eitaa logo
「شاخ ݩݕاٺツ」
420 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
202 فایل
﷽ شاخ نبات 🍯💛 تو دهه هشتادی هستی و لایق بهترین ها پس خوش بگذرون 🥰🧡 اینجا همون دورهمیه ‼️ . .دوستاتم بیار😉 لینک حرف ناشناس https://daigo.ir/secret/8412366535 ارتباط با ادمین @Gerafist_8622. اینستاگرام: @shakh_nabat_1400
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت272 با تعجب پرسیدم؟ –قدرت؟! –اهوم. –می خوای خدایی که چند ساله ازش دم می زنی رو به رُخش بکشی؟ با تعجب نگاهم کرد و من ادامه دادم. –خب شما که خداهاتون با هم فرق می‌کرد چرا اصلا با هم ازدواج کردید؟ اصلا بعدش که از هم جدا شدید چرا هی دنبال ثابت کردنید؟ اون همش داره در مورد کارای شماها تحقیق می کنه، توام همه ش می خوای بگی مرغ من یه پا داره. حتی می خوای پای مرغت رو تو چشم همه بکنی به خصوص علی. خب چه کاریه چرا ولش نمی‌کنی؟ قیافه‌‌ی مظلومانه‌ای به خودش گرفت و آرام شروع به صحبت کرد. –اون سالا یه روز مادرم اومد گفت تو مسجد محل با یه خانمی آشنا شدم که یه پسر خیلی خوبی داره که خیلی دلم می‌خواد دامادم بشه. گفت گاهی با من بیا مسجد نماز بخون تا مادرش تو رو ببینه. آخه یه بار تو حرفاش گفته که دلش می خواد عروس مومنی داشته باشه، تا نسل مومنی هم ازشون پا بگیره. من اون روزا خیلی خواستگار داشتم ولی هیچ کدوم به دلم نمی‌نشست. حرفای مادرمم زیاد جدی نگرفتم فقط برای دل مادرم و کنجکاوی خودم یکی دوبار با مادرم به مسجد رفتم. راستش اون موقع من اصلا نماز نمی‌خوندم و یکی در میون چادر سرم می‌کردم. یعنی هر وقت مسجد می رفتم به اصرار مامانم چادر سر می‌کردم چون خیلی خوشحال می شد. اولین بار که علی رو تو مسجد دیدمش دیگه نتونستم ازش دست بکشم. از همون موقع حجابم رو محکم‌تر کردم و برای این که توجهش رو جلب کنم و هر روز ببینمش هر شب به مسجد می رفتم و نماز می‌خوندم. پرسیدم: –مگه همسایه نبودید، مادر علی قبلا تو رو ندیده بود؟ سرش را کج کرد. –همسایه که نه، تو یه محل بودیم. شاید یکی دوبار منو دیده بود. من چون دانشگاه می رفتم سرم همیشه تو درس و کتاب بود. از همون موقع مامانم مدام بین حرفاش با مامان علی از اعتقادات من تعریف می‌کرد که دخترم متحول شده و نمازش اول وقت شده و از این جور حرفا. خلاصه، بعد از این که ازدواج کردیم تا مدت ها همه چی خوب بود. فوری گفتم: –تا وقتی که با این گروه ها آشنا شدی درسته؟ نوچی کرد. –مشکل علی اونا نبودن، افکارش بود. وقتی من نظریات اونا رو می گفتم بدون دلیل ردشون می‌کرد. یا حداقل من رو نمی‌تونست قانع کنه. نمی‌تونست بهم ثابت کنه چرا باید اونا رو بذارم کنار. یه جورایی احساس می‌کردم می‌خواد نظریاتش رو بهم تحمیل کنه. ریزبینانه نگاهش کردم. –ولی من از حرفای علی فهمیدم که تو روابطت رو با اونا خیلی صمیمی... حرفم رو برید. –خب وقتی کسی حرفای اونا رو قبول نداشته باشه این روابط هم براشون غیر عادی می شه. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –انگار تو واقعا عاشق اونا و حرفاشون شدیا. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                                •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت273 –من فقط می خوام اون بفهمه هر کسی نظرات و اعتقادات خودش رو داره. چرا بخاطر این چیزا دونفر نتونن با هم زندگی کنن؟ چرا همیشه اونا می خوان نظراتشون رو به ماها تحمیل کنن؟ مگه خودشون نمی گن تو دین اجبار نیست پس چرا... پوفی کردم. –ای بابا شماها دینتون یکیه که... اگه این جوری بود که کسی کاری به کار کسی نداشته باشه، خیلی از اتفاقات تاریخ اصلا رقم نمی‌خورد. به نظرت اگه حرف تو درست بود و اعتقادات، شخصی بود عاشورایی به وجود میومد؟ قهقهه زد. –کمال همنشین بد جور در تو اثر کرده مثل این که. لب هایم را روی هم فشار دادم. –تو خودت مگه ساره رو به زور شایدم به قول خودت با محبت نکشوندی به راه خودت؟ اگر هر کسی هر گناهی رو تو خونه‌ی خودش می‌کرد و بروز نمی داد که این قدر همه جا رو فساد نمی‌گرفت. مشکل این جاست که شماها نظرات شخصی تون رو واسه خودتون نگه نمی‌دارید و نشرش می دید، نباید از دیگران که هم اعتقاد شما نیستن این انتظار رو داشته باشید. اصلا شما‌هاخودتون واسه کاراتون دلیل قانع کننده دارید؟ بی‌تفاوت گفت: –اگه نداشتیم که این همه آدم دورمون جمع نمی شدن. اون روز جمعیت رو ندیدی؟ تازه اونا درصد خیلی کمی از شاگردامون بودن. –مگه جمعیت زیاد نشونه‌ی حقه؟ روز عاشورا جمعیت کدوم طرف بیشتر بود؟ دستش را در هوا چرخاند. –ول کن بابا، توام یه چیزی یاد گرفتی همه چی رو با هزار و چهارصد سال پیش مقایسه می‌کنی. این بار من بی‌تفاوت جوابش را دادم. –واقعه‌ی عاشورا الانم داره تکرار می شه، همون مردم به خاطر چی دور شما جمع شدن؟ خودت بگو. با مسخره گفت: –این رو علی بهت نگفته؟ تو جزوه‌هاش بگردی می فهمی. –چرا اتفاقا، اکثرا برای درمان بیماری هاشون. مثل مردم هزار و چهارصد سال پیش که به فکر خودشون بودن نه امام حسین، الانم مردم خدا و ائمه رو ول کردن شماها رو چسبیدن، فقط به خاطر دنیاشون. از جایش بلند شد. –بسه بابا، حوصلم رو سر بردی. حالم از این حرفا به هم می خوره. زودتر در مورد اون دوهفته تصمیمت رو بگیر. بعدش دیگه باهاتون هیچ کاری ندارم. عصبانی شدم. –من هیچ وقت این کار رو نمی‌کنم. حتی لحظه‌ای دست از علی برنمی‌دارم. جوری نگاهم کرد که تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. جلو آمد. به زور شالم را باز کرد. من مقاومت می‌کردم و با فریاد بد و بیراه نصیبش می‌کردم. –باشه، پس خودت مجبورم می‌کنی که به زور این کار رو بکنم. نگران نگاهش کردم. –می خوای چی‌کار کنی؟ فوری دوباره دست هایم را بست و گوشی‌اش را برداشت تا از صورتم عکس بگیرد. چطور این قدر قدرت داشت؟ من دربرابرش مثل یک بچه بودم. چشم‌هایم را بستم و سرم را تا جایی که می شد پایین انداختم. در همان حال عکس انداخت. داد زدم. –چرا این کار رو می‌کنی؟ ولم کن بذار برم. زهردار خندید و شروع به تایپ کردن کرد. –فکر کنم تو یه نگهبان خشن لازم داری، کامی چطوره؟ می خوام جام رو بدم به اون. من کار دارم باید زودتر برم. لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                              •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه یکی خوشحالت میکنه تو خوشحال ترش کن ... :) شبت بخیر دوستم 🦋 ╲\╭┓ ╭ 🦋🌱 ┗╯\╲ 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید 🔹‌آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید 🔹‌شام سیه غیبت کبری به سر آید 🔹‌امید همه منتظران،منتظر آید 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر گلے علت و عیبے دارد گل بے علت و بے عیب خداست 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید. @shakh_nabat_1400 🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا