eitaa logo
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
73 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2هزار ویدیو
2 فایل
@Yazinb69armaghan اینجامحفل آسمانی شهیدیست که در سالروز تولدخودوهمزمان با ایام فاطمیه در۳فروردین۱۳۹۴درعراق به شهادت رسید. 👇🌹👇 #جهت_تبادل @ahmadmakiyan14 #یازهرا‌...🌹 #کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری🌷🕊 @shaid_mohands_hadi_jafari65 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🕊🌷#شهید_سید_حمید_میر_افضلی فصل چهارم..( قس
🌹🍃 : 🕊🌷 فصل چهارم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 خاکریزی بود که پشتش تانک های عراقی جمع شده بودند به تعداد نفرات ما تانک آورده بودند سید حمید به بچه ها پیشنهاد داد که چریکی جلو برویم و تانک ها را منهدم کنیم ده دوازده نفر از بچه ها داوطلب شدند مهدی هم داوطلب شد قدش کوتاه و ریز جثه بود سید گفت شما نیایید ولی او گوش نداد و آمد بیشتر بچه ها با آرپی چی به جان تانک ها افتادند مهدی با نارنجک مثل شاهین از این تانک به آن تانک می پرید و نارنجک می انداخت توی آن ها خیلی شجاعت از خودش نشان می داد در آخرین لحظه یک تیر زدند به دست مهدی دستش قطع شد و افتاد سریع او را به عقب منتقل کردیم اما دیگر تاب ماندن در این قفس خاکی را نداشت و شهید شد. سید حمید خیلی ناراحت شد که مهدی شهید شده بعد از شهادتش رفته بود در منطقه دشمن و دست مهدی را پیدا کرد قبل از اینکه مهدی رل دفنش کنند آن را به پیکر شهید ملحق کرد. سید مرا خیلی دوست داشت هر وقت از جبهه می آمد هر چی در دل داشت می آمد پیش من و همه را بی پرده و صریح برایم می گفت. آن زمان من مسول بسیج بودم بچه ها آمدند گفتند آقا سید حمید دارد دنبالت می گردد خیلی هم از دستت عصبانی است ترسیدم راستی راستی می ترسیدم آن جذبه آن نفوذ آن قدر عمیق و نافذ بود که نگاهش و ابهتش آدم را می گرفت خیلی اتفاقی توی خیابان همدیگر را دیدیم نزدیک مدرسه ایی که کار می کردم خیلی عصبانی گفت چرا فلانی را فرستادی جبهه خندیدم و گفتم سید جان قربان جدت بشم سیدی نکن صبر کن توی خیابان که نمی شود با عصبانیت گفت: نه توی همین خیابان بگو. گفتم بیا برویم توی مدرسه آنجا بهتره رفتیم مدرسه و نشستیم آرام و با خونسردی کامل توضیح دادم و .گفتم به جدت قسم راه دیگری برای این شخص نبود گفتم شاید بیاید جبهه عوض شود باور کن هدفم همین بود وقتی این جوری گفتم آرام شد من اشتباه کردم آن قدر مرد بود که اگر اشتباه می کرد جرئت گفتنش را داشته باشد یکبار می خواستم نیروها را با اتوبوس به خط ببرم قرار شد موقع انتقال هیچ کدام از نیروها از منطقه ای که باید به آنجا وارد شوند مطلع نشوند. چون راننده نداشتیم قرار شد خودمان به هر طریقی که شده نیروها را منتقل کنیم رفتیم پیش سید و گفتم ما نمی توانیم این کار رو بکنیم ما که راه بلد نیستیم گفت شما تا جایی که می توانی نیروها رو سوار کن من هم از یک طرف می برمشون که نفهمند کجا رفتند نزدیک شصت نفر را سوار یک اتوبوس کردیم سید هم جلوی اتوبوس نشست و حرکت کردیم نیروها تا زمانی که پیاده نشده بودند نفهمیدند در چه منطقه ای هستند وقتی که پیاده شدند سید با دست به منطقه اشاره کرد و گفت این هم خط اول. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 ..🌷🕊 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 @shahid_hadi_jafari65 🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃 ---~~ 🌴 ...🌴~~---