سلام دوستان شهرزادی.
به مناسبت اربعین حسینی اگر دوست داشتید در مورد تصویر بالا داستان بنویسید.
@Faran239
#اربعین
#چالش_اربعین
@shahrzade_dastan
من به طور منظم کار میکنم همیشه صبحها کار میکنم و بعد دوباره کمی هم قبل از شام مینویسم. من از آن نویسندههایی نیستم که شب ها کار میکنند. ترجیح میدهم شبها بخوابم. معمولاً روز چهار یا پنج ساعت کار میکنم و بعد تا آنجا که میتوانم یعنی تا وقتی که احساس کنم قوایم تحلیل نرفته، نوشتن را ادامه میدهم گاهی، وقتی که گیر میکنم و دیگر نمیتوانم جلو ،بروم، شروع میکنم به خواندن؛ مهم نیست که چی میخوانم یا داستان میخوانم یا روان شناسی و یا تاریخ نه برای اینکه افکار و یا مصالح کارم را از این و آن وام بگیرم بلکه فقط میخواهم دوباره راه بیفتم در این مواقع هرچیزی میتواند آدم را راه بیندازد.
معمولاً هر چیزی را چندین بار مینویسم. همۀ افکار من، افکار بار دوم هستند هر صفحه را زیاد حک و اصلاح میکنم و یا همین طور که جلو میروم، هر صفحه را بارها و بارها بازنویسی میکنم.
آلدس هاکسلی
📚از روی دست رمان نویس؛ مصاحبه با چند نویسنده
@shahrzade_dastan
شهرزاد داستان📚📚
سلام دوستان شهرزادی. به مناسبت اربعین حسینی اگر دوست داشتید در مورد تصویر بالا داستان بنویسید. @F
کربلا منتظر ماست.
بیا تا برویم.
ارسالی قدرت الله کریمیان
سالگرد اربعین حسینی را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض میکنم. التماس دعا🙏🌹
شاعرانه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
یک دل خسته به تو اینک پناه آورده است
دادخواهی، شکوهاش را دادگاه آورده است
در بساطش جز پشیمانی ندارد رو کند
پیش تو موی سفیدش را گواه آورده است
اربعین در اربعین چشم انتظاری میکشد
شوق تو دارد اگر دل را به راه آورده است
هر زمان آبی بنوشد یا حسینش بر لب است
بر زبانش نام تو، شام و پگاه آورده است
السلام ای شاه خوبان، صبح امیدم تویی
یک دل خسته به تو اینک پناه آورده است
✍موسی رئیسی وانانی
@shahrzade_dastan
شرح داد.
تفسیر کرد.
بیان کرد.
نالید.
غرغرکرد.
فهماند.
داد زد.
شیرفهم کرد.
اظهار کرد.
خاطرنشان کرد.
نقل کرد.
آسمون ریسمون بافت.
شکوِه کرد.
جواب داد.
مِن مِن کرد.
پچپچ کرد.
#چالش_جمعه
#معادلیابی
ارسالی پروین کوهی
@shahrzade_dastan
گفتگو در داستانهای جادویی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
زبان هابیت جنگ ستارگان ارباب حلقه،ها، سفر ستاره ای و جادوگر عجیب سرزمین از برای خوانندگانی که به آثار جادویی علاقه مند هستند پرجاذبه است. گفت و گویی که به سبک رمان سفر ستاره ای خداحافظی اش قدرت پشت و پناهت باشد است. در داستانهای جریان غالب ادبی یا داستان ادبی مضحک به نظر میرسد. آدمهای واقعی به طور معمول این طوری صحبت نمی کنند. خوانندگان آثار جریان غالب ادبی یا داستان ادبی میدانند که چه چیزی واقعی است و چه چیز غیرواقعی. هنگام نوشتن داستان ادبی و جریان غالب ،ادبی، باید با واقعیات پیش برویم. نویسندگان داستانهای علمی و فانتزی میتوانند درباره چیزهای غیرواقعی بنویسند. اما این جور نوشتن آن طورها هم که فکر میکنید کار ساده ای نیست. بعضیها توانایی نوشتن گفت وگوی جادویی را دارند و بعضیها هم ندارند. گفت وگوهای جادویی که نویسندههایی نظیر تالکین مینویسند کاملا واقعی به نظر میرسد اما آیا اصلاً میتوانید کنید که هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی ناتوردشت به تصور خواهرش بگوید قدرت پشت و پناهت باشد؟
اگر او حتی اشاره به اینجور گفت وگو کرده بود، دیگر ج. د. سالینجر نویسنده معروف امروزی نمیشد.
فقط در داستانهای علمی و فانتزی از این نوع گفت وگوی هم جادویی استفاده نمیکنند. نویسندهٔ رمان خوب عاشقانه . میتواند این نوع گفت و گوها را به کار بگیرد. گفت وگوی جادویی ضرباهنگی غنایی دارد و نویسندگان داستانهای علمی، فانتزی و عاشقانه باید آن قدر تمرین کنند تا بتوانند این نوع گفت وگوها را بنویسند و خوب هم بنویسند. گاهی حتی به نظر میرسد نویسندههای این نوع داستانها به طور طبیعی از این گفت و گوهای جادویی در آثارشان استفاده میکنند گاهی هم حتی آنها در گفت و گوهای روزمره خود نیز از گفت وگوی جادویی استفاده میکنند.
من البته استفاده نمیکنم این را در مورد خودم مطمئنم گفت و گونویسی درست برای داستانهایمان تا حدودی مستلزم این است که بدانیم ما که هستیم و چه جایگاهی در داستان نویسی داریم و نیز نویسنده چه نوع داستانی هستیم داستان ،علمی فانتزی یا عاشقانه؟
بگذارید نگاهی به بخشی از گفت وگوهای تالکین در رمان ارباب حلقه ها بیندازیم تا ببینید که دقیقاً درباره چه صحبت میکنیم آیا خودتان را اصلاً در این گفت و گوها میبینید؟
هابیتها به رهبری سام جیغ زنان پریدند و شرور را به زمین انداختند سام شمشیرش را از نیام برکشید. فرودو :گفت نه .سام اینک او را نکش. او گزندی به من نزده است. نمیخواهم در این اوضاع شوم به قتل برسد. او روزگاری آدمی بی نظیر بود اصیل زاده ای که ما دل آن نداشتیم تا به سویش دست بلند .کنیم. اینک او افتاده است و درمان او نزد ما نیست؛ اما من از خون او میگذرم به این امید که راهش را بیابد.
سارومن به پایش افتاد و به فرودو خیره شد. نگاه عجیبی در چشمانش بود آمیزه ای از ،تعجب احترام و تنفر گفت تو دیگر بزرگ شدی ،هالفلینگ بله خیلی بزرگ شدی تو خردمند و ظالمی تو حس شیرین انتقام را از من ربودی و اینک من باید با اکراه و زیر دین عفو تو بروم.
اگر دقت کنید متوجه میشوید که در گفتگوها هیچ زبان شکستهای به کار نرفته است و زبان شکسپیرگونه است و زبان فصیح و صریح است. اگر میخواهید داستان فانتزی علمی بنویسید باید استاد نوشتن گفتوگوهای جادویی شوید.
📚گفت وگونویسی فنون و تمرینهایی برای نوشتن گفت و گوهای قوی
✍گلوریا کمپتون
@shahrzade_dastan
وصال عشق
#چالش_اربعین
صدیقه بادسار
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
همه از پیر وجوون،بزرگ وکوچک،عاشقانه پای به وادیگه عشق می گذارند.
گرمای طاقت فرسا وبچههای کوچک مانع از این وصال نیست.
فاطمه خانم برای اینکه اربعین بتواند به زیارت امام برود چند روز بی قراری می کرد،اما همسرش اجازه نمی داد بخاطر بچه کوچکش به زیارت امام حسین برود.
بالاخره با وساطت پدرشوهر پیرش همه راهی این سفر معنوی شدند.
