شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
#ماجرای حضور 4 ساعته سردار سلیمانی پشت درِ اتاق عمل نوه شهید مغفوری✨ «عمو جان توکل کن» از دهان حاج
, #ماجرای حضور4ساعته سردار سلیمانی پشت در اتاق عمل نوه شهید مغفوری✨
حاج قاسم سراغ نوه کدام شهید را گرفته بود
در کتاب کریمانه که روایت دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهدا استان کرمان در جریان سفر استانی ایشان در سال ۱۳۸۴ است، آمده که: «در جبهه، در سختترین عملیاتها، حاج قاسم سلیمانی_ که اعتقاد و علاقه عجیبی به شهید مغفوری داشت_ از او خواهش میکرد که بیاید و برای جمع سخنرانی کند. حتماً پنجشنبهها به گلزار شهدا میآمد. میگفت گلزار شهدا نباید خلوت باشد. هر وقت هم میخواست از گلزار خارج شود، بدون آنکه به مزار شهدا پشت کند، عقب عقبی از گلزار خارج میشد. حالا هم مزارش، امامزادهای است در کرمان. هرکس به کارش گرهای میخورد، میآید اینجا و با توسل به شهید مغفوری، مشکلات را حل میکند.
سید حسین میگوید «پس آن شهیدی که حاج قاسم میگفت مزارش شفاخانه است، همین شهید مغفوری بوده.» میپرسم: اخیراً این را گفته؟
-بله، همین دو هفته پیش، که هفته فرهنگی کرمان بود، بزرگداشت شهدای استان کرمان، در تهران برگزار شد. حاج قاسم هم یکی از سخنرانهای مراسم بود. آنجا در سخنرانیاش گفت «ما افتخار میکنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار میکنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیتالمال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد
شهید عبدالمهدی مغفوری متولد سال ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان بود و در سال ۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و در دیماه سال ۶۵ و در عملیات کربلای ۴ در سمت معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله به مقام شهادت نائل آمد.
در اردیبهشت ماه ۸۴ و در خلال سفر ۱۰ روزه رهبری انقلاب به استان کرمان و حضور در گلزار شهدا به همراه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان بر سر مزار این شهید حاضر شده و با خانواده شهید دیدار کردند.
شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
شهید عبدالمهدی مغفوری متولد سال ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان بود و در سال ۵۹ به سپاه پاسد
شهید عبدالمهدی مغفوری متولد سال ۱۳۳۵ در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر کرمان بود و در سال ۵۹ به سپاه پاسداران پیوست و در دیماه سال ۶۵ و در عملیات کربلای ۴ در سمت معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله به مقام شهادت نائل آمد.
#ماجرای حضور4ساعته سردار سلیمانی پشت دراتاق عمل نوه شهید مغفوری✨
در اردیبهشت ماه ۸۴ و در خلال سفر ۱۰ روزه رهبری انقلاب به استان کرمان و حضور در گلزار شهدا به همراه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان بر سر مزار این شهید حاضر شده و با خانواده شهید دیدار کردند.
حجتالاسلام علی شیرازی، نماینده سابق ولیفقیه در نیروی قدس و نویسنده کتاب {حاج قاسمی که من میشناسم} در خصوص این روایت رهبری انقلاب گفت: حاج قاسم به خانواده شهدا احترام ویژهای میگذاشت و همیشه در دیدارهایش به نیکی از شهدا یاد میکرد و به فرزندان شهدا میگفت که پدران شما افتخار این کشور هستند و شما هم باید به آنها افتخار کنید. یکی از فرماندهان جنگ تحمیلی، عبدالمهدی مغفوری است که سه فرزند به نامهای فاطمه، مریم و مصطفی داشت. عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ به شهادت میرسد. وقتی عبدالمهدی شهید میشود، حاج قاسم به منزل شهید مغفوری سر میزد و هر زمانی با فرزندان این شهید تماس میگرفت و جویای حال آنها بود.
وی ادامه داد: زمانی که عبدالمهدی مغفوری به شهادت میرسد، فاطمه دختر او سه ساله بود. پس از سالها، فاطمه مغفوری با پسر شهید تهامی که خلبان است، ازدواج کرد و رهبر معظم انقلاب در سفری به کرمان، عقد آنها خواند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای حسین و زینب است
#ادامه دارد…
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
43.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای نجات از فتنه های آخرالزمان
هدایت شده از شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری
.
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨
.
بسم الله
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (12) 🌺
.
#ظاهر_و_باطن 2
#رگ_غیرت
(#راوی : آقای عباس شیرازی)
.
صبح يکی از روزها با هم به #کاباره #پل_کارون رفتيم. به محض ورود، نگاه #شاهرخ به گارسون جديدی افتاد که سر به زير، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت: اين کيه،تا حالا اينجا نديده بودمش؟!
در ظاهر زن بسيار با حيائی بود. اما مجبور شده بود بدون #حجاب به اين کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی ميز رفت و گفت: همشيره، تا حالان ديده بودمت، تازه اومدی اينجا؟!
زن، خيلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسيد: تو اصلاً قيافه ات به اينجور کارها و اينجور جاها نمی خوره، اسمت چيه؟ قبلاً چيکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت: مهين هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بيام اينجا!
شاهرخ، حسابی به رگ غيرتش برخورده بود، دندان هايش را به هم فشار می داد، رگ گردنش زده بود بيرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبيد روی ميز و با عصبانيت گفت: ای لعنت بر اين مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت: همشيره راه بيفت بريم، شاهرخ همينطور که از در بيرون می رفت رو کرد به ناصرجهود و گفت: زود بر ميگردم!
مهين هم رفت اتاق پشتی و #چادرش را سرش کرد و با #حجاب_کامل رفت بيرون. بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتی از اين ماجرا گذشت. من هم شاهرخ را نديدم، تا اينکه يک روز در #باشگاه_پولاد همديگر را ديديم. بعد از سلام و عليک، بی مقدمه پرسيدم: راستی قضيه اون مهين خانم تو چی شد؟!
اول درست جواب نمی داد، اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خيلی براشون سوخت، اون خانم يه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
صاحب خونه به خاطر اجاره، اثاث ها رو بيرون ريخته بود. من هم يه خونه کوچيک تو خيابون نيرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهين خانم هم گفتم: تو خونه بمون و بچه ات رو تربيت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!
.
.
#لطفا_در_نشر_زندگی_این_شهید_بزرگوار_مرا_یاری_کنید...
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
.
.
#ادامه_دارد...
.
.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#معاون_گروه_فداییان_اسلام
.
شروعی مجدد و کامل تر از داستان #حر #انقلاب_اسلامی_ایران
.
کانال رسمی شهید #شاهرخ_ضرغام:
✨زیارت نامه شهدا✨
🦋اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🦋
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@shahrokhmahdi
#کانال_وقف_نوکری_مادر_سادات_هست!
#یازهرا_سلام_الله_علیها
سفیر بیداری» زندگینامه و خاطرات سردار بیداری اسلامی، روحانی شهید سیدمصطفی الحسینی است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
روی پلههای خانه فرش انداخته بودیم. نمای قشنگی پیدا کرده بود. آمد پیش من و گفت: «مامان جان میشود روی پله غذا خورد یا نماز خواند؟!»
تعجب کردم. گفتم: «نه!»
مکثی کرد و ادامه داد: پس این فرشها چیست که روی پلهها انداختید!؟ آخر روی پله فرش نمیاندازند. اینها را باید به فقرا بدهیم. مادر جان، ما نمیتوانیم روز قیامت جواب خدا را بدهیم.
همیشه به فکر فقرا بود. شنیده بود که امام کاظم (ع) فرمودند: «همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الّا (اگر چنین نکنید)، هیچ عملی از شما پذیرفته نمیشود.۵»
اخلاق اسلامیرا به تمام معنا رعایت میکرد. سر سفرهای که دو نوع غذا بود نمینشست! یا اینکه اگر مجبور بود، یک نوع غذا را برمیداشت و با رعایت آداب، مشغول میشد و میگفت: من فقط از این میخورم.
اگر در خانه چنین کاری میکردیم و سفره مفصل پهن میکردیم، به ما اعتراض میکرد. میگفت: مادر جان سفرهی یزیدی باز کردی!؟ خبر داری همسایهات شام خورده؟ بچهاش با شکم سیر خوابیده؟ مادر، اگر دو جور غذا داریم، یکی را بده همسایهای که ندارد.
البته معمولاً غذاهای ساده درست میکردم. اهل تجملات نبودم. ولی باز حرف پسرم را گوش میکردم.
بعضی وقتها از من ایراد میگرفت. میگفت: مادر جان، شما سه تا خدا داری؟! گفتم چی میگویی، مگر میشود؟!
گفت: «چرا نمیشود، شما من را خیلی زیاد دوست داری، این خدای اولت! بابا را خیلی دوست داری، این خدای دومت! مال و ثروت و طلاهایت را دوست داری، این هم خدای سومت!
بعد ادامه داد: هر چه که یاد خدا را دردل آدم کم کند جای خدا را میگیرد و به نوعی میشود خدای انسان.