eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
74 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
یه وقتایی دلت از کسی می‌گیره ؛ یه وقتایی حرفی کہ نباید رو، می‌شنوی؛ یه وقتایی چیزی کہ بهت گفتند، حقّت نیست.. توی ایـ☝️ـن لحظه ها با این‌که می‌شه جواب داد و حتــــی انتقام گرفت ، می‌شه به خاطر خدا گذشت؛ یا ... صبر کرد 👌 این حرف خداست که: بخاطر من ببخش، یا صبر کن کہ من کنار توام ... نحل/۱۲۷ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
﷽ 🔴تلنگر ✍در مورد یکدیگر ظن و گمان نداشته باشید. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ..... 📖حجرات/١٢ 🔰ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها دورى كنيد، زيرا بعضى گمان ها گناه است. بسیاری از اوقات، وقتی رفتاری از کسی می بینیم، در ذهن خود در موردش تحلیل کرده و گمان هایی می بریم که غالبا صحیح نیست و بیش از همه باعث اذیت خودمان می شود. در حالی که دین، از چنین رفتاری نهی کرده و فرموده از این کار اجتناب کنید چون ممکن است به گناه منجر شود. بنابراین؛ وقتی کسی در خیابان، تند رانندگی می کند، وقتی کسی جواب تلفن‌تان را نمی دهد، وقتی کسی دیر سر قرارش حاضر می شود، وقتی...... هیچ فکری درباره اش نکنید و گمان بیهوده نبرید. 🍁 در اینصورت، قبل از همه، خودتان در آرامش خواهید بود. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت می‌کردند، پاسخ می‌داد «هیچ دلیلی نمی‌بینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را می‌بینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.» 🌷 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل اول ..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 درگیر مراسم تشییع احمد شدیم. دلم آشوب بود. نمی دانستم خواهرم را دلداری بدهم یا غصه بی خبری از بچه ام را بخورم. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند. عملیات والفجر ۸بود و باز بیمارستان ها پر از مجروح. پتو و ملافه و لباس های خونی بود که می آوردند. آن جور وقت ها شبانه روز توی رخت شویی و خانه می شستیم. انگار رخت های خونی تمامی نداشت. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمی کرد توی آن اوضاع رخت شویی نرم می رفتم، می نشستم پای تشت، خون و تکه های پیکرها لای رخت ها محمود را می آورد جلوی چشمم، خانم ها حالم را می فهمیدند می گفتند ان شاء الله پسرت سالم بر می گرده خونه تو فکر نباش. از مادرهای شهدا خجالت می کشیدم که بی قراری کنم. پا به پای آن ها رخت می شستم و برایشان حین کار مداحی می کردم. در این اوضاع حواسم به حال شوهرم هم بود تا در نبود پسرمان حالش بدتر نشود. چهل روز با هول و ولا و اشک و دل شوره گذشت. نیمه شب بود با صدای در از خواب پریدم دویدم توی حیاط و در را باز کردم لاغر و با دست آتل بسته و سر و صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش سرفه می کرد با نفسی که سخت بیرونش می داد گفت؛ سلام مامان، خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟ سرش را گذاشتم روی سینه ام و گفتم: مامان دورت بگرده محمودم... خوش اومدی. توی عملیات شدید مجروح شده بود، اعزامش کرده بودند شهر دیگری و این مدت ازش بی خبر بودیم. نوه ام سه چهار ماهه بود. او را گرفته بودم بغل باهاش بازی می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. یک دفعه صدای هواپیماها و انفجار بمب ها خانه را به لرزه در آورد. بچه را بغل زدم و با عروس پناه گرفتیم زیر درخت کنار جلوی خانه. مردم با جیغ و داد از خانه ها فرار می کردند. هواپیماها را می دیدیم که دسته دسته می آمدند بالای شهر بمب می ریختند و می رفتند بیشتر راه آهن را می زدند. اصلا بمب هایشان تمام نداشت. خیلی از همسایه ها می دویدند سمت اطراف شهر. تعدادیشان توی خیابان زیر درخت ها و حتی توی جوی فاضلاب پناه می گرفتند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
💐بر چهره پر ز نور مهدي صلوات 💐بر جان و دل صبور مهدي صلوات 💐تا امر فرج شود مهيا بفرست 💐بهر فرج و ظهور مهدي صلوات 🌺 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد 🦋 با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
﷽ ✨صبحها مےڪنم ازعشق نگاهے بہ حسین ✨مےڪنم باز از این فاصلہ راهے بہ حسین ✨ڪردم امروز سلامے ز سر دلتنگـے ✨مُردم از حسرٺ شش‌گوشه الهےبہ حسین ✋🌸 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[آقا ردای سبز امامت مبارڪت] آغاز امامت و ولایت امام‌زمان (عج) تبریڪ‌ وتهنیت‌ باد🌱 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
: زن در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ بہ شرطی کہ لباس رزمش، لباس عفتش باشد. ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل اول ..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 چشمم به آسمان راه آهن بود. آتش و دود سیاه و غلیظ آنجا را گرفته بود. اکثر اقوام و خانواده خواهرم راه آهن بودند. آرام و قرار نداشتم. بچه را گذاشتم بغل مادرش و دویدم سمت راه اهن. هر کس به طرفی می رفت و توی سر خودش می زد. نرسیده به میدان راه آهن، بچه های بسیج راه را بسته بودند. گفتند: خطر داره. لطفا برگردید. با گریه گفتم: خونه م راه آهنه. بذارید برم. چند روزی بود که خانه ای در پشت بازار خریده بودیم. می خواستیم از منازل سازمانی برویم تا آن را بدهند به کسی که بیشتر نیاز دارد. اما هنوز همه وسایلمان را نبرده بودیم. با کلی اصرار و التماس از کنارشان رد شدم و دویدم سمت میدان راه آهن. مردم و امداگرها با آمبولانس و وانت بار، مجروح ها و شهدا را جمع می کردند و می بردند بیمارستان ها. به علت برخورد بمب به زمین، جلوی راه آهن گود شده بود. تکه تکه لباس و دست و پای قطع شده افتاده بود توی مسیرم هر چه می دیدم اضطرابم بیشتر می شد. حتی مردها هم داشتند با گریه دنبال عزیزانشان می گشتند. رفتم سمت خانه ام، از دورتلی از خاک دیدم. سرعتم را بیشتر کردم، بمب خورده بود توی خانه جبرائیلی. همسایه بودیم. پسرش حمید رضا غرق خون افتاده بود روی آسفالت. دوست محمود بود؛ جوانی هجده سالهف سر به زیر و مهربان. او را که دیدم پاهایم سست شد و دلهره ام برای خانواده خواهرم بیشتر. با هر زحمتی بود خودم را رساندم آنجا. انگار تک تک خانه ها را زده بودند. در حیاطشان باز بود و شیشه های در و پنچره خرد. همه چیز به هم ریخته بود. دویدم سمت اتاق ها. کسی خانه نبود. حیران آمدم بیرون. چند نفر داشتند از خانه کناری شان، زخمی ها را از زیر آور در می آوردند. حالم را که دیدند، یکی شان آمد جلو و گفت: نگران نباش حالشون خوبه. بردنشون بیرون شهر. به خانه های ویران شده نگاه می کردم و می زدم توی سرم. با دیدن تکه های گوشت افتاده کنار در و دیوار و خانه های ویران شده به خودم آمدم که کمک کنم. رسیدم جلوی خانه دختر عمه ام مهین دیگر خانه نبود تلی از خاک و آجر بود که ظرف و لباس ها از گوشه گوشه آن زده بودند بیرون. تمام بدنم می لرزید. با همه توانم ایستادم و خاک و آجرها را کنار زدم. مهین با مجتبی و معصومه پسر شش ساله و دختر سه ساله اش زیر آوار بودند. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
فرمانده غریب اما آشنا سلام از سربازان گردانت به شما سلام بیا که سربازان رزمنده‌ات بی شما گمراهند برای اجرای فرمان منتظر ظهور شمایند |↫ ‌ |↫ ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍁 مرادخانی توی انجام همیشه بودن، روزی نبود که ایشون چند نفر رو حل یا با و یا با ملاقات ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
بعضی از شهدا🌹 بین ما خیلی معروف نیستند🍃 ✨ اما پیش اهل آسمانــا مشهورند ما ڪم ڪارے داشتیمـ..🥀! به اینها بپردازید... .رهبــــࢪم ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
💐بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بود 💐جبریل مامورست و فکر مجلس آرایی بود 💐میکائیل از عرش آمده گرم پذیرایی بود 💐چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود 🌷دهم ربیع الاول سلام الله علیها مبارک باد . ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل اول ..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 با بدن های سوخته و له شده. به زحمتی که بود پتویی از زیر آوار کشیدم بیرون. کاظم خلیلی رسید. به تل خاک نگاه می کرد و می زد توی سر خودش. جنازه ها را از زیر آجرها در آوردم و گذاشتم روی پتو. عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می آمد توی دستم و بویش می پیچید توی دماغم، دست معصومه را پیدا نکردم. به آقای خلیلی گفتم بگرد دست دخرت رو پیدا کن. داشت از ناراحتی سکته می کرد. روز بعد دست دخترش را توی مدرسه مدرس که پنجاه متر از خانه شان فاصله داشت پیدا کرد. جلوی چشم هایم سیاهی میرفت. جنازه ها را بردیم سردخانه بیمارستان شهید کلانتری. همه را کف زمین گذاشته بودند روی هم. سه تا بقچه از تکه های بدن شهدا گذاشتم گوشه سردخانه و از انجا زدم بیرون. چهل و شش سالم بود و زیاد شهید و مرده دیده بودم، ولی این بار فرق می کرد. در بیماران چهار آذر ۶۵ صدام اندیمشک را شخم زده بود. حالم خیلی بد بود. شروع کردم به استفراغ. داشتم روده هایم را بالا می آوردم بوی گوشت سوخته از توی سرم خالی نمی شد رفتم خانه، دست های خونی ام را شستم و چند تکه سیر و پیاز خوردم ولی بی فایده بود. روز بعد چکمه پوشیدم و رفتم توی سردخانه و جنازه ها را کفن کردم. وجودم داشت از ناراحتی آب می شد. موقع تشییع، دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. همه مردم اندیمشک برای تشییع شهدا جمع شده بودند و شعار می دادند جنگ، جنگ تا پیروزی بعد از تشییع شهدا، با همان حال زار، رفتم رخت شویی برای شستن پتو و ملافه. با یک جانشین و غصه خوردن چیزی که درست نمی شد. خودم را جمع کردم و با ذکر صلوات و خواندن مداحی شروع کردم به شستن . روزها و ماه ها بی وقفه در کنار بقیه خانم ها رخت می شستم و دلم را از غصه ها پاک می کردم. رخت شوی خانه بار دیگر امید را در من زنده کرد. ولی داغ بدن های تکه پاره آویزان به رخت ها و زیر آوار مانده در دلم هرگز شسته نمی شد. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
بيا ای بهتــــرين درمان قلبــم مـــــداوا كن غـم پنهـان قلبـم قســـــم بر خالق دلـهای عاشق تو هستی آخرين سلطان قلبـم ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
1_838240515.mp3
21.06M
💠 دعای عهد با عج 🌸 🎧 علی فانی ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
دختران این خاک برای این خاک پدر میدهند نه روسری :)✨💛 کاش اینو اینقدر فور کنید داخل کانال هاتون اینقدر پخشش کنید که دلِ من یکی آروم بگیرھ🥀… ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
: 🔔 اهل دلی می گفتـــــ : تاریخ تولد مهم نیستـــــ ، تاریخ تحولتـــــ مهمه ... اهل ڪجا بودنت مهم نیستـــــ ، اهل و بجا بودنتـــــ مهمه ... منطقه زندگی مهم نیستـــــ ، منطق زندگیتـــــ مهمه ... درود بر ڪسانی ڪه دعـــــا دارند و ادعا ندارند ... نیایش دارند و نمایش ندارند ... حیا دارند و ریا ندارند ... رسم دارند و اسم ندارند ... ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میدونی مهمترین برنامه شیطان در آخرالزّمان چیه 🎙استاد مسعود عالی ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_حوض_خون🌹🍃 #خاطرات : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 #نویسنده :..#بانو_سادات_میرغا
🌹🍃 : بانوان اندیمشکی از رختشویی در دفاع مقدس 🌷🕊 :.. فصل دوم ..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 خبر رسید نیروهای وحشی و بی رحم صدا تا نزدیک اندیشمک آمده اند. باورم نمی شد. یک دفعه نزدیک ظهر با صدای وحشتناکی حس کردم قلبم از جا کنده شد. شایعه نبود عراق حمله کرد کمر همت بستیم تا جلویشان بایستیم. شب ها همه جا خاموش بود. هیچ کس سیگار هم روشن نمی کرد. هر لحظه صدای انفجار نزدیک می شد. بچه های بسیج و مدرسه توی خیابان ها گونی ها پر از شن و ماسه را روی هم می گذاشتند و راه ها را می بسیتند. ما خانم ها هر غذایی در خانه داشتیم برایشان می فرستادیم مسجد. همه می گفتند زن و بچه ها باید از شهر بروند بیرون. شوهرم عالم پور لین من، رئیس قطار بود بایدقطار پاز رزمنده و مهمات را به اهواز و خرشهر می برد. شیفت استراحتش هم کار می کرد و نمی آمد خانه. پنج دختر و دو پسر داشتم. پسرها با بچه های بسیج و مسجد بودند گفتم: خودم هم می مونم من هیچ جا نمی رم. فامیل ها شب و روز بهم اصرار می کردند می گفتند شوهت که خونه نیست اگر بریزن تو خونه ت. با این بچه های کوچک چکار می کنی؟ اصرارم برای ماندن بی فایده بود. خانه یکی از فامیل های شوهرم نزدیک ایستگاه بالارود بود. با ماشین ربع ساعتی تا خانه ما فاصله داشت رفتیم آنجا زهرا خواهر شوهرم همسایه ما بود. شوهرش پایگاه چهارم شکاری کار می کرد زهرا و بچه هایش را هم با خودم بردم. بچه ها توی خاک و بی آبی روستا مریض شدند. کامران هفت ماهه بود. اسهال شدیدی گرفت. خیلی بی قرار بود. نتوانستیم آرامش کنیم. زهرا گفت: می ترسم بلایی سر بچه م بیاد می برمش دکتر. گفتم: کامبیز و کاترین رو بذار پیش من. پنج و هفت ساله بودند گفت: نه اون ها رو هم می برم حموم کنم. بچه هایم فرج و ایرج با عمه شان برگشتند خانه نگران بودم و چشم به راه. دو روز بعد یکی از اقوام خبر آورد امروز موشک زده توی محله تون. زهرا و بچه هاش شهید شده ن. نفهمیدم چطور آمدم اندیمشک. خانه مان پشت مسجد امام حسن توی منطقه ساختمان بود رسیدم سر خیابان . اکثر خانه ها شده بودند تل خاک. نشستم کنار یکی از خرابه ها ضجه زدم و مشت مشت از خاک های آوار ریختم روی سرم چرا گذاشتم تنها بیاید؟ چرا منم نمیومدم؟ ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65
کاش هر روز صبح یادمان می افتاد که چه قدر.... دوستمان داری و برایمان دعا می کنی!! سلام امام مهربانم🌹 …اللهم عجل لولیک الفرج… ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~
1_838240515.mp3
21.06M
💠 دعای عهد با عج 🌸 🎧 علی فانی 🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~