در راه بچهها خیلی بیتابی میکردند و همسرش غرمیزد
تا اینکه توی راه یه دختر کوچکی آب به زائران میرساند
از او پرسیدند:تو این گرما چرا ایستادی؟
گفت: بچههای امام حسین(ع) هم تو گرما بودند وتحمل کردند.
باز جلوتر دختر بچهای دستمال کاغذی ویکی دیگه دوغ به زائران تعارف میکرد.
همسر فاطمه خانوم با دیدن این همه عشق بچهها از کار خود پشیمون شد وخجالت زده،از همشرش عذر خواهی کرد ودر دل آوای عاشورا رو میسرود.
وفرزندش رو با وسایل در سبدی گذاشت وتا حرم با خود کشید.
@shahrzade_dastan
#نامهای_به_خود
#چالش_هفته
نوشته فریبا عالی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
سلام خودم سلام ایتنهاترینتنهایعالمسلام ایچشمه ی محبت که همیشه تشنه ی محبت ماندی طول زندگی می گذرد و عرض زندگی سخت و تنگ.سلامبر آرزوهایمان،که برای همیشه آرزو ماندند. مرا ببخش خودم،که نتوانستم تو را به آرزوهایمان برسانم.منهمه ی توانم راگذاشتم ولی خوب نشد که بشه. در گذشته به بیشتر خواسته هایمان نرسیدیم ولیبایدامیدوارباشیمکهدر آینده انشاالله بهآرزوهایمان برسیم،سر بالایی کوه عمررارفتیمبالا البته بهسختی،حالا نوبت سراشیبی عمر هست که به سرعت میگذرد. از اینجا به بعد دیگه آرزوی زیادی برای خودمون نداریم،بیشتر آرزوهایمان برای بچههایمان هست. راستی تنها نقطه ی قوت عمر مون این هست که هیج گاه چه در خوشی و چه در نا خوشی از یاد خدا و راه خدا غافل نشدیم. خوب خودم حتما توهم موافق هستی که هیچ جای زندگی موناثری از یک تکیه گاه محکم ومهربان نبود.ولی خدارا شکر که دو تا بچه ها م به جای همه یاون کسانی که باید بهما محبت می کردند و نکردند،به ما محبت می کنند. به امید خدا درآینده ای نزدیک درکنار بچه هایمان خوشبخت خواهیم شد. راستی میدانی سختترین لحظه ی زندگی برایم چه لحظه ای بود؟آنلحظه که فهمیدم در لحظه ی حساسدو راهی زندگی راه درست را انتخابنکرده ام،و سخت تر این که این مساله را وقتی فهمیدم کهدیگر بیشتر از نصف آن راه اشتباه رارفته بودم. وقتی متوجه اشتباه شدم وبه پشت سر نگاهی کردمکه دیگر نهفرصتونه توان برگشتن بهاول راه رانداشتم. بگذریم،اگر زیاد حرف بزنم نامه اممیشودمصیبتنامه.از خدا می خواهم در ده سالپیش رو کمکم کند،تا داستان زندگی زنان مانند خودم راکهدرخانه ی خودشان غریب و بی همدم و بیهمدل و بیهمراههستند را بنویسم.زنانی کهتمام،بیمهری وبی عاطفه گی همسرهایشان را فقط به خاطر بچه هایشان تحمل میکنند.خداحافظ خودم امیدوارم موفق باشی.
@shahrzade_dastan
گفتگو در داستانهای جادویی
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در رمان عاشقانه شکل گفت و گوهای جادویی کمی فرق میکند. اما باز هم جادویی است چون با طرز حرف زدنهای امروز ما در جامعهٔ معمولی این قرن فرق دارد. یکی از دلایلی که من زیاد رمانهای عاشقانه نمیخوانم این است که بسیاری از نویسندگان این نوع داستانی نمیتوانند گفت و گوهای جادویی بنویسند البته آنها تلاش میکنند اما گفت و گوهایشان به جای جادویی مسخره از آب در می.آید من فکر میکنم رابرت جیمزوالر در متن زیر از رمان پلهای مدیسون ،کانتی هنگام گفت وگوی قهرمان مرد داستانش ریچارد و قهرمان زن داستانش فرانسسکا به نحوی عالی از این نوع گفت وگو استفاده کرده است. او شروع به صحبت کرد اما فرانسیسکا حرف او را قطع کرد.
رابرت من هنوز حرفم تمام نشده است. اگر دست مرا بگیری و به کامیونت ببری و مجبورم کنی که با تو بیایم شکوه ای نمیکنم اما فکر نمیکنم تو این کار را بکنی تو
خیلی حساسی و از احساسات من خوب خبر داری.
من اینجا احساس مسئولیت میکنم
بله این طوری خسته کننده است. زندگی ام را میگویم. زندگی ما عاری از هرگونه عشق رمانتیک و غذا خوردن در آشپزخانه در نور شمع و احساسات فوق العاده مردی است که میداند چگونه زنی را عاشقانه دوست داشته .باشد مهمتر از همه اینکه این زندگی تو را کم دارد اما این حس مسئولیتی که من نسبت به ریچارد و بچه ها دارم نمی.گذارد رفتن من و نبود من برای ریچارد سخت است. این تنهایی او را نابود میکند.
بدتر اینکه او باید بقیه زندگی اش را با پچپچهای مردم این دور و بر سپری .کند مردم میگویند این ریچارد جانسون است. همسر ایتالیایی او چند سال پیش با یک عکاس موبلند فرار کرد و ریچارد مجبور است از این موضوع عذاب بکشد و بچه ها هم تا وقتی اینجا زندگی کنند نیش و کنایه های مردم را میشنوند آنها هم غصه میخورند و به خاطر همین از من متنفر میشوند.
با همه این حرفها که دربارۀ اینکه نمیخواهم جاده را از تو بگیرم زدم، همان طور که قبلاً ،گفتم اگر تو مرا به زور مجبور کنی با تو بیایم من طاقت مخالفت با تو را ندارم. من به خاطر خودخواهی و علاقه خودم به تو با تو می آیم.
بسیار خوب چه کسی این طوری حرف میزند؟ تا آنجا که من می شناسم .هیچکس این گفت وگو برای یک لحظه بدیهه گویی خیلی شمرده و .شیواست خیلی شیوا و جادویی است. جادویی چون همه حرفها کاملا مفهوم است و چنان با زبانی است فصیح ادا میشود که ما تعجب میکنیم. در داستان عاشقانه یا رمانتیک گفت وگوی جادویی به نحوی با حالت رمانتیک وجود ما ارتباط برقرار میکند و میتوانیم با فرانسیسکا همراه شویم و گفت وگوی او را باور کنیم.
چه چیزی باعث میشود گفت وگوی فرانسیسکا این قدر خوب از کار دربیاید و ما را به لحاظ احساسی جذب کند؟ اول از همه جزئیات آن نویسنده با کلماتِ تصویری نقاشی میکند. به جای اینکه فرانسیسکا بگوید .. او باید بقیۀ زندگی اش را با شایعات سپری کند. میگوید او باید بقیه زندگی اش را با پچ پچهای مردم سپری کند.»
این جملات تصویری در ذهن خواننده ایجاد میکند و مامی توانیم عذاب ریچارد را هنگامی که مردم شهر دربارهٔفرانسیسکا و رابرت پچپچ میکنند ببینیم و حس کنیم. «اگر دست مرا بگیری و به کامیونت ببری...
همسر ایتالیایی او با عکاس موبلند فرار کرد.
📚گفت وگونویسی فنون و تمرینهایی برای نوشتن گفت و گوهای قوی
✍گلوریا کمپتون
@shahrzade_dastan
تبریک به برگزیدگان مسابقه طنز گروه جمال و جلال
خانم زیبا متین
خانم آیدا نظافت
آقای علیرضا عبدی
قلمتان سبز و پویا. همیشه در اوج موفقیت باشید. 🌹🌹
@shahrzade_dastan