والا ــ رفته بودی؟ یونس غواص ِ اقیانوسِ بی‌پایانِ توحید! تا تماشای خدا تنهای تنها رفته بودی طیران www.adabbook.com @Shahrestaneadabpub
۲ اردیبهشت زادروز قیصر امین‌پور افتاده مثل ریگ ته دره می‌نمود آن ایستاده شعر که خود قله‌دار بود قیصر نه، درد، نه، قیصر... خدای من تا مرگ هم به دوستی‌اش پایدار بود www.adabbook.com @Shahrestaneadabpub
11 اردیبهشت روز جهانی کارگر ای سحرخیزتر از سحرها ِ ای شما بهترین پدرها سال‌ها مانده بر شانه‌هاتان جا به جا، جای زخم تبرها این همه عشق دارید و خالی‌ست جایتان در میان خبرها... @Shahrestaneadabpub
می‌شود در نگاهشان خواندن حل مشکل‌ترین معما را دست در دستشان قدم زد و رفت همۀ جاده‌های رؤیا را پای لبخندهایشان عسل است طعم صبحانه‌های هر روزم گرد گچ‌های زرد تخته سیاه بهترین جامه‌های زردوزم ... @Shahrestaneadabpub
🔷 باران گرفته است باران که سرنوشت زمین را از سر گرفته‌ است دیوار دیوانه‌وار خود را در آستانۀ باران گرفته است خاک ایستاده انگار باد از هیجان جان گرفته است دست شکوفه دامن باران را آن‌سوتر از تمام درختان، گرفته است باران گرفته است ای ابر ای شاعر همیشگی شعرهای تر شعری بگو برای زمانی که خسته است شعری بخوان برای زمینی که تشنه است اندوه را بشوی از قامت دلی که شکسته نشسته است ای ابر! ای عدالت سرریز آیا برای تو فرقی نداشت این زمین از آن مرد کشاورز خسته است یا در تملک دهقان روستاست؟... 📗 مجموعه نیمایی 🖋 📚 ☘️ @Shahrestaneadabpub
گفتیم هوا پس است، نالان رفتیم سنگین سنگین، سربه‌گریبان رفتیم هر گُل در دست کاسه‌ای داشت و ما با چتر به پیشواز باران رفتیم @Shahrestaneadabpub
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم فقط سکوت می‌کنیم و این علامت «رضا»ست @shahrestaneadabpub
در خاطر من هر شب، می‌خواند و می‌گرید چوپان پریشانی، با نی‌لبکی بدکوک می‌سوزم و خاموشم، در خویش فراموشم مانند بیابانی، شوریده‌دل و مفلوک چون شِمه‌ای از بوی گیسوی تو آمد دوش پیچیده در آغوشم عطر علف و شلتوک... @shahrestaneadabpub
ماجرای عاشقانۀ من و جهان سخت بود سخت بود و سخت ناگزیر بود! جیک و پوک دائم پرنده و درخت پیر بود... @shahrestaneadabpub
به فتوای من، اگر در دلتنگی و اندوه معشوقی جان بسپاری، پیش از آنکــه نکیر و منکر پرسـش آغاز کنند، بهشت تو را در شمایل آواز فرشتگان به خود می‌خواند. رب‌العالمین از دیدار هیچ گروهی به قدر عشاق خشنود نمی‌شود. به فرشتگان مقرب خود می‌گوید: «کنار بروید و بنگرید. اینک هم‌قبیلگان من». ِ زیرا که عاشق کبیر هم اوست. @shahrestaneadabpub
یک‌بار از برادرش پرسید اگر هوا روشن بود و نه از باران خبری بود نه از رعد، چگونه پیغامش را به خدا برساند؟ منصور لبخند زده و گفته بود: می‌توانی به باغ بروی و برگ درختی را مثل گوش انسانی بگیری و آرزویت را در آن نجوا کنی. درختان چون به خدا بسیار نزدیکند، پیغام تو را به او می‌رسانند... @shahrestaneadabpub
در آسمان غزل‌هام گرم پروازند کبوتران خیالی که آب‌ و دان دادی غمت به‌رغم فراوانی‌اش، مرا کم بود اگرچه سهم مرا بیش از این و آن دادی... @shahrestaneadabpub