eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
دعا گویی دوستان هستم💚@shahrokhmahdi
🎊زندگی تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم این عید بزرگ را به شما ودوستدارهای شهید شاهرخ وشهید مغفوری تبریک عرض میکنم 🌹@shahrokhmahdi
*جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.* *جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمدم برای خواستگاری....* *عموگفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!* *جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم.* *عموگفت: در شهر بدی‌ها (مدینه)* *دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!* *جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!* *عمو گفت : اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند...* *جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی‌ها (مدینه) شد...* *به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است.* *به نزدیک جوان عرب رفت.-* *گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی ...؟!* *جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟!* *جوان کافر گفت : آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!* *جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی...!!* *جوان کافر گفت : مگر علی را می‌شناسی ...؟!* *جوان عرب گفت : بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..!* *جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!* *جوان عرب گفت: قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...!* *جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!* *مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!* *خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!* *جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!* *جوان عرب گفت: پس آماده باش...* *جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی ...؟!* *پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید.* *جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!* *مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!* *(بنده‌ی خدا) و* *پرسید نام تو چیست...؟!* *گفت: فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...* *عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد...* *جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟!* *جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم...* *مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!* *جوان کافر گفت:* *مگر تو کی هستی ...؟!* *جوان عرب گفت منم* *(( اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب ))* *که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!* *جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :* *من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی* *پس فتاح شد قنبر غلام علی‌بن ابیطالب...* *یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ...* *یا علی! ما دوستداران تو مدتی‌است گرفتار انواع بلاها و بیماری‌ها و ...شده‌ایم ترا به حق همان غلامت قنبر دست‌های ما را هم بگیر...* *◾️هر چقدر از روایت لذت بردی، ارسال کن.* *✴️ بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی* *(علیه السّلام ) صلوات...* *یاعلی مدد
سلام علیکم خدمت شما بزرگواران ۵۰۰ دسته گل سلام برمولای غریبمان نذر کردیم به نیت مولایمان امام علی و مادرمان بی بی زهرا( س) دوستان که تمایل دارند دراین نذر علوی شرکت کنند تا غدیر هم هست التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا