eitaa logo
شَــہـْیــدمُــحسِـنْ‌حُـجَـٰجـے♡🌹
16 دنبال‌کننده
550 عکس
273 ویدیو
20 فایل
کپی مطالب کانال بایک صلوات برای ظهورآقا حلال است💫 تاریخ تاسیس کانال:🌷💐۱۳۹۹/۹/۸💐🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💥قسمت چهاردهم💥 بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد.👀 دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم."😍 دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد.🤔دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ.😌 پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم."😍👌🏻 قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم.😔 رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟"😇😢 سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه."😔 بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 😌💙 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان.😍 پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد."😌 همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید.😇 ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه."😑 فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود.🤦🏻‍♀️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟"😔 بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشو تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم."😔 لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش، دوباره می‌گفت:" زهرا نکنه شهید نشم و بشم راوی شهدا اونوقت چه خاکی تو سرم بریزم؟"😭 دیگه حوصله ام را سر برده بود. بس که حرف از شهادت می زد. دیگه به این کلمه پیدا کرده بودم. 😑🤦🏻‍♀️ 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎞 برادرشهید : از زمانی که شهید حججی ،شهید شدند، بابک یک دِینی احساس کرد که حتما من باید برم ..! بابک رو نمیتونستیم جلوش رو بگیریم . بعدشهید حججی شهید جعفر نیا ، شهید شدند . شهیدجعفر نیا همرزم بابک درشمال غرب بود ، باهم رفیق بودند، فرمانده یگان تکاوری بود، شهیدجعفرنیا که شهید میشه ،بابک تاکید داشت که باید من برم دیگه . خانواده مخالفت میکردند ... به قول مادرم : "انقدر اومد رفت ،انقدر اومد رفت تا من رو راضی کنه که بره .." ♥️ 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
آقا جان گدا نمیخواهی؟ فرزند بی‌وفا نمیخواهی؟ ……💔 ……💔 ……💔 کاش میشد زِ من سوال کنی فرزندم کربلا نمیخواهی؟؟ 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
به تواز دور سلام به سلیمان جهان از طرف ، مور سلام🕊
اربعین دلم پای پیاده حرم می خواهد🍃
اِن‌َالله‌ یُحب التَوابین این دوست دارم های خدا یعنی امید…🦋 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اۍڪاش‌یڪۍازرفقاهمین‌الان بھم‌زنگ‌میزدمۍگفت: مرزابازشدن‌ڪولہ‌توببندبریم‌تا‌دیر نشده! (: 🖤
يَا مَنْ لَا يَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ عَلَيْهِ ای خدایی كه دست رد به سینه ی بنده های پرتوقع خودت نمیزنی...
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
پیامبراکرم‌ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم میفرمایند: گوشت و شیر،گوشت میرو یانند و استخوان ها را استحکام می بخشند.🌱 دعائم‌الاسلام؛جلد۲,صفحه ۱۴۵, 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
بسم الله... 💢💝 یک سال و خورده‌ای بود که از سوری برگشته بود. توی این مدت خودش را به هر آب و آتشی زده بود تا دوباره اعزامش کنند.اما نمی کردند.😐 بهش می گفتند: "یک بار رفتی کافیه .همین هم از سرت زیادی بود. نیروی تازه کار و دوباره اعزام به سوریه⁉️ محاله."😒 عین خیالش نبود. به هر کسی که فکرشو بکنی رو مینداخت. پیش هر کسی که فکرش را بکنی می رفت و به او التماس می کرد. اما دریغ از یک ذره فایده.😞 بی قرار شده بود. ناآرام شده بود. مثل مرغ سرکنده شده بود.😑 نمی توانست یک لحظه هم نرفتن به سوریه را توی ذهنش تصور کند.🙄 شنیده بود لشکر هم نیرو می فرستند سوریه به ذهنش رسیده بود که از این طریق برود. برای همین رفت دنبال کار اش.😐 می خواست زندگی و بارو بندیل را جمع کند و بیاید ساکن قم بشود‼️ فقط برای همین مسئله; به سوریه.اما نشد.🤦🏻‍♀️ یک بار هم که با یکی از دوستانش رفته بود مشهد، افتاد دنبال اینکه خودش را جا بزند و با بچه های برود سوریه.😥😲 اما همان هم نشد. رفیقش به او گفت:" محسن، چته تو؟🤨 میدونی داری چیکار می کنی؟" جواب داد: "آره. می خوام اونقدر این درو بزنم تا بالاخره در رو به روم باز کنن."😌👌🏻😎 ❇️❇️ بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 می‌گفت: "مامان نارنجک می‌افتاد نزدیکم، منفجر نمی‌شد. گلوله از بیخ گوشم رد می‌شد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔 ماه ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 می‌خواست آنجا ازم بگیرد که دوباره به رود سوریه یک روز وسط کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم دیدی یه دفعه را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟" گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔 محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام بشه؟" مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯 توی آن سفر مدام به عروسم می‌گفت: "به مادرم بگو برا و برای دعا کنه." شب یکدفعه وسط برایم داد... 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
بسم الله.. 💥قسمت ١٦💥 شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙 ¦◊¦◊¦ قرار بود چند نفری را از طرف لشکر اعزام کنیم سوریه. ساعت ⏰ یازده، یازده و نیم شب بود که آمد دم مان⊙﹏⊙ رفتم دم در. گفتم: "خیر بشه آقا محسن." گفت: "آقای رشید زاده. شما فرمانده لشکر هستید. اومده ام از شما خواهش کنم که بذارید من برم."🙏🏻😢 گفتم: "کجا؟" گفت: "سوریه." شدم.☹️ صدایم را آوردم بالا و گفتم: "این موقع شب وقت گیر آوردی!? امروز که بودم. چرا اونجا نگفتی؟"🤨 گفت: "اونجا پیش بقیه نمی شد. اومدم دم خونه تون که التماس تون کنم."😔 گفتم: "تو یه بار رفتی محسن. نوبت بقیه است." گفت: "حاجی قسمت میدم."گفتم: "لازم نکرده قسمم بدی. این بحث رو تموم کن و برو رد کارت."😒 مثل بچه کوچک زد زیر . باز هم شروع کرد به التماس. کم مانده بود دیگر به دست و پایم بیوفتد.😭 دلم به حالش سوخت. کمی نرم شدم.😌 گفتم: "مطمئن باش اگه قسمتت نباشه من هم نمیتونم درستش کنم. اگه هم قسمتت باشه، نه من و نه هیچ کس دیگه نمیتونه مانع بشه."😉👌🏻 این را که گفتم کمی آرام شد.😇 اشک هایش را پاک کرد و رفت. به رفتنش نگاه کردم.😞 با خودم گفتم: "یعنی این بچه چی دیده سوریه?"⁉️😌 ¦◊¦◊¦◊¦ بودم. میدانستم دارد خودش را می کشد که دوباره اعزامش کنند به سوریه.😮 من نه کمکش می کردم که برود و نه اصلاً راضی بودم.😑 حتی اگر میشد سنگ هم جلوی پایش می‌انداختم.😬 مدام بهش میگفتم: "محسن، این دفعه دیگه خبری از رفتن نیست. نمی ذارم‌بری. بیخود جلزّ ولزّ نکن."😒 نیمه های شب بهم پیام میدی داد. چهار پنج بار. هربار هم پیام های چهار پنج صفحه‌ای.😐 باید وقت می گذاشتم و می‌خواندم شان. براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد😌 پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟"😥 می گفت: "برای اینکه داری سنگ میندازی جلو پام."😭 ... پ.ن: کیا داستانو دنبال میکنن? #️انتقادات یاعلی 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
بی‌حجابی حقوق زن نیست،اضافه حقوق مرده :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق‌علیه‌السلام:🍃 بهترین‌ولذت بخش‌ترین نعمت در بهشت تماشای روی حسین است❤️ 🌷🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌷 🌷 @shaidhojaji 🌷 🌷🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌷
خدایا گناهانی که اربعین رااز ما میگیرد ببخش ؛)
4743837035.mp3
121.5K
روچشمامہ‌کبودی‌بابا.. واۍاز‌مرد‌یھودۍ‌بابا..💔 🎤 🥀 《🌿♡°|=|°♡🌿》 🍀@shaidhojaji🍀
هدایت شده از 🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
یهو این سوال اومد تو ذهنم؟؟!!🤔 پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی
خوشا بحال آنان که در کلاس انتظار...!🍂 حتی یک جمعه هم غیبت ندارند...🙂
گفت: ‏عموی مرحوم ‎ تعریف میکنه علی بارها ازم میپرسید اگر کربلا بودیم طرف امام حسین بودیم یا یزیدیا؟ منم میگفتم دعا کن همیشه طرف امام حسین باشیم عموش میگه وقتی تو بیمارستان رفتم بالا سرش ازم پرسید عمو حالا ثابت کردم طرف امام حسینم؟ ...😓 . مرحوم «علی لندی» نوجوان ۱۵ ساله و اهل شهرستان ایذه استان خوزستان چند روز قبل در پی یک حادثه آتش سوزی در ایذه با ایثار و از خودگذشتگی جان دو زن را نجات و خود دچار سوختگی شدید شده بود، که متاسفانه بر اثر سوختگی نود درصدی درگذشت. . شادی روح این قهرمان ایثارگر صلواتی عنایت کنید🌹🌹🖤🖤 .
☝️☝️ 📍چقدر این استوریِ آقای خوب ست... {دوستانی که قبل از رشدِ علمی، کنشگریِ مجازی را یاد میگیرند قبل از مطالعه، حرف زدن را و پیش از تحلیل، موضع گرفتن را} جامعه مذهبی و انقلابی در حال حاضر معتادِ کلیپ و پُست و پادکستِ با محتوای انقلابی شده! قبل از آنکه وارد عرصه رسانه ای نیروهای انقلاب شوید، بایستی شده باشید! پ.ن:رفقا کتاب بخونید جبهه انقلاب امروز به مبنا نیاز داره کتاب های شهید مطهری،شهید بهشتی،علامه مصباح یزدی، استاد رحیم پورازغدی،آیت الله حائری شیرازی، مقام معظم رهبری، استاد اصغر طاهرزاده،علامه جوادی آملی ❣همسفر با شهدا❣ @ham_safare_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلایل رژیم بعث برای حمله به ایران چه بود؟ 🔹 صدام که پس از فروپاشی پهلوی در منطقه خود را قدرت برتر می‌دانست بر اساس تفکرات واهی به خاک‌ جمهوری اسلامی ایران حمله‌ور شد. tn.ai/2577733 @SajIRAN
انا لله و انا الیه راجعون🏴 روح بلند و ملکوتی علامه حسن زاده آملی به ملکوت اعلی پیوست. ضمن تسلیت به ساحت مقدس امام عصر ارواحنا فداه و رهبر فرزانه انقلاب و تمام شیعیان جهان، علو درجات آن یگانه دهر را از خداوند سبحان خواستاریم. خداوند طول عمر بابرکت به رهبر معظم انقلاب و سایر خدمتگزاران اسلام و انقلاب عنایت فرماید...🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا