🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃 🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات : #شهید_دکتر_مصطفی_چمران فصل دوم ..( قسمت دوم)🌹🍃 🌷
#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#پروانه_ای_در_آتش
با همسر اولش در یکی از سخنرانی ها آشنا شده بود اسمش پروانه نبود اما او پروانه صدایش می کرد یک بار مادرش که اصالتا سرخ پوست بود از مصطفی پرسید پروانه یعنی چه؟ برایش معنی کرد و گفت: پروانه خودت هستی و تو را می بینم که در آتش می سوزی پروانه به او گفته بود: با تو می آیم هر جا بروی حتی در آتش. برای همین پروانه ، به همراه چهار فرزندش علی ، رحیم، جمال و روشن به لبنان رفتند. اما شرایط زندگی در لبنان بسیار سخت تر از هر جای دیگری بود یک سال بعد وقتی شرایط طاقت فرسا شده بود گفت: لا اقل بچه هایم را به یک مدرسه خصوصی بفرست و مصطفی گفته بود بچه های من فقط این چهار تا نیستند همه این چهار صد کودک مدرسه بچه های من اند. یا با من بمان و به این زندگی با همه ویژگی های ادامه بده یا برو و پروانه رفت. انگار که مصطفی خانواده را رها کرد تا با خانواده فقرا زندگی کند. خواهر امام موسی صدر می گوید: روزی که دکتر خانوده اش را به فرودگاه می برد من همراهشان بودم مصطفی از تک تک بچه ها پرسیده بود که می خواهند بروند یا بمانند زندگی در شرایط سخت جنوب لبنان آن ها را تحت فشار قرار داده بود همه شان مایل به رفتن بودند. با این وجود همه شان گریه می کردند مصطفی هم در تمام طول مسیر گریه می کرد یعنی در نهایت عشقی که به همسر و فرزندانش داشت آن ها را ترک کرد اما مسئله مبارزه آن قدر برایش مهم بود که راضی به این جدایی شد. من می خواستم عشق زن را با پرستش خدای یگانه مخلوط کنم می خولستم پروانه را بپرستم و این پرست را در فلسفه وحدت جزئی از پرستش خدا بشمارم می خواستم در وجود او محو شوم و حالت فنا را تجربه کنم. می خواستم زندگی زناشویی را به پرستش و فنا و وحدت بیامزم می خواستم خدا را لمس کنم می خواستم جسم و روح را به همراه بیامیزیم می خواستم هستی را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه کنم ... ولی او چنین ظرفیتی نداشت و شاید دیگر کسی پیدا نشود که چنین ظرفیتی داشته باشد درک این واقعیت که یاس فلسفی در من ایجاد کرده احساس تنهایی شدیدی می کنم تنهایی مطلق یک تنهایی که من در یک طرف ایستاده ام و خدا در طرف دیگر و بقیه همه اش سکوت، همه اش مرگ، همه اش نیستی است. ازدواج دوم مصطفی در لبنان به وساطت امام موسی صدر و پادر میانی سید محمد غروی با دختری به نام غاده جابر صورت گرفت. غاده دختر یک خانواده ثروتمند بود پدرش تاجر محصولات عقیقه در آفریقا بود خانواده اش با ماشین های آخرین سیستم رفت آمد می کردند حتی گاهی برای خرید لباس به پاریس می رفتند روزی که مصطفی به خواستگاری او رفت مادر غاده گفت: می دانی این دختر که می خواهی با او ازواج کنی چطور دختری است؟ این دختر صبح ها که از خواب بلند می شود هنوز نرفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه آماده کرده اند. مصطفی با آرامش پاسخ داد: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم اما قول می دهم تا زنده ام وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورد تخت. غاده روحیه لطیفی داشت در روزنامه ها یک ستون می نوشت و با مخاطب قرار دادن ماهی ها دلتنگی هایش را درباره جنگ بیان می کرد با اصرار موسی صدر غاده به موسسه جبل عامل رفت. امام به او پیشنهاد کار آشنایی با یک نفر ایانی داد: ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم. فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد می خواهم شما بیایی آن جا و با چمران آشنا شوی غاده گفت: نه اسم مصطفی جنگ را به یاد غاده می آورد و از جنگ خیلی بدش می آید ولی امام اصرار کد و تا قول رفتن به موسسه را از غاده نگرفت نگذاشت برود هنگام رفتن امام موسی یک تقویم دیواری به او اهدا کرد تقویم دوازده نقاشی برای داوزده ماه سال داشت یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا سیاه داشت ولی وسط سیاهی شمع کوچکی قرار داشت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود زیر نقاشی نوشته بود من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک ظلمت و نور و حق باطل را نشان می دهم کسی که به دنبال نور اسن این نور هر چه قدر کوچک هم باشد در قلب او بزرگ خواهد شد آن شب غاده تحت تاثیر این شعر و نقاشی تا صبح گریه کرد ولی هنوز نمی دانست که مصطفی چمران صاحب آن شعر و نقاشی باشد.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---