متن یک نامه خودکشی بجا مانده از دهه 1970:
《به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید》
به آدمها لبخند بزنید؛ شاید با يک لبخند فرشته نجات كسى شدید...
آدما بیشتر از اونی که فکرشو بکنید به لبخند احتیاج دارند🌱
💠 این داستان فوق العاده زیباس حتما بخوانید
🔹ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
🔹پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه.
من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
🔹دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا.
🔹برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند.
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
🔹خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
🔹پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
🔹پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟
چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد!
همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که:
نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.
بیایم برای عزیزان پر کشیده از دنیا با دعا و اعمال صالح برای آنها صدقه باشیم
و قدر عزیزان در حال حیات زندگیمون رو بیشتر بدانیم
@sepidarnews1402
روزنامه پیام سپیدار صفحه 4
https://eitaa.com/sepidarnews1402%D8%B0
انعکاس چیزی باش ،
که میخواهی در دیگران ببینی !
اگر عشق میخواهی، عشق بورز
اگر صداقت میخواهی، راستگو باش
و اگر احترام میخواهی، احترام بگذار ...
#گاندی
💠 شهرداریها نسبت به اجرای پروژه باغ موزه دفاع مقدس متعهد باشند.
🔹مجتبی عبداللهی، استاندار البرز: تکمیل باغ موزه دفاع مقدس در گرو همپوشانی و تعامل ویژه ای بین فرمانداران و شهرداران با اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس است. بعنوان کارگزاران نظام باید بر عملکرد خود در جهت تکریم خانوادههای شهدا و ایثارگران و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت مرور مداوم داشته باشیم.
💠 چرا زنان سن خود را کمتر از سن شناسنامه ای خود می دانند؟
چون روزهایی را که منتظر تولد کودکش بوده
فقط با دلواپسی انتظار کشیده و زندگی نکرده.
چون شبهایی که فرزندش مریض بوده
در کنار بستر او نشسته و گریسته و زندگی نکرده.
چون زمانی که فرزندش بیرون از خانه بوده
تا لحظه ورودش، فقط به در چشم دوخته و زندگی نکرده.
چون بارها بخاطر راحتی سایر اعضای خانواده
خواسته ها و نیازهای خود را نادیده گرفته و زندگی نکرده.
او همه اینها را از زندگی کم کرده
و سپس سن خود را حساب میکند.
حق با اوست و منصفانه نیست زمانی را که برای دیگران زندگی کرده به حساب او بگذاریم
*💠اگر زمان مشخصی برای تنظیم سند رسمی مشخص نشده باشد، آیا میتوان برای الزام به تنظیم سند رسمی اقدام نمود؟*
مطابق قوانین موجود در صورتی که طرفین قرارداد زمان مشخصی را برای حضور در دفترخانه و تنظیم سند رسمی در نظر نگرفته باشند این امکان وجود دارد که خریدار و فروشنده از طریق ارسال اظهارنامه آمادگی و تمایل خود را برای تنظیم سند رسمی اعلام نمایند.
در این اظهارنامه تاریخ و ساعت حضور در دفترخانه مشخص میگردد و طرفین ملزم به حضور هستند. در صورت عدم مراجعهی هر یک از طرفین، خواهان میتواند گواهی عدم حضور را از دفترخانه اخذ نموده و ضمیمهی دادخواست خود نماید.
و سپس از طریق مراجعه به محاکم مربوطه و طی مراحل قانونی در خصوص اخذ سند رسمی اقدام کند.
🇮🇷💠 تجلیل و قدردانی مجموعه مدیریت شهری از مقام آزادگان سرافراز ۸ سال دفاع مقدس مشکین دشت
✍ به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و روابط عمومی شهرداری مشکین دشت _ صبح امروز (دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲) طی نشست صمیمی با حضور جناب آقای مهندس کشاورز سرپرست شهرداری ، رئیس و برخی اعضا شورای اسلامی مشکین دشت، بنیاد شهید شهرستان فردیس ،فرمانده حوزه ۳۲۱ بسیج شهید باهنر، معاونین و برخی مدیران شهرداری ، مراسم تجلیل از ۱۶ آزاده ی سرافراز ۸ سال دفاع مقدس شهر مشکین دشت برگزار شد.
🔸در ادامه این نشست مهندس کشاورز سرپرست شهرداری مشکین دشت و مهندس اسد پناه رئیس شورای اسلامی ضمن خیر مقدم به آزادگان سرافراز و تسلیت ایام اربعین حسینی(ع) با گرامیداشت یاد و خاطره همه مدافعان ایران اسلامی و تعریف معنای آرمانی آزادگی ، سالروز ورود آزادگان به میهن عزیز اسلامی را گرامی داشتند و برپایی این نشست صمیمانه را گامی کوچک در راستای قدردانی از مجاهدتهای این بزرگواران دانستند.
🔸در پایان این جلسه آزاده گان سرافراز جناب آقایان قاسمی و دخدار به نمایندگی از سایر آزادگان سرافراز مشکین دشت با بیان برخی خاطرات دوران اسارت پرداختند و سپس از سوی شورای اسلامی و شهرداری مشکین دشت با اهداء هدیه و لوح سپاس به رسم یاد بود از این عزیزان تجلیل و قدردانی به عمل آمد.
ما را در این کانال دنبال کنید👇👇👇👇
🆔️@shahrvand_mshkindasht
#شهروندمشکین_دشت