🌙🌙🌙؛🍂🍂🍂🌙🌙🌙🍂🍂🍂🌙🌙🌙
#صلواتبرایشهیدمحسنحججیوامامزمانیادتنره
🍂🍂🍂؛🌙🌙🌙🍂🍂🍂🌙🌙🌙🍂🍂🍂
۱۰ مهر ۱۴۰۰
🤲🏻الهمعجللولیکلالفرج
الهمعجللولیکلالفرج🤲🏻
🤲🏻الهمعجللولیکلالفرج
الهمعجللولیکلالفرج🤲🏻
………………………
۱۰ مهر ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰ مهر ۱۴۰۰
۱۱ مهر ۱۴۰۰
🦋صبحتون بخیر🦋
👇🏻ذکر روز دوشنبه👇🏻
💚یٰاقٰاضیِالحٰاجٰات💚
ای برآورندهی حاجات🌱
۱۲ مهر ۱۴۰۰
#دربارهیشهیدحججی🌱
مردم منتظر بازگشت قهرمانشان بودند و از این انتظار خسته نشده بودند، انتظار مردم به روزهای محرم رسیده بود و محسن برای همه مردم قابل احترام بود و شهادتش به یک جریان اجتماعی تبدیل شده بود.
روزهای مرداد ۱۳۹۶ بود که تصویری منتشر شد از یک جوان ایرانی که در نزدیکی مرز سوریه و عراق توسط داعش اسیر شده بود. تصویری از یک مرد که در حال اسارت با صلابت بود. این آرامش به طرز عجیبی در کلمات و قلب مردم ایران جاری شد. ارتباط آدمها قبل از هر کلامی و رفتاری با نگاه شروع میشود، شروعی که پایانش با تو نیست. و چشمهای مرد جوان مغرور برای خیلیها قصههایی تازه را آغاز کرد...💕
《🌿♡°|=|°♡🌿》
🍀@shaidhojaji🍀
۱۲ مهر ۱۴۰۰
#دربارهیشهیدحججی🌱
مرد جوانی که در قسمتی از وصیت نامه خود این طور مینویسد: «چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است. هر چه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم، قلبم بیتاب تر می شود… نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم. نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکری خدای منان را به جای بیاورم.. نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پرعشق رساند. بدون شک شیرحلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است…عمریست شب و روز را به عشق شهادت گذراندهام و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه بندگی میرسم. خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم، اما نمی دانم که چقدر توانستهام موفق باشم. چشم امیدم فقط به کرم خداوند و اهل بیت است و بس. امید دارم این روسیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده بد پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند… که اگر چنین شد؛ الحمدلله رب العالمین.»
《🌿♡°|=|°♡🌿》
🍀@shaidhojaji🍀
۱۲ مهر ۱۴۰۰
۱۲ مهر ۱۴۰۰
۱۲ مهر ۱۴۰۰
۱۲ مهر ۱۴۰۰
#داستان_شهید_حججی
بسم الله
💢#قسمت٢١💢
💚شهید محسن حججی در سوریه💚
…
…ضربان قلبم بالا رفت.
یکی از بچه های افغانستانی را دیدم.
با هول و ولا از او پرسیدم: "جابر، جابر کو!?"😨
گفت: "زخمی شد و بیهوش افتاد روی زمین. بردنش عقب." سریع خودم را به عقب رساندم.😰
همینجور فریاد می زدم: "جابر کو!? جابر کو!?"
.
جنازه ای را نشانم دادند. گفتند: "اونجاست."😢
قلبم میخواست بایستد. با خودم گفتم: "یعنی محسن شهید شده!?"
رفتم جلو و پتو رو از روی جنازه کنار زدم.😥
دیدم محسن نیست.😌
.
فریاد کشیدم: "اینکه جابر نیست."🤨
دیگر داشتم دیوانه می شدم. یعنی محسن کجا بود!?😫
.
بی سیم زدم به بچه هایی که جلو بودند.
بهشان گفتم: "من الان اونجا بودم. بهم گفتن جابر زخمی شده و فرستادنش عقب. اومدم عقب اما جابر اینجا نیست اشتباه شده. ببینید کجاست?"⁉️😞
گفتند: "ما همه شهدا و زخمیها را منتقل کرده ایم عقب. هیچکس اینجا نیست."🙄
عقلم به جای قد نمی داد. نمی دانستم چه بکنم.😩
با تعدادی از بچه ها، تا شب همه آن منطقه را گشتیم و زیر و رو کردیم. اما خبری از محسن نبود.
دیگر راستی راستی داشتم دیوانه میشدم.😭
.
.
ساعت ۱۰ شب رفتم اتاق کنترل پهباد. با اصرار از بچههای آنجا خواستم تا یک پهپاد بفرستند بالای پایگاه چهارم; جایی که محسن آنجا بود; شاید از این طریق پیدا شود.😢🙏🏻
خودم هم ایستادم پایه مانیتور. استرس و اضطراب داشت و را می کشت.😔😭
یک دفعه یکی از نیروهای عراقی آمد طرفم و موبایلش را داد دستم.😰
نفسم بند آمد. چشمانم سیاهی رفت. آب دهانم خشک شد.😖
آنچه را می دیدم باور نمی کردم. یک داعشی چچنی با خنجری که توی دست داشت محسن را به اسارت گرفته بود! 🛍️😮😱
…
#ادامه_دارد…
《🌿♡°|=|°♡🌿》
🍀@shaidhojaji🍀
۱۲ مهر ۱۴۰۰
۱۲ مهر ۱۴۰۰