#بیقرارشهادت
●شهید گودرزی چند روز مانده به مرحله دوم اعزام خود گفته بود، بیقرارم، نمیتوانم بمانم و طاقت ندارم. این شهید خیلی به فکر خانواده بود و تنها جایی که خودخواهی کرد بر سر رفتن به سوریه بود. این موضوع را برای خودش خواست و خدا هم مزد خوبیهایش را داد. احمد با دوستانش در محل کار رفاقت مثالزدنی داشت. نیروهای گردان مقداد بعد از آن که دو گردان حمزه و مقداد ادغام شدند، پیوسته نزد شهید احمد گودرزی بودند.
#خصوصیات_بارزاخلاقی
●اخلاق احمد چنان اثرگذار بود که سبب میشد دیگران جلب اخلاقش شوند و بسیار زود با همه ارتباط برقرار میکرد و هیچ کس از دستش ناراحت نمیشد. وی همیشه در سلام کردن پیشتاز بود و اجازه نمیداد در این باره به عنوان نفر دوم قرار بگیرد.
#شهید_احمد_گودرزی🌷
‹♥️🌱›
#تلنگرانـه
دلتون کـه گرفت . . .
تسبیح بردارید و استغفار کـنید!
براے دلایی کـه شکستید💔
قضاوت هایـی کـه کـردید
براے همہے گناههاۍِ خواسته و
ناخواسته استغفار کنید...
سخت نیستا ...رفیق
┄┅┄┅ 🖤✾🖤 ┅┄┅┄
•🕊
┄┅┄┅ 🖤✾🖤┅┄┅┄
هدایت شده از 🇮🇷شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری🇮🇷
صدا ۰۰۱.m4a
5.18M
#تلنگر
پرسید ..
چرامشڪیمیپوشۍمگھ
محرمتمومنشد ..؟!
گفتم ..
شمایڪیازعزیزانتازدنیابرھ؛
تاچھلروزمشڪیتنتنمیڪنۍ ..(:
#ڪۍعزیزترازحسیـــــن؟!
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب✅
یا فاطمه زهرا سلام الله علیها✨
─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
•°🌱
#حسینجان ❤️
ما گدای سرصبحیم وکرم میخواهیم
ازعنایات فراوان تو کم میخواهیم
مستحقیم و زدریای پر از لطف شما
یک وجب جافقط ازکنج حرم میخواهیم
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
@shahrokhmahdi
میدونم دلت از اینا میخاد
👇👇👇👇👇🖖💜💜💜💜💜💜
[والیپرهاےقشنگ و ...♥️😍]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[پروفایل های مذهبۍ♥️😌 ]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[مداحۍ هاۍ پࢪ شوࢪ ♥️😉]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[آیہ گرافۍوبیوگرافۍ♥️😘]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[ࢪمان خاص و دلبرونہ♥️🤤]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[ویدیو هاۍ چادࢪانہ ♥️☺]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[استیکࢪ هاۍ دخترونہ♥️🙃]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[متن ࢪهبرانہ وشهیدانہ♥️😇]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[ تلنگࢪهاۍجالب و........♥️🤗]
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
[کلی تم ایتا و سوپࢪایزاۍ شگفت انگیز همگۍ دࢪ چنݪ♥️🤔 ]👇👇
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
-کانالي پر از مطالب با چاشني مذهبي
#یہ نیگا بہ کانالشوݩ بنداز مشترۍ میشۍ بھ مولا🍒
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
یهـ پیشنهاد خیلۍ ویژه❥براۍ☜مذهبۍ پسندا!! 🌱
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
دیگہ گفتنۍ هاࢪو مݩ گفتم بپا جانمونۍ ࢪفیق🔥🏃♀
#هࢪچۍبخاۍتوایݩ_چنݪ_هست❄️🛍
🇮🇷شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری🇮🇷
میدونم دلت از اینا میخاد 👇👇👇👇👇🖖💜💜💜💜💜💜 [والیپرهاےقشنگ و ...♥️😍] 「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」 [پروفایل
ازشمادعوتمیشھبہچنلزیـــر😁👇🏻
یھچنلِ #خاصودلبرونھ
مخصوصدختراۍسرزمینمونڪھ
الگوشونخانمحضرتفاطمـ'س'ـهاس😻
「 @dokhtaranchadory•🦋🌿•」
معطل نکن من که کانال بد بهت معرفی نمیکنم 🙌🚶♀.. ¡!
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨
✨🦋
🦋
#پارت_1
♡ شب های ستاره ♡
خانه دلتنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت: چراغ...
و شب از شب، پُر شد!
من به خود گفتم، یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود برخواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
وسپس خوابم برد
که گمان داشت
که هست اینهمه درد
در کمین دل آن کودک خُرد؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی هرگز را...
تو چرا باز نگشتی دیگر؟...
"هوشنگ ابتهاج"
همین که ادعا میکنی میخواهی به سمت خدا قدم برداری تمام عالم و آدم سر راهت قرار میگیرند تا تو را از مسیرت منحرف کنند.
و این همان امتحان و آزمون است که بدانند کدامیک عاشقی واقعی هستند...
چمدان به دست و حاضر و آماده منتظر تاکسی بودم... کلافه نگاهی به ساعت گوشی ام می اندازم و بیشتر از دست تاخیر این راننده عصبی می شوم...
خیلی گذشته اما هنوز اثری از او نبود... تقریبا باید ۲۰ یا ۲۵ دقیقه زودتر از این رسیده بود...
خسته و عصبی ساکم را از این دست به آن دست میکنم که از دور تاکسی زرد رنگی را میبینم که به طرف آپارتمانی که من رو به رویش ایستاده بودم در حرکت است...
چمدان سنگینم به همراه ساکم را در دست میگیرم و خیره اش میشوم تا زمانی که مقابلم توقف میکند..
راننده که مردی مسن با موهای جوگندمی ....
☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️☘️
اگه ادامه این رمان را با یه عالمه رمان دیگه +معرفی کتاب و پی دی اف کتاب های شگفت انگیز را دوست داری یه سر به این کانال بنداز که محشرھ
اگه اهل مطالعه و رمان های باحالی بپا جا نمونی
دیگهہ گفتنی هارو من گفتم
@dokhtaranchadorybook
#شهید شاهرخ ضرغام🌱
اينها مشخصات شناسنامه اي اوست. کسي که در سي و يک سال عمر خود زندگي عجيبي را رقم زد. از همان دوران کودکي با آن جثه درشت و قوي خود، نشان داد که خلق و خوي پهلوانان را دارد .
شاهرخ هيچگاه زير بار حرف زور و ناحق نمي رفت. دشمن ظالم و يار مظلوم بود. دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آن پس با سختي روزگار را سپري کرد .
در جواني به سراغ کشتي رفت. سنگين وزن کشتي مي گرفت. چه خوب پله هاي ترقي را يکي پس از ديگري طي مي کرد. قهرمان جوانان، نايب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوي تيم ملي کشتي فرنگي. همراهي تيم المپيک ايران و...
اما اينها همه ماجرا نبود. قدرت بدني، شجاعت، نبود راهنما، رفقاي نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انساني بوجود آمد که کسي جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشي و ...
پدر نداشت. از کسي هم حساب نمي برد. مادر پيرش هم کاري نمي توانست بکند الا دعا! اشک مي ريخت و براي فرزندش دعا مي کرد. خدايا پسرم را ببخش، عاقبت به خيرش کن. خدايا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . ديگران به او مي خنديدند. اما او مي دانست که سلاح مومن دعاست. کاري نمي توانست بکند الا دعا. هميشه مي گفت: خدايا فرزندم را به تو سپردم. خدايا همه چيز به دست توست. هدايت به وسيله توست. پسرم را نجات بده!
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
@shahrokhmahdi
#یاد شهدا با صلوات
هدایت شده از 🇮🇷شهیدشاهرخضرغاموشهیدمغفوری🇮🇷
صدا ۰۰۱.m4a
5.18M