به جایِ تماشایِ پنجره زندگیِ دیگران
از کتابِ عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلویِ چشمانت قاب بگیر
و برایِ نداشتههایت تلاش کن
حسرتِ باغچه دیگران را نخور
در عوض باغبانِ دنیایِ خودت باش!
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
BQACAgUAAxkBAAFVI-Vh5Fjgu4z53OJD2FfzEXTCU34WbQACgwUAApjHEFdpzIdeZl2-GyME.attheme
364K
#تم #تیره #آبی
#درخواستی
انتشار حداکثری با شما☝️
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مُجال - تیم بالا 🇮🇷🔥
.
کارگردان : احمد ذوالفقاری
موزیک: آریا آهنگران
به امید موفقیت کشورمون تو همه ی زمینه ها
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
بارالها
امشب منم مهمان تو
دست من و دامان تو
یا قفل در وا می کنی
یا تا سحر دف می زنم
من موج از خود رانده ام
کز بحر بیرون مانده ام
تاساحل آغوش تو
بی پا و سر دف می زنم
شبتون خوش دلتون آروم
#مناجاٺ
#شاعرانہ
------------•☕️❤️•--------------
کانال رو به دوستان خود معرفی کنید 👌
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
「شاخ ݩݕاٺツ」
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁 #قسمت_پنجم- بخش هفتم آتا دعا خوند همه امین گفتن و بعدم بسم الله ..و وقتی
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_پنجم- بخش دهم
گفت : بله حتماً ؛؛چرا نه ؟
من دارم میرم اصطبل می خواین با من بیاین ؟ دیدنیه ..
گفتم بله خیلی دوست دارم ...ولی فکر نکنم درست باشه ..اینجا بد نیست من سوار اسب بشم ؟
گفت : تو این کشور تنها جایی که بد نیست اینجاست .. برای همه عادیه ..نگران نباشین اگر دوست دارین من براتون اسب بیارم .....
گفتم : نمی دونم چی بگم ؟
آی گوزل گفت : سوار شو اگر می ترسی منم همراهت میام ترس نداره ....
گفتم : توام بلدی ؟
گفت همه بلدن کاری نداره ....
قلیچ خان گفت : ..دهنه رو محکم نگه دار ولش نکنین ؛ من الان بر می گردم ...
با سرعت و قدم های بلند رفت پشت ساختمون ...
من یکم باللی رو ناز کردم باهاش حرف زدم انگار داشت به حرفم گوش می داد ..
گاهی یک شیهه می کشید و سرشو تکون می داد و منو می ترسوند ولی دهنه رو ول نکردم ...
قلیچ خان از اون پشت با یک اسب زین کرده برگشت ...
و گفت : یودوش ...اسمش اینه ..یعنی رفیق ...
گفتم : آوردین من سوار بشم ؟ نه ...نه پشیمون شدم ؛ ممکنه آبرو ریزی راه بیفته ...اگر منو بزنه زمین چیکار کنم ؟
گفت : نترسین من هستم ..یودوش پیر شده و از اولم اسب خوبی بود آرومه محاله شما رو زمین بزنه ...
گفتم : اگر شما مطمئنی باشه سوار میشم ...
اول اجازه بدین به مامانم بگم نگران نشه ...
بلند گفت :میشه خواهش کنم شالتون رو سرتون کنین؟
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_ششم- بخش اول
....همینطور که داشتم می رفتم به ذهنم رسید نکنه منظورش شالی بود که مادرش به من داده ؟ ...
خوب برای چی اینو ازم خواست ؟ ...
مامان هنوز خواب بود بهش گفتم :مامان من دارم میرم سواری ...
خواب آلود گفت : باشه برو ..چی گفتی ؟ سواری چیه ؟ تو تا حالا سوار اسب نشدی ...
نه لازم نکرده میافتی و دست و پات می شکنه ..
همینطور که شلوارمو پام می کردم گفتم : با قلیچ خان میرم نگران نباشین ...و با عجله شالم رو بر داشتم و از اتاق زدم بیرون ..
قبل از اینکه بابا هم بیدار بشه ... اما داشتم فکر می کردم به حرف قلیچ خان گوش کنم و سرم کنم یا ,,نه ..
شایدم برای اینکه شکل محلی های اینجا باشم ازم خواسته بود ...
آره همینه؛؛؛ سرم می کنم ...و همون جا جلوی در ورودی انداختم رو سرم ..ولی هنوز تردید داشتم که ...
تا وارد حیاط شدم قلیچ خان مبهوت به من نگاه می کرد ...
همینطور بی ملاحظه چشم ازم بر نمی داشت .. خجالت کشیدم و رفتم به طرف اسب ...
به اون مرد ترکمن ؛ با قامتی بلند و صورت آفتاب سوخته و خشن نمی اومد چنین کاری بکنه ...
قلیچ خان حتی پلک هم نمی زد .... وقتی رسیدم بهش گفتم : قلیچ خان طوری شده ؟.. احساس کردم یک حال عجیبی داره ...سرشو تکون داد و گفت : آقچه گل؛ بیا به خانم کمک کن بشینه رو اسب ...
آقچه گل خواهر ناتنی اونا بود از مادر دوم ...یک چهار پایه آورد و گذاشت جلوی اسب و دستم رو گرفت و من سوار شدم ...
داستان #مثل_اینکه_اومدن☺️🍁
#قسمت_ششم- بخش دوم
قلیچ خان یک تسمه ی چرمی بست پشت زین و به من گفت بگیرین دور تون ..
من دو طرف تسمه رو گرفتم آوردم جلو ازم گرفت و بست به جلوی زین ...و با دو تا تسمه چرمی دیگه پا هامو بست به رکاب ...
انگار یک طوری روی اسب بسته شده بودم ..بعد در حالیکه دهنه ی اسب من دستش بود سوار شد و راه افتاد..آقچه گل گفت : آغا (یعنی برادر ).. و یک چیزایی گفت که من نفهمیدم ...
و قلیچ خان جواب داد تو باشگاه می خوریم ... تو فکر ناهار باش .....
و راه افتادیم به طرف در ...
دهنه ی اسب من روگرفته بود و جلو می رفت ......
می ترسیدم ولی دلم می خواست جلوی اون شجاع به نظر برسم ...
وقتی اسب می خواست از در بره بیرون ..بلند گفتم : وای وای ...برنگشت نگاه کنه و به راهش ادامه داد انگار می دونست که اتفاقی نمی افته ....
من که زین رو محکم گرفته بودم ..
گفتم : قلیچ خان چرا بندشو نمی دین دست خودم ...
خندید و گفت : یکم عادت کنین بندشو میدم ... آغشام گلین اسمش تسمه ی دهنه است ...
گفتم : واقعا ..پس بقیه اش رو هم یادم بدین .. می خوام همه چیز رو بدونم خیلی تجربه ی خوبیه .. نگاهی به من و اسب انداخت و گفت : برای بار اول خیلی خوب سواری می کنین ..
گفتم : شما به این میگین سواری ؟ میشه تند تر بریم ؟...